eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔹↫جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸↫به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره... 🔹↫شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸↫یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹↫فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از ... 🌷 @ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
💢 چرا بیدارم کردی ... همسر شهید برونسی می‌گوید: «از خواب پریدم، کسی داشت گریه می‌کرد . چند لحظه‌ای درنگ کردم کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به "حضرت فاطمه زهرا (س) می‌گفت مادر،" حرف که نمی‌زد ناله می‌کرد؛ اسم دوستان شهیدش را می‌برد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد. ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد. ترسیدم همسایه‌ها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین... عبدالحسین ... عبدالحسین... یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقه‌ای؟ گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت می‌کردی که صدایت همه جا می رفت. پتو را انداخت روی سرش و گوشه‌ای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید" آخر چرا بیدارم کردی"؛ آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصی‌اش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.» 🌷 @ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
#شهید_برونسی👇
ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﻣﺪ، ﮐﻢ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻤﺶ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩﻥﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﺪ ﻫﻢ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩ بهمون ﻫﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣشقمون ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺱ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪنمون ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ، ﺑﻌﺪﺵ ﮐﻠﯽ با ما ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ نصیحتمون ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ما ﺑﻠﻨﺪ ﻧﮑﺮﺩ... پ.ن: شهید برونسی همراه با فرزندش درجبهه ❤️ @ShahidToorajii
📖 🌺 پسرم از روی پلہ افتاد ، دستش شڪست . بیشتر از من عبدالحسین هول ڪرد ، بچہ را ڪه داشت بہ شدت گریہ می ڪرد ، بغل گرفت دوید بیرون . چادر سرم ڪردم ، دنبالش رفتم . وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان ماتم برد . تا من رسیدم یڪ تاڪسی گرفت ... «در آن لحظہ ماشین سپاه جلوی خانہ پارڪ بود .» @ShahidToorajii
👎👎👎👎👎👎 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم،اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن، عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد. نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی. ❤️ @ShahidToorajii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 «آدم ها دو دسته اند غیرتی، قیمتی غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا» ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💌 🌹شهید برونسی: خدايا...!‌ اگر می‌دانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم، تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.   زن عفت افتخار ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯