eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
2.1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
83 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدانجواهای‌ماراميشنوند❤️🌱 اشک‌هایی‌که‌درخلوت‌به‌یادشان‌میریزیم‌رامیبینند چنان‌سريع‌دستگيری‌ميکنند‌که‌مبهوت‌ميمانی 🌻🔐 اگرواقعا‌به‌آنهادل‌بسپاری‌باچشم‌دل، عناياتشان‌را،ميبينی 🕊
~🕊‌‌‌ ‌ ‌ هم مداح بود و هم فرمانده _°سفارش ڪرده بود روے سنگ قبرش ‌ بنویسند:یازهرا(س).‌ _°اونقدر رابطه اش با سلام الله ‌ علیها زیاد بود↓ ڪه مثل بےبے شهید شد🦋 ‌وخمپاره خورد بہ سنگرش ←‌ترڪش خورده بود به پهلوے چپ و بازوے راستش... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️🕊 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✍مقدمه‌خوب‌شدن؛ سپردن‌دل‌به‌دستِ‌خوبان‌اسٺ‌ و‌چـه‌ خـوبے‌بهتـࢪاز"شـهید"🌷🕊 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💢۵ اردیبهشت، سالروز شهادت شهید محمدرضا تورجی زاده زودتر از بقیه بلند شد و وضو گرفت هنوز اذان صبح نشده بود جلو جلو راه افتاد به سمت حرم. در مسیر، صورتش خیس اشک بود به ورودی حرم که رسید، اذن ورود خواند و از صحن گوهرشاد وارد رواق شد از بین جمعیت، خودش را رساند نزدیک ضریح؛همان‌جا ایستاد. انگار که روبروی امام رضا(ع) ایستاده باشد، اشک می‌ریخت و حرف میزد... بعد هم گوشه‌ای رفت و مشغولِ خواندن زیارتنامه شد؛ حال عجیبی داشت... می‌گفت: همون شب، آقا رو توی خواب دیدم، فرمودند: «بیا حاجتت رو بگیر» توی عملیات کربلای ده، حاجتش را گرفت...🕊 🌷 هدیه به روح مطهرشان صلوات ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم‌ مداح‌ بو‌د، هم‌ فرمانده…! سفارش‌ کرده‌ بود روے‌ سنگِ‌ قبرش‌ بنویسند… یازهرا..! اینقدر رابطه‌اش‌ با حضرتِ مادر قوے بود … که مثل‌ بے‌بے‌ شهید شد..! خمپاره‌ که خورد به سنگرش‌، بچه‌ها رفتند بالا سرش دیدند خمپاره خورده‌ به پهلوےِ سمت‌ چپش‌..! صبحم با تو بخیر است رفیق❤️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل عضو یڪ گردان،باهم پیمان برادری بسته بودند محمد شده بود فرمانده رحمان رو گذاشت بیسیم چیش اما رحمان تو کربلاے ۵ پر کشید و رفت محمد خیلے بیقرارے می‌کرد چند بار وقتے می‌خواست مداحے کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتے به بسم الله الرحمن می‌رسید دیگه نمی‌تونست ادامه بده...گریه امانش نمی‌داد یہ شب محمد تو مناجاتاے سحرش با رحمان صحبت می‌کرد ڪہ: رفیق من! بنا نبود نامردے کنے و تنہا بری:) بعد از یہ مدت بالاخره نوبت محمد شد تا با پهلوے دریده به دیدار خدا بره اینگونه بود ڪه محمد رضا تورجے زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشڪر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمے به خدا پیوست الانم مزارشون ڪنار هم تو گلزار شهداے اصفهانه عجب رفاقتی... :) 🕊 🕊 ‎‎‌‌‎‎╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🖊سلام بر آنهائیکه از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم. قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم. سلام بر تمامی شهدا بخصوص
شهید محمدرضا تورجی زاده
راوی: دکتر سید احمد نواب آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترم سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستانم قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمی شه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟! به صورتش نگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی. سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! ااما حرفت رو پس بگیر! گفت: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه به نام مادر سادات حساس باشد! یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟! گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط می کنم چنین کاری انجام بدهم. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
48.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ سربند یا زهرا(سلام الله علیها)🌷 تقدیم به دلسوخته‌ی حضرت مادر 🎙 باصدای: 🎤 اجرای: گروه سرود ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯