eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂رمان نسل سوخته🍃 هادی های خدا☄🌚 - خداوند می فرمایند💚: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... 😍 اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟😤 .. چرا من نمی بینمش؟ ...فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... 😮 پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...🙄 حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی🐜 ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... 🙃فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ... 🤦‍♂ تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟🙄 ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟🤢 ... از مالت گذشتی؟ 💸... از آبروت گذشتی؟🕯 ... از جانت گذشتی؟❤️ ... 💗آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... 💗 اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره🔥 ... ماجرای شمع و پروانه است 🕯🦋... لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت💫 ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...🌝 واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ...🎙 نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...خیلی از خودم خجالت کشیدم😓 ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ...🤧 سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد... اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...😲 - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود😳 ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد😦 ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل 😢... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... 😪 و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...🙂 اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه💚 ... واسطه فیض🔮 ... و من چقدر کور بودم 😴... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...🤦‍♂ دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد😭 ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ❌... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... 👤 اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... 👏😍 اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...💝 نویسنده : 🕊شہید سید طاها ایمانے🕊 🌹ڪپے بہ شـرط دعا براے ظہور مولا🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯