🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_بیست_چهارم
بعد از زدن چند ضربه و با شنیدن بفرمایید کیان وارد دفترش شدم.
_سلام استاد
_سلام .بفرمایید بشینید
روی دورترین مبل نسبت به میز کیان نشستم و به او نگاه کردم .
مثل همیشه مرتب بود یک اسپرت طوسی با پیراهنی آبی آسمانی پوشیده بود که او را از همیشه جذابتر نشان میداد.با شنیدن صدایش از آنالیز او دست برداشتم و گفتم:
_ببخشید استادچی فرمودید؟
در حالی که لبخند کمرنگی بر لبانش نقش بسته بود گفت:
_عرض کردم خدمتتون حالا میگید چه اتفاقی افتاده؟
_خب راستش یه شبهه ای ذهنم رو اونقدر درگیر کرده که آرامش ندارم
_واون شبهه چیه؟
_استاد وجود امامی که حضور نداره چه سودی داره؟
_کی گفته حضور ندارند؟
_مگه نمیگید غایبه پس حضور نداره دیگه واسه همین هم شما منتظر ظهورش هستید
_نه دیگه .ظهور با حضور فرق داره
_متوجه نمیشم چه فرقی داره؟
_ببینید امام بین ما زندگی میکنند .ممکنه من تو خیابون با ایشون برخوردداشته باشم .ممکنه ایشون به خیلیا سلام کرده باشند .ممکنه با بعضی ها همسایه باشند.این یعنی امام حضور داره ولی
_ولی چی استاد؟
_ولی اینکه ما ایشون رو نمیشناسیم و وقتی این شناخت به دست میاد که ایشون ظهور کنند یعنی خودشون رو نشون بدهند و بفرمایند من امامتون هستم.تا اینجا سوالی ندارید؟
_نه استاد متوجه شدم
_و اما قسمت اول سوالتون فایده وجود امام .من واستون یکی از فوایدش رو میگم شما بعد برو تحقیق کن و فواید دیگه اش رو پیدا کن.
_چشم بفرمایید
_یه مثال میزنم واستون.
تو همه میدانهای نبرد.همه تلاش سربازان کشور ها معطوف این امرِکه پرچم کشورشون همیشه در اهتزاز باشه و دشمن اون رو پایین نیاره و از طرف دیگه تلاش میکنند تا پرچم کشور دشمن رو پایین بیارند.میدونید چرا؟
_حتما بخاطر تعصبشون به پرچم کشورشون.
_این شاید کوچکترین دلیلش باشه.مهمترین دلیلش اینه که بالا بودن اون پرچم بالاست چون مایه دلگرمی سربازان و تلاش بیشتر اونا میشه.تا وقتی اون پرچم بالاست همه امید دارن به پیروزی ولی وقتی پایین بیاد دیگه امیدی وجود نداره.حتی تو جنگ هم تا وقتی فرمانده ای وجود داره حتی اگه تو میدون نبرد نباشه و پشت جبهه باشه به نیروها امید میده که یه فرمانده پشت سرشون هواشون رو داره .
اعتقاد بچه شیعه ها به وجود امام زنده ,هرچند ایشون رو نبینند اما خودشون رو تنها نمیدونند.
اثر روانی این اعتقاد در روشن نگهداشتن چراغ امید در دلها و وادار کردن شیعه ها به خودسازی و آمادگی برای یک قیام جهانی هستش.
میبینید وجود امام باعث میشه ما هم دلگرمی داشته باشیم و هم امیدوار باشیم به آینده و زندگی در یک جامعه بدون ظلم و ستم.جواب سوالتون رو گرفتید
_بله کاملا.
_خب خدا روشکر.خانم ادیب دفعه بعد که دچار شبهاتی شدید که بی قرارتون کرد قبل اینکه اینقدر آشفته بشید تحقیق کنید .تو گوگل سرچ کنید تو سایت های معتبر دنبالش بگردید.
احساس کردم از اینکه من انقدر مزاحمش میشم خسته شده .برای همین با ناراحتی گفتم:
_چشم .دیگه مزاحم شما نمیشم
_خانم ادیب .منظورم این نبود که شما مزاحمید .اتفاقا من خوش حال میشم جواب شبهاتتون رو بدم ولی امروز که با این وضع آشفته دیدمتون نگرانتون شدم.اگر وقتی رانندگی میکردید بخاطر بی قراری و هراسونیتون تصادف میکردید چی؟من همیشه در خدمت هستم و هرموقع سوالی داشتید تماس بگیرید پاسخ میدم و اگر احیانا مثل امروز سرکلاس بودم تو سایتهای معتبر دنبال جوابتون بگردید منم بعد کلاسم تماس میگیرم.
حسی نابی از دلنگرانی کیان به وجودم سرازیر شد وباعث شد لبخند بر لب بیاورم و نتوانم لبخندم را جمع کنم .با همان حس خوب گفتم:
_چشم.اجازه هست من برم؟
_چشمتون بی گناه.اجازه ماهم دست شماست .
_ممنونم و خداحافظ
_خواهش میکنم .خدانگهدارتون.
کیان مرا تا دم در راهنمایی کرد با حال خوب از دفترش خارج شدم و به سمت خانه رفتم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_چهارم
با ورودمون به ساختمان خاله ثریا با محبت گونه ام را بوسید
_کیان جان میخوای براتون غذا بیارم تو حیاط تا دونفره شام بخورید
حسام که حرف را شنیده بود بلند گفت
_خاله جون باور کن من بدون کیان غذا از گلوم پایین نمیره
بخاطر تن صدای بالایش همه خندیدند.
_عمرا من کنارت بشینم ،اشتهام کور میشه .من کنار خانومم میشینم
روهام با شیطنت بحث را ادامه داد
_شرمنده داداش ،خواهرم فقط کنار خودم میشینه
_شرمنده اخلاق ورزشیت اجازه خواهرتون دست منه که شرمنده نمیتونم اجازه بدم
دوباره صدای خنده جمع بلند شد .
خاله رو به حسام و روهام کرد و با لبخند گفت
_الکی خودتون رو اذیت نکنید سفره رو جدا پهن کردم .آقایون جدا،خانم ها هم جدا
تا حرف خاله تمام شد یسنا و حسنا با خنده گفتند
_آخ جون روژان جون پیش ما میشینه
بالاخره بحث نشستن من کنار جمع خاتمه پیدا کرد و من کنار خانم جون و دوقلو ها نشستم
بعد صرف نهار خوش مزه ای که خاله ثریا تدارک دیده بود .کم کم مهمانها عزم برگشت کردند .
ماهم آماده برگشت شده بودیم که کیان رو به پدرم کرد
_پدرجان اگه ایرادی نداره ،روژان جان اینجا بمونه .عصر میخوایم با هم تا جایی بریم
پدرم با لبخند دستی بر شانه کیان زد
_پسرم از حالا دیگه تو صاحب اختیارشی ،نیاز به اجازه نیست خوش بگذره بهتون
_ممنونم پدرجان
بعد از خدا حافظی با خانواده من همگی به داخل ساختمان رفتیم .
با اصرار خاله برای استراحت همراه با کیان به اتاقش رفتیم.
با خستگی روی تخت نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم
_آخیییش ،چقدر خسته بودما انگار کوه جابه جا کردم
صدای خنده کیان بلند شد
_خدا قوت عزیزم.
با نیش باز که دندانهایم را به نمایان گذاشته بود به او نگاه کردم
_حوصله داری چندتا از فیلم های دوره جوانی و نوجوانیم رو ببینی
با ذوق دستانم را بهم کوبیدم
_آخ جون آره
با خنده لپ تاپش را روشن کرد و کنارم نشست.
یکی دوساعتی مشغول دیدن فیلمهای کیان شدیم .هرچه بیشتر او را میشناختم بیشتر به روحیه شاد و پر از شیطنتش میرسیدم.
شاید در نگاه خیلی از مردم پسر مذهبی ها که چشمشان فراریست از گناه و نگاه به نامحرم ،پسرانی بد دل، عبوس و عقده ای هستند .شاید من هم روزی عقیده ام همین بوده ولی حال که با یکی از همان پسر بسیجی ،مذهبی ها زندگی میکنم مخالف این عقیده هستم.
به نظرم نشاطی که در انهاست بسیار واقعیست برخلاف نشاط کاذبی که من و امثال من در گذشته از آن برخوردار بودم.
کیان برای من در نگاه اول مردیست عاشق و نجیب و بعد
مردی که شیطنتهایش مخصوص محارمش است و لاغیر.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯