eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
2.1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
83 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 تماس برقرارشد و صدای شاد روهام به گوشم رسید _سلام بر فرزندیاغی خانواده ادیب!! _میبندی یا خودم ببندمش؟؟ _بلا به دور !خیر سرت دختریا ،این چه وضع حرف زدنه عزیزم.یکم لطیفتر باش. _وقتی میگی یاغی بایدهمینجور جوابتو بدم دیگه .تو وجدان نداری روهام ؟تو انسان نیستی؟تو عاطفه نداری؟ _یا ایزد منان!!! باز چی شده منو به توپ بستی؟؟ _تو شرم نمیکنی باعث میشی یه بانوی زیبا بخاطر توئه بی لیاقت گریه کنه؟ با خنده به خانم جون که بهم اخم کرده بود نگاه کردم و گوش به حرف روهام سپردم _هاااااا !!چی میگی واسه خودت ؟منظورت کدوم دختره؟ _یه بانوی خوشگل ناناز که الان کنار من نشسته و از بی معرفتی شما داره اشک میریزه! صدای خانم جون بلندشد _ورپریده چرا پسرمو اذیت میکنی _عه خانم جون حالا شدم ورپریده و این نامرد شد پسرت؟! روهام که صدای خانم جون رو شنیده بود گفت _الهی من فدای اون بانوی دلبر بشم که دلم براش یه ریزه شده .روهام قربونت بره الان میام دستبوس بانو! خندیدم و گفتم _خودشیرین .اومدی واسه دستبوس ،واسه خواهر دسته گلت هم سرراه پفک بخر _چشم.ازخانجون بپرس چیزی نمیخواد واسش بخرم؟ _باشه اگه لازم بود پیامک میزنم بهت _باشه عزیزم.فعلا خداحافظ رو به خانم جون کردم _خانجونم شازده ات داره میاد ! چیزی لازم داری بگم روهام سرراه بخره؟ درحالی که باشنیدن خبر امدن روهام شادشده بود با ذوقی که درصدایش پیدا بود گفت _نه عزیزم .من پاشم برم واسه شام فسنجون بزارم ،بچم خیلی فسنجون دوست داره. _آی آی من دارم حسودی میکنما.خانجون من قرمه سبزی میخواااام .چرا انقدر پسرتو دوس داری؟ _شیطونی نکن من هردوتون رو دوست دارم .هردو غذادرست میکنم! _الهی قربون دل مهربونتون بشم.شوخی کردم خانجون .همون فسنجون بزارید.تا شما برید تو آشپزخونه منم اومدم کمکتون _کمک نمیخوام مادر .تو هرکاری دوست داری انجام بده عزیزم خانم جون به آشپزخانه رفت و من روی تخت دراز کشیدم و به آینده نامعلومم اندیشیدم. یک ساعتی گذشته بود که سر و کله روهام پیدا شد.با سر و صدا وارد حیاط شد و گفت _سلااااااام خانجووونم .تاج سرم مهمون نمیخوای؟ _یه وقت به من سلام نکنیا _چشم سلام نمیکنم هرهر به حرف بی مزه اش خندید.خانم جون ملاقه به دست جلو پنجره آشپزخونه ایستاد و گفت: _سلام به روی ماهت مادر .میدونی چندوقته چشمم به این دره تا بیای و خونه رو بزاری رو سرت _هرچی بگی حق داری خانجون .گردن من از مو نازکتر _واسه من زبون نریز بچه بدو بیا اینجا یکم بغلت کنم دلم اروم بگیره با اتمام حرفش دوباره اشکهایش جاری شد.روهام سرش رو پایین انداخت و گفت: _من روسیام خانجون .الهی من فدای چشمای خوشگلت بشم ،به قرآن من ارزش این اشکها رو ندارم .غلط اضافه کردم چشم از این به بعد زودتر میام روهام با عجله به سمت خونه رفت و من اشکم که بی اختیار روی گونه ام ریخته بود را پاک کردم و به مهربونی خانم جون فکرکردم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯