eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
2.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
81 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اتفاقی عجیب در لحظه‌ی خاکسپاری شهید مدافع‌حرم ... 🌹 شهید آمد و خود را به درون قبر بُرد ‌‌‌‌____________________ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸 شهید مدافع‌حرم عباس دانشگر رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼 بعد از شهادت عباس به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید رو بهم داد. وقتی برنامه عبادی‌اش رو دیدم به خود لرزیدم. 🔸مداومت بر نماز شب (حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر) 🔹خواندن هر روز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر 🔸مناجات حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هر روز 🔹ذکر روز چند مرتبه... ما حرف زدیم و عباس عمل کرد. توی دلم گفتم: خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
دلت که‌ گرفت با رفیقی‌ درد و دل‌ کن که‌ آسمانی‌ باشد! و الا زمینی‌ها در کارِ خود مانده‌اند... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 بانو سلام الله علیها      تمامِ هَم و غمش، امام زمانش بود!      تمام فرزندانش را امام زمانی تربیت کرد!!      هر چه داشت در راه پسر زهرا داد!!! ➖ اگر امروز بود ؛      مهدیِ حسین را یاری می‌کرد،      و شبانه روز برای فرَج امامش دعا      می‌کرد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای غدیر کار کنیم! ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_ثواب_غذا_دادن_در_عید_غدیر_حجت_الاسلام_علیرضا_پناهیان.mp3
زمان: حجم: 2.42M
❣️میدونی ثواب غذا دادن برای چقدره؟ 💚پس حتما این رو گوش کن! 🎙حجت‌الاسلام ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگردوچیزرا رعایت‌کنی،خدا شهادت‌رانصیبت‌میکند؛ یکی‌پرتلاش‌باش.. دوم‌مخلص‌باش! این‌دورا درست‌انجام‌بدی،خداهم ‌شهادت‌رانصیبت‌میکند🌱 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
گفتـم‌ خـدایا : از‌ بیـن‌ اون‌ همـہ‌ گـناهی‌ کـہ‌ کـردم کدوم‌ رو‌ میبخـشی (:؟ گفـت : ان‌ اللّٰھ‌ یغـفر‌ الذنـوب‌ جمیعـا! همشـو ، تو‌ فقط‌ بیـا(:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت270 همان لحظه صدای ضعیف اذان از پنجره‌ی نیمه باز سالن پذیرایی به گوش رسید. هلما فوری بلند شد و پنجره را بست و به اتاق رفت. حتی در اتاق را هم بست. چشم‌هایم را بستم و دعا کردم زودتر از این جا نجات پیدا کنم. دست هایم درد گرفته بودند. سرم را چرخاندم و نگاهشان کردم. از بس طناب را محکم بسته بود رنگ پوست دستم به کبودی می‌زد. صدایش کردم. بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون آمد و سوالی نگاهم کرد. اشاره به دست هایم کردم. –بیا بازشون کن، می خوام نماز بخونم. اخم کرد. –تا وقتی این جایی نماز رو فراموش کن. صدایم را بلند کردم. –می خوام برم دستشویی بیا باز کن. اون قدر محکم بستی انگشتام کبود شدن. خودت بیا نگاه کن. مگه من چه بدی در حق تو کردم که این جوری اذیتم می کنی؟ جلو آمد و نگاهی به دست هایم انداخت. –همین که توام مثل اون فکر می کنی، تاییدش می کنی، باهاش خوشی، بزرگترین بدی در حق منه. –تو اصلا می فهمی چی می گی؟ –آره می فهمم، اون من رو بدبخت کرده اون وقت تو... رفت روی مبل نشست و سکوت کرد. بعد از چند دقیقه به آرامی گفتم: –می شه بیای دستمو باز کنی؟ دستام خیلی درد می کنن. آرام تر شده بود، نگاهم کرد. –می خوای بازت کنم کلا بری خونه تون؟ دیگه باهم کار نداشته باشیم؟ چشم‌هایم گرد شدند. –راست می‌گی؟ سرش را تکان داد. –فقط یه شرط داره. لب هایم را روی هم فشار دادم. –می‌دونستم الکی می گی. لابد باید بیام شاگردت بشم؟! لحن شوخی گرفت: –نه بابا، من شاگرد فضولی مثل تو رو می خوام چیکار. اصلا تو هم بخوای بیای من قبول نمی‌کنم چون امثال تو و علی تو این کلاسا پیشرفتی نمی‌کنید. –اون وقت چرا؟ –از بس فضولید. حرصی گفتم: –همون ساره‌ی بدبخت پیشرفت کرده واسمون کافیه. من نمی‌دونم شماها چی بهش می گید که حرف ماها رو انگار نمی‌شنوه، ولی هر چی شما می گید گوش می کنه. لبخند کجی زد. –اول محبت، دوم گوشه‌ای از حرفایی که می زنیم رو بهشون نشون می دیم. همه‌ی آدما تشنه‌ی محبت هستن و این که باهاشون مودبانه صحبت بشه. پوزخند زدم. –تو مگه محبت کردنم بلدی؟ با خونسردی گفت: –به موقعه ش آره! آدم باید بدونه به کی محبت کنه، ریشه‌ی همه‌ی مشکلات کمبود محبته. حرفش مرا به فکر برد. در دلم حرفش را تایید کردم. نفسش را بیرون داد. –چی شد؟ یهو ساکت شدی. می خوای نجات پیدا کنی یا نه؟ –شرطتت رو بگو! موهایش را پشت سرش جمع کرد. –ساره همیشه می گفت دیوانه وار علی رو دوسش داری! واقعا عاشقشی؟! –خب که چی؟ همان طور که با ناخن‌های کاشته شده‌ی دستش ور می‌رفت گفت: –پس اگه اتفاقی براش بیفته خیلی ناراحت میشی درسته؟ هینی کشیدم. –خدا نکنه اتفاقی براش بیفته! –خب اگه می خوای طوریش نشه ولش کن. –چی کار کنم؟! –بزن زیر همه چی. بهش بگو نمی خوامت. بگو منصرف شدی. یه بهونه‌ای چیزی بیار که اونم بی‌خیالت بشه. ابروهایم را در هم کشیدم. –مگه دیوونه‌م! من می‌دونم اون هر طور شده رضایت می ده نامزدت رو آزاد می کنن، میاد دنبالم و همه چی تموم... حرفم را برید. –اون که آره، بعد از اون. –بعد از اون ما با تو کاری نداریم. پوزخند زد. –شماها شاید، ولی من با علی یه کار کوچیک دارم که تو باید یه مدت کوتاه نباشی. با مسخره گفتم: –برو بابا. پوزخند زد. –پس خودت رو واسه یه اتفاق ناگوار آماده کن. چشم‌های گرد شده‌ام را میخ صورتش کردم. –یعنی چی؟! تو کی باشی که بخوای بلایی سر علی بیاری؟! چیه نکنه می خوای بکشیش؟ پوفی کرد. – مگه عقلم کمه که خودم رو تو دردسر بندازم. روشی که من دارم رو شماها با اون عقل ناقصتون نمی‌فهمید. –تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. مگه شهر هرته! اصلا تو ببین از همین ماجرا جون سالم به در می‌بری بعد. صورتش را به گوشم چسباند و پچ پچ کرد. –از من گفتن بود، دیگه خود دانی. چپ چپ نگاهش کردم. –اون وقت اگه این کار رو کردم و علی دلیلش رو پرسید بگم تو گفتی؟ انگشت سبابه‌اش را به این طرف و آن طرف تکان داد. –من گفتم بهونه جور کن، کی گفتم اسم من رو بیار. اگر اسمی از من بیاری و بعدش بلایی سرت اومد دوباره زبون درازی نکنیا. کمی فکر کردم و گفتم: –یعنی من پا پس بکشم که تو بری باهاش ازدواج کنی؟ فکر می‌کنی اون قبولت میکنه؟ شانه ای بالا انداخت. –من کی همچین حرفی زدم. تو فقط دو هفته برو، بعد بیا باهاش ازدواج کن، البته اگه بازم خواست که زنش بشی. پایم را روی زمین کوبیدم. –اگه من این کار رو کنم می‌دونی چه بلایی سرش میاد؟ لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯