eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ روحانیت و مسئولین فرهنگی اگر اینگونه باشند ، جامعه اصلاح می‌شود در دورانی که حتی عبورِ یک روحانی از کنارِ سینما هم مسأله‌ساز بود ، شهید مظلوم دکتر بهشتی می فرمود: « من اگر تشخیص بدهم که برای دفـاع از اسلام باید جلوی یک سینما بایستم ، حاضرم لباسِ روحانیت را از تنم خارج کنم و با لباس شخصی آنجا بایستم و از اسلام دفـاع کنم. در عرصه‌ی دفـاع از اسـلام اسیرِ قید و بندِ لباس روحانیت و عنوانهای آن نخواهم شد» 📌خاطره‌ای از زندگی آیت الله مظلوم شهید دکتر بهشتی 📚منبع: کتاب « او یک ملّت بود » ، صفحه 141 @ShahidToorajii
شهادتِ زیبایِ رزمنده‌ای که می‌دانست کِی شهید می‌شود وقتی می‌رفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او می‌خندید. فاتحه می‌خواند و با شوخی به شهدا می‌گفت: چی شد‌که تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش می‌گفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار .‌.. می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ... شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن... گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام... 📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56 @ShahidToorajii
🌹👇👇👇👇 تا دو سه‌ی نصفه شب هی وضو میگرفت و میومدسراغ نقشه‌ها📰 و به دقت وارسيشون🔍 می‌كرد يك‌وقت می‌ديدی همون‌جاروی نقشه‌ها افتاده و 😴خوابش برده خودش می‌گفت«من كيلومتری🕡 می خوابم.»😁واقعاً همين‌طور بود. فقط وقتی راحت می‌خوابيد كه توی جاده با ماشين میرفتيم. توی عمليات خيبر،‌وقتی كارضروری داشتند،‌ رو دست نگهش ميیداشتند😳 تا رهاش می كردند،‌بی‌هوش میشدمی افتاد اين‌قدربی‌خوابی كشيده بود ✋ @ShahidToorajii
به رخت‌خوا‌ب‌ها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينه‌اش كشيده بود،‌ دراز كرده بود و دانه‌هاي تسبيحش تند تند روي هم مي‌افتاد. منتظر ماشين بود؛‌ دير كرده بود.مهدي دور و برش مي‌پلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي مي‌كرد،‌ ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً‌ محل نمي‌گذاشت. 🍃 هميشه وقتي مي‌آمد مثل پروانه دور ما مي‌چرخيد،‌ ولي اين‌بار انگار آمده بود كه برود. خودش مي‌گفت «روزي كه من مسئله‌ي محبت شما را با خودم حل كنم،‌ آن روز،‌ روز رفتن من است.»💫 عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بي‌عاطفه‌اي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.» صورتش را برگردانده بود و تكان نمي‌خورد. برگشتم توي صورتش. از اشك 😭خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،‌با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همين‌طور كه از پله‌ها پايين مي‌رفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپل‌تر مي‌شي. فكر نمي‌كني مادرت چه‌طور مي‌خواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش. چند دقيقه‌اي مي‌شد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخ‌كوبم كرد. نمي‌خواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اون‌قدر نماز مي‌خونم و دعا مي‌كنم كه دوباره برگردي.» شهید محمد ابراهیم همت @ShahidToorajii
ای از شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 ✍دوران نوجوانی هنگامی که به مشهد مقدس مشرف می شدیم من دوست داشتم بابرادرم به حرم بروم وکمترپدرراهمراهی می کردم. باهم می رفتیم ومکانهای مختلف حرم رامی دیدیم می گفتیم می خواهیم جاهای حرم راکشف کنیم! برایمان نوعی تفریح وسرگرمی بود بعد کمی زیارت می کردیم وبرای نماز جا می گرفتیم. موقع اذان که می شده من می گفتم باید بروم دستشویی، محمدرضای(حدوددوازده ساله) که می دید ازفیض نمازجماعت محروم شده خیلی عصبانی می شد دست مرامی کشید و بداخلاقی می کرد. بعدها وقتی بزرگ شده بودیم ومن اصلا موضوع رافراموش کرده بودم. این خاطره رابازگو و "مرتب" ازمن معذرت خواهی می کرد. حتی دریکی ازنامه ها دوباره این مطلب رابازگو وازمن حلالیت طلبید! ┄┅═══✼ @ShahidToorajii ✼═══┅┄
ای از شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 ✍دوران نوجوانی هنگامی که به مشهد مقدس مشرف می شدیم من دوست داشتم بابرادرم به حرم بروم وکمترپدرراهمراهی می کردم. باهم می رفتیم ومکانهای مختلف حرم رامی دیدیم می گفتیم می خواهیم جاهای حرم راکشف کنیم! برایمان نوعی تفریح وسرگرمی بود بعد کمی زیارت می کردیم وبرای نماز جا می گرفتیم. موقع اذان که می شده من می گفتم باید بروم دستشویی، محمدرضای(حدوددوازده ساله) که می دید ازفیض نمازجماعت محروم شده خیلی عصبانی می شد دست مرامی کشید و بداخلاقی می کرد. بعدها وقتی بزرگ شده بودیم ومن اصلا موضوع رافراموش کرده بودم. این خاطره رابازگو و "مرتب" ازمن معذرت خواهی می کرد. حتی دریکی ازنامه ها دوباره این مطلب رابازگو وازمن حلالیت طلبید! ┄┅═══✼ @ShahidToorajii ✼═══┅┄
🌹نماز اول وقت🌹 محسن خیلی به نماز اول وقت اهمیت میداد. رفته بودیم دکور مغازه ای رو باز کنیم. یادم هست داشتیم باهم پیچ ها رو باز می کردیم که صدای قران از مسجد اون طرف خیابان بلند شد. محسن که همیشه تیکه کلامش حاجی بود، گفت: (حاجی بیا دست روت و بشور وضو بگیرکه بریم نمازمون و به جماعت بخونیم و بیایم.)) برگرفته از کتاب سرمشق ┄┅═══✼ @ShahidToorajii ✼═══┅┄
#خاطره 📲زنگ زدم: معطل نکن! زودبیا پایین باید می‌رفتیم دنبال دوتا از بچه‌ها یکی‌ از بچه ها اصفهان بود و یکی زرین‌شهر اول اصفهان نشانی راپیدا نمی‌کردیم چنددفعه دور یک میدان چرخیدیم می‌خندید: من شب دامادی ام این‌قدر تو خیابونا دور نزدم! مدام مداحی‌ها را عوض می‌کرد. گفتم: دنبال چی می‌گردی؟ گفت: سیدرضا نریمانی! گفتم: تو فلش من فقط مداحی میثم مطیعیه!یادش رفته بود فلش مداحی‌اش را بیاورد. گفت:داخل گوشیم دارم می‌تونی به ضبطت وصل کنی؟ گفتم:ضبط من این امکانات رو نداره بچه ها که سوار شدند به هرکدام زیارت‌نامه‌ حضرت‌فاطمه(س) داد که در سفر بخوانند. به بروجن که رسیدیم گفت:وایسا برم یه‌دونه پرچم بخرم🏴. پرچم کوچکی را انتخاب کرد که به کوله‌اش ببندد با یک دفترچه📖🖊 یادداشت که خاطرات سفرش را بنویسد. چقدر روی پرچمش حساس بود که همه‌جا روی کوله‌اش نصب باشد. سی ‌چهل کیلومتر رفته بودیم.یادش افتاد تسبیحش را در مغازه جا گذاشته است. به دست و پایم افتاد که تو‌را به خدا برگرد. گفتم:بابا ولش کن یه دونه تسبیح📿 که این‌قدر ارزش نداره! آهی کشید که دانه‌هایش را از محل شهادت رفقایم جمع کرده‌ام. فرمان را کج کردم و دور زدم. خدا خدا می‌کرد پیدایش کند. وقتی برگشتیم دیدیم همان‌جا روی میز مغازه‌دار است. در مناطق جنگی کلی از کانال کمیل برایمان تعریف کرد.خیلی هم اصرار داشت موقع برگشت حتما به آنجا سر بزنیم. قبل از اذان صبح رسیدیم مرز چذابه. ماشین را گذاشتیم توی پارکینگ و رفتیم وضو گرفتیم. از گیت بازرسی که رد شدیم گوشه ای به نماز ایستاد. ما هم پشت سرش نماز را به جماعت خواندیم. #شهید_محسن_حججی🌹 ✿[ @ShahidToorajii ]✿ 
°•♥️بسم رب الشهدا♥️°• به خانمش میگفت اینجا جلو دوستام نمیتونم بهت بگم دوسِت دارم... بیا رمز بزاریم... رمزمون این باشه، وقتے من میگم "یادت باشه" ینے دوسِت دارم... 🕊 🌹 ❤️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه‌ها؛ روز دوست داشتنهایی‌ست، که فقط عطرشان مانده و اندکی #خاطره! نه خودشان... #شب_زیارتی_ارباب_شهدا_را_یاد_کنیم #استوری❤️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#خاطره ای از شهید ترکیان ( مدافع امنیت): همیشه در سختیهاومشکلات با روحیه و قوی بودند. می گفتند خدا فرموده :هر کسی را یه جور امتحان میکنم یکی را باسختی ویکی را با آسایش.بعد این شعر را می خوندندکه: جام می وخون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد. راوی:همسرشهید ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
[`♥']
[روایتۍ‌از‌طُ💛] پدر‌شھید:↯♥ درمعراج‌شھـدامن‌و‌بقیہ‌خانواده‌ صورت‌زیبایش‌را‌دیدیم.. بابڪ‌من‌علاوه‌بر‌اینکہ‌چھره‌ زیبایی‌داشت..:) سیرت‌زیبایـےهم‌داشت🌱 واین‌زیبایـےبعد‌از‌شھادتش‌واقعا‌ در‌صورتش‌‌موج‌مےزد💔 باور‌کنید‌با‌اینکہ‌جانے‌در‌بدنش‌نبود اما‌اصلا‌رنگ‌صورتش‌عوض‌نشده‌بود صورتش‌جوری‌آرام‌بود‌کہ‌انگار خوابیده‌باشد🙃  حتے‌من‌وقتی‌صورتش‌را‌بوسیدم احساس‌کردم‌لب‌هایش‌هنوز‌گرم‌ اسٺ🙂💔 🎈 ✨ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🎞 |مادر‌شہید| وقتی‌برای‌اولین‌بارازمدافع‌حرم‌ شدنش‌با‌من صحبت‌کرد؛گریه‌کردم. به‌من‌گفت: "مامان‌گریه‌نکن‌! دوست‌دارم‌برم..قوی هستم؛هیچ‌اتفاقی‌برای‌من‌نمی‌افته نگران‌نباش." مادردیگه‌م‌حضرت‌زینب(س)‌توی‌ سوریه‌ست من‌باید‌برم‌وراه‌روبرای‌زیارت‌شما بازکنم." بعدمن‌روبوسیدوبارهادرآغوش‌ گرفت‌وگفت: "گریه‌نکن‌مامان‌بخند تامن‌راحت‌تربتونم‌برم." دعای‌همیشگیش‌شهادت‌بود. دوم‌آبان‌ماه۹۶برای‌اولین‌وآخرین بارراهی‌دفاع‌ازحرم‌شد. • ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
. سال ۵۶ وارد دبیرستان شد. روزی که رفتیم برای ثبت نام، با دیدن بچه‌های آن مدرسه نگران شدم!چندتایی گوشه‌ای ایستاده و لای انگشت‌هایشان سیگار بود!چندتایی هم به تقلید از گنده لات ها لباس پوشیده بودند. وسط راه پشیمان شدم و گفتم: «ممد، مامان، اینجا به درد تو نمی‌خوره . بیا تا بریم یه جای بهتر! آخه اینجا کوجاست که تو میخوای بیای؟ این هم شد مدرسه؟ قراره یه مشت لات و لوت همکلاس تو باشند؟ ». گفت: «مامان انقدر نگران نباش.آدم باید خودش سالم باشه. شاید با کمک مدیر تونستیم یه کارایی بکنیم. حتی اگه یکی از این‌ها رو هم از جاده انحراف بکشیم بیرون، همین برای ما کافیه.» چهارده سال بیشتر نداشت؛ اما به اندازه یه مرد سی‌ساله می‌فهمیدند.گفتم: «خدا کنه همین باشه که تو میگی.» . 📚در انتظار پدر راوی: مادر شهید ----- ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده و رهبر عزیز انقلاب در دوران شهید محمد رضا تورجی زاده🌺☺️ مسئول مسجد ذکر الله بود پس از شهادت شهید بزرگوار ایت الله شهید تورجی زاده و دوستان بر سر مزار شهید بهشتی مراسمی برگزار کردند😊🌺 👇👇 محمد بعدها میگفت: کسی که خوب می تواند راه دکتر بهشتی را ادامه دهد این است! بعد هم تصویر 😍❤️🌺 را نشان داد وگفت: ایشان با وجود روحانی بودن در خط اول نبرد☺️🌺 درجبه ها حضور دارد.❤️😍 امام امت اورا دوست دارد.❤️😍 ایشان انسان واراسته و پاکی است🌹🙏 برای سلامتی و طول عمر با عزت حضرت آقا سه صلوات و دعای زیاد ان شاء الله 🌺🌹 یاد شهید تورجی زاده و شهید بهشتی با صلوات🌺🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده و رهبر عزیز انقلاب در دوران شهید محمد رضا تورجی زاده🌺☺️ مسئول مسجد ذکر الله بود پس از شهادت شهید بزرگوار ایت الله شهید تورجی زاده و دوستان بر سر مزار شهید بهشتی مراسمی برگزار کردند😊🌺 👇👇 محمد بعدها میگفت: کسی که خوب می تواند راه دکتر بهشتی را ادامه دهد این است! بعد هم تصویر 😍❤️🌺 را نشان داد وگفت: ایشان با وجود روحانی بودن در خط اول نبرد☺️🌺 درجبه ها حضور دارد.❤️😍 امام امت اورا دوست دارد.❤️😍 ایشان انسان واراسته و پاکی است🌹🙏 برای سلامتی و طول عمر با عزت حضرت آقا سه صلوات و دعای زیاد ان شاء الله 🌺🌹 یاد شهید تورجی زاده و شهید بهشتی با صلوات🌺🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 در شفاعت دست درازی دارند چهره شان را بنگر چهره دارند ما به یاد آوری ها محتاجیم ورنه آنان چه به من و تو دارند 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آقا جواد حتی تو حرم (س) هم، از بچه‌های شهدای غافل نمی‌شد. با فاطمه بردشان یک گوشه‌ و باهاشان بازی کرد. فاطمه خوراکی‌هایش را آورد و با هم خوردند. آقا جواد برای فاطمه، خمیرِ بازی، خریده بود. آوردند و با بچه‌های فاطمیون، حلقه زدند دور همدیگر و نشستند به بازی. آنقدر بهشان محبت کرد و خندیدند که آخر سر، از سر و کله آقا جواد بالا می‌رفتند و صدای عمو عمویشان قطع نمی‌شد. (راوی:همسر شهید) این کلیپ، تصاویر همین خاطره است. 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔸 آفتِ دوری از قرآن و ادعیه از نگاه سید آزادگان، آقای ابوترابی... |مدتی بود‌ که توی پیچ و خم زندگی و ناملایمات حسابی کم آورده؛ و تقریباً خانه‌نشین شده بودم. 😞 یه روز حاج‌آقا ابوترابی که دوستِ دورانِ اسارتم بود، به دیدنم اومد و گفت: عباس! می‌دونی چرا اینجوری شدی؟ چون تو از قرآن و دعا و زیارت‌عاشورا فاصله گرفتی. همین زیارت عاشورا و امثالِ اون بود که من و تو، و خیلی‌های دیگه رو زیرِ دستِ جلادانِ صدام زنده نگه داشت... 👤خاطره‌ای از زندگی سید آزادگان سیدعلی‌اکبر ابوترابی 📚منبع: کتاب فانوس زائر ؛ صفحه ۸۷ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔸کار تمیز فرهنگی یعنی... این رو برای بخوانید که بود کلاسِ زبان می‌رفت. هم از بقیه‌ی بچه‌ها قوی‌تر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونه‌شون تابلویی زده، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیه‌السلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینه‌ی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این‌ کلاس خیلی از بچه‌هایِ محل رو جذبِ مسجد کرد... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار 📚منبع: کتاب هوری، صفحه ۱۴ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯