eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کیان سر به زیر انداخت _یادم رفت معرفی کنم ,ایشون زهرا خانم خواهرم هستند با پایان حرفش به سرعت سر بلند کردم و به او نگاه کردم . نمیدانم چرا ولی احساس کردم او میداند در دلم چه خبر است, برای همین تا نگاهم را دید نقش لبخند بر لبش نشست. با صدای زهرا به او نگاه کردم _از آشنایی باهاتون خوشبختم بانوی زیبا _همچنین زهرا خانم کیان به نیمکت اشاره کرد _خب اگه موافقید بشینیم و شما بگید سوالی که ذهنتون رو درگیر کرده چیه؟ _بله بفرمایید بشینید راستش نمیدونم چجوری بگم بهتون!! زهرا چادرش را مرتب کرد و روی نیمکت کنارم نشست _ راحت باش جانم .بگو چی باعث شده شما نگران بشید و داداش من هم از نگرانی شما شدید نگران بشه و تا اینجا با سر بیاد!!! با چشمانی گرد شده به زهرا نگاه کردم . زهرا نگاهی به چشمانم کرد و آهسته خندید. کیان در حالی که خجالت کشیده بود با سرزنش لب زد _زهراااا زهرا دستش را روی لبش گذاشت _سکوت میکنم که سکوت منطقی تره!! با شنیدن لحن بامزه اش بلند خندیدم. کیان با خنده گفت: _از دست تو .ببخشید خانم ادیب شما بفرمایید مشکل کجاست؟ _راستش امروز داشتم با دوستم در مورد امام زمان عج صحبت میکردم وقتی بهش گفتم این روزا دلم میخواد آقا زودتر ظهورکنند تا ببینمشون , دوستم گفت.. نتوانستم ادامه جمله را بر زبان بیاورم .بغضم شکست و به گریه افتادم کیان با نگرانی نگاهم کرد _چرا گریه میکنید ؟بگید دوستتون چی گفت؟ _گفت من با داشتن یک گذشته سیاه و پر گناه,آلوده ام. اگه امام ظهور کنه حاضر نیست منو ببینه و بخاطر گناهانم گردنم رو میزنه.گفت بعدا بخاطر دعای ظهور پشیمون میشم زهرادستم را فشرد _ای جانم, عزیزم واسه همین داری مثل ابر بهار اشک میریزی.خوش به حالت عزیزم .شک نکن آقا خیلی دوست داره .تو روحت خیلی پاکه.ظاهرت هم که خیلی محجبه است حتی از بعضی از چادری ها هم با حجاب تری! _ولی من قبلا ظاهرم این مدلی نبود .استاد میدونند کیان که انگار تا به اون لحظه متوجه ظاهرم نشده بود دوباره نگاهم کرد و این بار برخلاف همیشه که سعی میکرد لبخندش را نبینم ,لبخندی از سر رضایت زد _حق با زهراست.شما روحتون پاک بوده که عیب ظاهرتون رو هم درست کردید. میدونید انسان وقتی توبه میکنه مثل زمانی که متولد میشه پاک میشه.شما الان از همه ما پاکترین ,پس بخاطر این حرفها خودتون رو ناراحت نکنید.حالا میرسیم به گردن زدن توسط امام, ببینید در این قضیه توطئه ای وجود داره و میخوان افکار عمومی را نسبت به آقا تخریب کنن !!! _یعنی چی این توطئه است؟ _ببینید این توطئه اثراتی را به دنبال داره و اون, مهدویت زدایی و انتظار زدایی هستش، یعنی اگر جامعه ای معتقد شد که امام زمان(عج)قراره بیاد تا هر کسی را که مرتکب گناه شده گردن بزنه، پس آمدنش توجیه نداره و کسی نباید منتظر حضرت مهدی(عج) باشه و با این تفکر اصل انتظار که افضل اعماله، از بین میره.تا اینجا متوجه شدید؟ _بله _ یه جا یه تحقیقی خوندم که خیلی جالب بود تو اون تحقیق اومده بود که در دهه هفتاد یکی از دانشجویان در تهران پایان نامه ای در رابطه با امام زمان(عج)داشته که در آن پرسیده شده بود آیا دوست دارید حضرت مهدی(عج)در زمان زندگی شما ظهور کنه؟ 74 درصد افراد پاسخ منفی داده بودن و دلیلشون این بود که اگر امام(عج)بیاد هر کسی را که گناه کرده باشه از بین میبره. امام زمان(عج)ظهور نمیکنن تا گردن گناهکاران را بزنن چرا که اگر قرار بود کسی که گناه انجام داده توسط حجت خدا مجازات بشه، پیامبر اسلام(ص) برای انجام این کار اولویت داشت و مسئله دوم اینکه اگر امام(عج) بخواد چنین کاری انجام بده، پس چرا خدا روز قیامت را قرار داده ؟ اگر منجی عالم بشریت بخواد افراد گنهکار را نابود کنه پس چرا خدا توبه را تا زمان مرگ قرار داده ؟یادتون نره که وظیفه امام زمان(عج)اینکه ناامید را امیدوار کنه، یعنی دست گناهکاران را بگیره و راه درست را نشون بده و این عمل تنها برای شیعیان نیست بلکه همه ادیان و فرقه ها را شامل میشه ایشون اومدند تا راه راست را به آنها نشان بدهند ولی با کسانی که در قرآن از آنها به عنوان فاسقین(افرادی که حجت را دیدند و نپذیرفتند و آن را باطل خواندند )نام برده شده، به مبارزه بر میخیزند.متوجه شدید؟ &ادامه دارد... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 تا پایم را داخل فروشگاه گذاشتم چشمم به عروسکی افتاد که کپی نوزاد بود .با ذوق دست کیان را کشیدم و به سمت عروسک رفتم _آقا ببین چقدرنازه.منو یاد تو میندازه مردانه خندید _دیوونه. روبه فروشنده که مردی میان سال بود ،کرد _ببخشید آقا میشه این عروسک رو بیارید؟ _بله حتما چند لحظه صبر کنید فروشنده که رفت عروسک را بیاورد دست کیان را گرفتم _حتما خیلی گرونه ،چرا گفتی بیاره _مگه خوشت نیومده بود _چرا ولی نمیخواستم بخرمش فقط نشونت دادم. _حالا حرص نخور پیر میشی عزیزم ،بزار بیاره از نزدیک ببینیم فروشنده عروسک را مقابلمان گذاشت وشروع کرد به تعریف کردن _جنسش خیلی عالیه .صورتش متحرک .حرف میزنه با تعجب به همان عروسک نیم وجبی نگاه میکردم فروشنده دکمه عروسک را فشار داد. صورتش همچون صورت یک نوزاد تکان میخورد صدای ملج ملوچ خوردن شیشه شیر مرا به وجد آورده بود.کیان هم بامحبت به من چشم دوخته بود _واای ببین کیان چقدر نازه ،انگار واقعا نوزاده .خیلی دوست داشتنیه _اره خیلی بانمکه . روبه فروشنده کرد و قیمتش را پرسید .نسبت به قیمتش ،باارزشتر بود ولی به نظرم دلیلی برای خریدش وجود نداشت . _کیان جان بهتره بریم چندتا عروسک دخترانه قیمت مناسب با چندتا ماشین بگیریم .این به درد ما نمیخوره عزیزم روبه فروشنده کرد _آقا لطفا ۱۰ تا عروسک و ده تا ماشین واسه ما بیارید فروشنده که دوباره از ما دور شد .باخنده سرش را نزدیک گوشم آورد _میبریم واسه دختر بابا کم مانده بود چشمانم از حدقه بزند بیرون _دختر بابا کیه اون وقت؟ با شنیدن لحن مشکوک و بازجویانه ام خندید _دختر بابا یعنی دختر خوشگل من و شما _عزیزم فکر کنم سرت به جایی خورده بلند خندید. با آمدن فروشنده سکوت کرد . همه اسباب بازی ها را خریدیم بعد از کادو پیچ کردنشان با کمک فروشنده آن ها را درماشین گذاشتیم و به راه افتادیم _خب بانو کجا بریم؟ _نمیدونم بریم تو سطح شهر دور بزنیم هرجا بچه کار دیدیم نگه داریم و بهش هدیه بدیم _چشم عزیزم. آنقدر بچه کار زیاد بود که به چهارراه سوم نرسیده اسباب بازی ها تمام شد.همانجا کمی عقبتر از بچه ها یک دختربچه ایستاده بود و به ما نگاه میکرد.چشمان مشکی درشتش زیبایی خاصی به چهره اش داده بود.اسباب بازی ها تمام شده بود و او جلو نیامده بود و فقط با حسرت به ما نگاه میکرد .بچه ها که شادمان از ما دور شدند من چشمم به او بود که باحسرت آن ها را نگاه میکرد . کیان هم انگار متوجه او شده بود که به سمتش رفت _سلام خوشگل خانم با آن چشمان معصومش به ما زل زده بود.با لبخند نزدیکش شدم _عزیزم چرا شما نیومدی هدیه بگیری انگار مهرسکوت به لبهایش زده بودند. کیان با مهربانی گفت _اگه به عمو بگی اسمت چیه ،منم یک عروسک خوشگل بهت هدیه میدم. _ستاره صدای آرامش به گوشمان رسید و لبخند به لبمان آورد _چه اسم قشنگی داری عزیزدلم کیان به سمت ماشین رفت . چنددقیقه بعد با همان عروسک که برای دختر آینده مان خریده بود،برگشت.به مهربانی بی دریغش چشم دوختم .عروسک را به سمت ستاره گرفت و دست عروسک را فشار داد. صدای خنده عروسک بلند شد و چشمان ستاره با دیدنش ستاره باران شد.کیان با لبخند شیشه شیر را داخل دهان عروسک گذاشت صدای ملچ ملوچ عروسک که بلند شد ،ستاره با ذوق بالا و پایین پرید _شیرمیخوره شیر میخوره با لبخند نگاهش کردم _عزیزم بگیرش واسه شماست با ذوق عروسک را گرفت و از ته دل خندید . کیان دستی به سرش کشید _عزیزم حالا که انقدر خوشحال شدی میشه واسه من و خاله دعا کنی که خوشبخت بشیم. ستاره با لبخند سرش را تکان داد. کیان مقداری پول در دستش گذاشت _اینو هم بده به خانواده ات _ممنون عموجون _خواهش میکنم خوشگلم .میای بریم خونتون برسونیمتون _نه ،مامانم گفته سوار ماشین غریبه ها نشم _آفرین عزیزم کار خوبی میکنی.عموجون پول رو به کسی نشون نده باشه ؟همین الان برو خونه . _چشم عموجون.خداحافظ خاله جون گونه اش را بوسیدم _خداحافظ خوشگل خانم . ستاره دوان دوان از ما دور شد . من و کیان هم سوارماشین شدیم به سمت خانه به راه افتادیم &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯