eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 نهار مهمان خانواده شمس بودم . انقدر خانواده خوش سخن و خوش برخوردی بودند که بی نهایت از کنار انها بودن لذت بردم . هرچند گاهی، نبود کیان عجیب دلم را غمزده میکرد.. وقتی رفتار پدرانه آقای شمس را دیدم دلم برای پدرم ضعف رفت . چندوقتی بود که بخاطر بحث و جدل هایم با مادر، به خانه نرفته بودم . عصر که فرارسید از خاله بخاطر مهمان نوازی اش بسیار تشکر کردم و قول دادم به زودی به دیدنشان بیایم. وارد خانه که شدم سکوت همه جا را فرا گرفته بود به آشپزخانه سرکی کشیدم.حمیده خانم مشغول آشپزی بود .دلم برای او هم تنگ شده بود _سلام حمیده جون بنده خدا چنان از شنیدن یهویی صدای من جا خورده بود که رنگ صورتش همچون رنگ گچ شده بود. دستش را روی قلبش گذاشت _نمیگی من پیرزن رو سکته میدی ؟چرا مثل جن ظاهر میشی دختر مثل دختربچه هایی که کارخطایی کرده اند سرم را به زیر انداختم _ببخشید به خدا دلم خیلی براتون تنگ شده بود _خداببخشه .منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم بی هوا مرا به آغوش کشید و مثل همیشه گونه ام را بوسید. بوسه ای کوتاه به گونه اش زدم _حمیده جونم ،کسی خونه نیست؟ _آقا روهام خونه است دیشب تا صبح مهمونی بود از وقتی اومده خوابه. آقا هم که رفتن سرکار .خانم هم رفتن با دوستانشون بیرون و گفتن شام بیرون می مونند. _پس من برم سراغ روهام .شما هم واسه شام خورش قرمه سبزی بزار که عجیب هوس کردم _چشم عزیزم.چیزی میخوای بیارم بخوری؟ _بعدا با روهام میام یه چیزی میخورم ممنون دلم برای دیدن روهام و اذیت کردنش پر کشید . عجیی دلم هوس شیطنت کرده بود .یک پارچ آب سرد از یخچال برداشتم و به طبقه بالا رفتم‌. جلو در اتاق ایستادم ،از هیجان زیاد قلبم با شدت می تپید . دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.آهسته در را باز کردم و به داخل اتاق سرکی کشیدم . چشمم به روهام افتاد که روی تخت به طور خنده داری به خواب رفته بود. دهانش بازبود ،دست هایش دوطرف تخت افتاده بودند و یک پایش از تخت آویزان بود. بالشت هم روی زمین افتاده بود.اول میخواستم بیدارش کنم ولی بعد تصمیمم عوض شد . حیفم آمد این ژست های خاصش را ثبت نکنم.گوشی ام را از جیب مانتو ام در آوردم آهسته کنار تختش ایستادم با صورتم شکلکهای خنده دار در می آوردم و عکس میگرفتم. وقتی در حالتهای مختلف از روهام عکس گرفتم. با یک دستم دوربین گوشی را آماده عکس برداری نگه داشتم و با دست دیگرم پارچ آب را از روی میز برداشتم . در دل تا ۳ شمردم و آب روی روهام خالی کردم . روهام طفلک با وحشت روی تخت نشست و من سریع از قیافه مبهوتش عکس گرفتم . با بهت نگاهی به من کرد و ناگهان اسم را فریاد زد و به سمتم خیز برداشت .باخنده از اتاق فرارکردم و به اتاقم پناه بردم و قبل از اینکه دستش به من برسد کلید را در قفل چرخاندم .پشت در نشستم از ته دل خندیدم . صدای مشت های روهام به در اتاق به گوش رسید _روژان می کشمت.درو باز کن . دختره دیوونه درو باز کن تا نشکستم _منم دلم برات تنگ شده بود داداشی با حرص کوبید به در اتاق _من غلط میکنم دلم واسه تو امازونی تنگ بشه. عکس های خنده دارش را برایش فرستادم و بلند زدم زیر خنده . _داداشی یه نگاه به صفحه مجازیت بنداز ببین آمازونی کیه صدای قدم هایش را شنیدم که با عجله به سمت اتاقش دوید .چیزی نگذشته بود که صدای فریادش بلند شد _روژان گورخودتو بکن .میکشمت .وای به حالت اگه این عکسا رو به کسی نشون بدی لبخند بدجنسی بر لب نشاندم هرچند روهام از پشت در توانایی دیدن نداشت _اگه قول بدی الان بزاری بیام بیرون و منو ببری خرید قول شرف میدم کسی نبینه میدانستم که الان از عصبانیت در حال انفجار است _بیام بیرون یا بفرستم واسه گروه فامیلی؟ با عصبانیت غرید _بیا بیرون کاریت ندارم _بگو جون روژان _میدونی که من جونتو قسم نمیخورم پس بیا بیرون _نوچ.قسم بخور بعد چشم _به جون تو کاریت ندارم &ادامه دارد... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
‍ هوالعشق❤️ نمازمو برعکس همیشه که تند میخوندم با کلی آرامش آروم خوندم☺️ توی نماز از خدا خواستم که کمکم کنه تا هر اتفاقی که به صلاح من و محده پیش بیاد😊 بعد نمازم یه سجده طولانی رفتم و دوباره دعاهامو تکرار کردم😊 تسبیح محمدم مثل همیشه توی دستم بود و باهاش ذکر گفتم😍 جانماز و چادر نمازمو جمع کردم و گذاشتم سرجاش و بعدم زیر غذای مامان رو خاموش کردم. نزدیک اذان مغرب بود... قم هنوز نیم ساعت بعد ما اذان میگن پس تا وقت هست بهتره به محمدجواد زنگ بزنم😍 یه یاعلی گفتم و شمارشو گرفتم و گذاشتم گوشی رو در گوشم. آهنگ پیشوازش پخش شد😊 آهنگ امام رضا حامد بود... وای از همون روز اول اینو باهم گذاشتیم پیشواز و قرار شد همیشه باهم پیشوازامونو عوض کنیم😍 یه بار... دوبار... سه بار... گوشی رو جواب نداد😔 هی... حالا شاید الان کارداره... یه نیم ساعت دیگه دوباره بهش میزنگم. گوشی رو انداختم رو مبل و بلند شدم. یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد 💤 با فکر اینکه محمد پریدم روی گوشی😍 *۰۹۱۵* اینکه شماره محمد نیست... پیش شماره مشهده که...😡 ایش احتمالا مهدی خره اس😡 گوشی رو جواب دادم: الو بفرمایید صدای نازک یه زن پیچید: سلام عزیزم چقدر صداش آشنا بود برام😳 _سلام. ببخشید شما؟ زن: فاطمه ام عزیزدلم. نامزد محمدجواد وای خدای من آره صدای خودشه... نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم ریخت.... با صدایی که میلرزید گفتم: سلام فاطمه خانوم. با من کاری داشتید؟ فاطمه: اره عزیزم. جواد خواست خودش زنگ بزنه ولی گفت شاید اینجوری قبول نکنی برای همینم گفت من دعوتت کنم عزیزم. _دعوتم کنید؟ کجا؟ فاطمه: آحر اسفند یه روز بعد اتمام فاطمیه عقدکنون من و جواده😍 واقعا خوشحال میشم بیای عزیزم😘 دیگه نمیشنیدم داره چی میگه... دستم شال شد گوشی از دستم افتاد...دنیا روی سرم آوار شد... زمین و زمان دور سرم میگشت... پیش چشمام سیاهی رفت.... دور سرمو با دست گرفتم و نشستم رو زمین... همه امیدم پرپر شد... خدایاااا😢 . نویسنده { } . ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯