eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
2.1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
83 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم .با گیجی تماس رو برقرارکردم _کیه؟ صدای خنده به گوشم رسید عصبانی گفتم: _مگه نمیشنوی؟ _سلام روژان جون صدا چقدر برایم آشنا بود . ذهنم شروع کرد به پردازش کردن صدا . با شناختن صدای زهرا خواب از سرم پرید _سلام زهراجون .ببخشید خواب بودم _کاملا مشخص بود.یه جوری گفتی کیه ،احساس کردم اومدم درخونتون. خندیدم و گفتم _شرمنده تا ویندوزم بیاد بالا طول میکشه.خوبی خانوم _قربونت خداروشکر سعی میکنم خوب باشم _خدانکنه گلم.خانواده خوبن .از استاد شمس خبر دارید.رسیدن؟ _خوبن ممنونم سلام میرسونند .کیان یک ساعت پیش زنگ زد گفت ان شاءالله فردا میرن و ممکنه نتونه زود به زود تماس بگیره. _ان شاءالله به سلامتی میرن و بر میگردن _ان شاءالله.روژان جون مامان فردا میخواد آش پشت پا بزنه .زنگ زدم شخصا ازت دعوت کنم با مادربزرگ مهربونت تشریف بیارید. _مهمونی دارید؟ _مهمونی به اون شکل مرسوم نه.خاله ها و دختر خاله هام میان واسه کمک .آش رو میدیم در خونه همسایه ها.تو مهمون ویژه منی _من مزاحمتون نمیشم جمعتون زیادی خودمونیه _مگه تو غریبه ای دختر خوب .فردا میای یا با کمیل بیام دنبالت _فدای مهربونیت چشم میام . _عزیزمی.من برم مامان صدام میکنه .فردا صبح بیا منتظرتم _چشم .برو عزیزم .روز خوش _میبوسمت خدانگهدار با شنیدن خبر جدید از کیان دلم بی قرارشد. به حیاط رفتم و لبه حوض نشستم و به حرکت ماهی ها چشم دوختم و در خاطرات دوران کودکیم غرق شدم . آن روزها دخترکی بودم سربه هوا که همراه با روهام در این حیاط هیاهو به پا میکردم و آقا بزرگ همیشه هوای مرا داشت و سوگلی میخواند و خانم جون همیشه هوای روهام را داشت و او را تاج سرش میخواند. چه روزهای شیرینی بود دوران کودکی ،بدون دغدغه ونگرانی از آینده پیش رو. با صدای خانم جون از خاطرات کودکی به بیرون پرتاب شدم . خانم جون با لیوان شربت به سمتم آمد _بیا بخور عزیزم .واست شربت بهارنارنج درست کردم.کمتر به مشکلات فکر کن _ممنون خانجونم.راستش به دوران کودکی فکرمیکردم .خانجون یادته هربار من و روهام تو این خونه باهم دعوا میکردیم شما میگفتی آتیش پاره تاج سرمو اذیت نکن _اخه آقابزرگت تو رو روی سرش جا میداد.سوگلی این خونه بودی .حساب تو از کل خانواده سوا بود ازبس شیرین زبون بودی . _واسه همین روهام رو بیشتر دوست داشتید ناراحت بودید عشقتون رو با من تقصیم کرده بودید خانم جون با شنیدن لفظ عشق خندید و گفت _از دست تو .طفلک روهام غریب می موند اگه منم تو رو تحویل میگرفتم .نمیخواستم بچم به دلش بیاد _یه جوری میگید بچم انگار دوسالش بود _الهی فداش بشم.چقدر دلم براش تنگ شده اشک از گوشه چشم خانم جون روی گونه اش چکید .سریع با دست اشکش رو گرفتم و گفتم: _الهی من فداتون بشم اخه اون اورانگوتان ارزشش رو داره که بخاطرش اشک میریزید _اینجوری نگو به پسرم .حتما سرش شلوغه که یادی از من نمیکنه _بی خود کرده سرش شلوغه الان زنگ میزنم بیاد سریع با روهام تماس گرفتم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯