eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 در مراسم جایگزین را ذبح کردند... 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسرائیل رفت... 👊 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
هَنیـــا لـڪ یــا هَنیـہ 🇵🇸
پسر اسماعیل هنیه: پدرم به آرزویش رسید عبدالسلام پسر اسماعیل هنیه: ما در انقلاب و مبارزه مستمر علیه دشمن هستیم و مقاومت با ترور رهبران به پایان نمی رسد ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
📩 امام زین العابدين عليه السّلام فرمود: پدرم در روز عاشورا مرا به سینه خود چسباند و در حالی که خون از آن فوران میکرد به من فرمود: ای فرزندم دعایی را به تو یاد میدهم که رسول خدا آن را از جبرئیل آموخته و به دخترش فاطمه تعلیم نمود پس این دعا را در وقت حاجت هم و غم و نزول بلاها و مشکلات بخوان و سپس حوائج خود را در انتهای آن بیان نما آن دعا این است: 🟢 بحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا. و حاجت خود را بخواه. ✨... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
صلوات+امام+رضا.mp3
156.1K
💫🌺🍃 🌺 💠 صلوات خاصه امام رضا علیه‌السلام اللَّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلَى عَلِیِّ‌ بْنِ‌ مُوسَى‌ الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ چهارشنبه_های_امام_رضایی 🌺به وقت امام هشتم 20:00 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
💢 اهمیت دادن به مادر 👤 مادر شهید پرویز انگالی 🔸 بین ما در محله مان مرسوم است که شب قبل از عروسی، داماد را حنا می بندند. من هم مثل همه مادرها آرزو داشتم خودم پای فرزندم را حنا ببندم، ولی او اجازه نداد. بهش گفتم: بگذار تا مراسم حنابندان را برایت بگیرم، اما او وسایلش را جمع وجور کرده بود تا برود جبهه. می گفت: من باید بروم؛ نمی توانم بمانم. خودم هم تعجب کردم؛ چون او همیشه به حرف های من گوش می داد. خلاصه سوار موتور همسایه مان شد و رفت. همان کسی که او را برده بود، می گفت: شهید پرویز در بین راه گریه اش گرفت. می گفت باید برگردم و حرف مادرم را گوش کنم، نکند دلش شکسته باشد. چند ساعت نشد که دیدم پسرم برگشت. به من گفت: مادر هر چی تو بگی؛ برو حنا خیس کن؛ همسایه ها و قوم و خویش هم خبر کن. راوی؛ مادرشهید. 📚 سیره پیامبرانه شهدا، ص۶۱. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن پارت393 در مسیر راهرو وقتی به طرف اتاق می رفتم. یکی یکی اتاق ها را از نظر می‌گذراندم تا شاید هلما را ببینم. همه‌ی اتاق ها پر از بیمار بودند، بعضی از اتاق ها تخت ها خیلی به هم نزدیک بودند و بیش از حد معمول بیمار بود. صدای سرفه‌ی بیماران مدام به گوش می رسید. هر بیماری که سرفه‌اش قطع می شد دیگری شروع به سرفه می‌کرد و اجازه نمی دادند سکوت برقرار باشد. پرستارها حتی چند دقیقه وقت برای استراحت پیدا نمی‌کردند، دلم برایشان می‌سوخت و سعی می‌کردم کمتر وقتشان را بگیرم. نفس هایم دیگر به شماره افتاده بود و توان راه بردن ویلچرم را نداشتم. آن قدر ضعیف شده بودم که برای انجام کوچکترین کارها به کمک احتیاج داشتم. اتاق کوچکی نزدیک بخش پرستاری درش نیمه باز بود. جلویش ایستادم و سرکی به داخل کشیدم. هلما روی کاناپه‌ای، آن جا نشسته بود و غمگین به گوشی‌اش زل زده بود. نفس زنان گفتم: –هلما، این جایی؟ با شنیدن صدای من سرش را بلند کرد و سعی کرد لبخند بزند. –اومدی؟ کمک می خوای؟ سرم را تکان دادم. –خواستم بگم من اومدم. دیگه ویلچر رو لازم ندارم. یه وقت اگه واسه کسی خواستی بیا ببر. از جایش بلند شد و ماسکش را بالا کشید. –باشه، پس تو رو ببرم روی تختت. معلومه حسابی خسته شدی حتما الان اکسیژن لازمی. نفس گرفتم. –آره خیلی. زیر ماسک اکسیژن که قرار گرفتم نفسی تازه کردم به چشم‌های هلما زل زدم. چرا متوجه‌ی سرخی چشم‌هایش نشده بودم. وقتی این اکسیژن لعنتی کم می شود انسان هیچ چیز را نمی‌بیند. دستش را گرفتم. –تو گریه کردی؟ نمی‌توانست انکار کند. بینی‌اش را بالا کشید. –آره، یاد مادرم افتادم. اونم مثل مادر تو وقتی بیرون از خونه بودم تند تند بهم زنگ می زد، همه ش نگرانم بود ولی من مثل تو با مادرم مهربون نبودم. دستش را فشار دادم و سعی کردم از آن حال و هوا درش بیاورم. –آخه مامان من زیاد به بچه‌هاش رو نمی ده. اگه بخوایم بد باهاش حرف بزنیم همچین با پشت دست می خوابونه تو دهنمون که دفعه‌ی بعد حواسمون رو جمع کنیم. خندید. –یعنی می خوای بگی من از مهربونی مامانم سوء استفاده کردم؟ –اونو نمی دونم، ولی مامان من لی لی به لالای بچه نمی ذاره، می دونی چی می گم؟ بچه‌هاش اصلا جرات ندارن بهش احترام نذارن، چطوری بگم نه که ازش بترسیما، نه، ولی هر کس ناراحتش کنه بقیه یه جوری باهاش تا میکنن که از کارش پشیمون میشه.من که خودم یک لحظه ناراحتیش رو نمی‌تونم ببینم. چون اگه مامانم دمغ باشه بابامم از اون ور حسابی صداش درمیاد. کلا یه فضایی می شه که بیا و ببین. ملحفه را روی پاهایم انداخت. –اهوم. من جرات خیلی کارا رو داشتم، ولی کاش نداشتم. کاش مادر منم با پشت دست می زد تو دهنم، کاش باهام مخالفت می کرد و این قدر با دلم راه نمیومد. کاش... –ول کن حالا، مطمئن باش اگر این کارا رو هم می کرد می رفتی معتاد می شدی بعدشم می گفتی کاش مادرم باهام مهربون تر بود، کاش مادرم این قدر سخت گیر نبود و هزارتا ای کاش دیگه. حالا مامان منم اون جوری که گفتم نیست که، شوخی کردم، یه مامان معمولیه، شایدم چون چهارتا بچه داره در حد معمولی می تونه محبت و توجه کنه. بیش از حد نبوده. هلما نگاهی به درجه‌ی اکسیژن انداخت. –ولی به نظر من مادرت از معمولی بیشتر حواسش به بچه‌هاش هست، محبتشم خیلی به جا بوده، این رو از تربیت تو کاملا می شه تشخیص داد. با تعجب نگاهش کردم. –چطور؟! لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن پارت394 –ماسک اکسیژن را روی صورتم جا به جا کرد. –چون این قدر پر از محبت هستی که حسادت تو وجودت نیست. خودخواه نیستی. این قدر مهربونی که فقط به این فکر می کنی که چطور می شه به دیگران کمک کرد نه این که چطور می شه دیگران رو حذف کرد. راحت با هر اتفاقی که میفته خودت رو وفق می دی و باهاش کنار میای. شاید چون همیشه دورت شلوغ بوده، با برادر و خواهرات اون قدر از بچگی کلنجار رفتی که خود به خود خیلی چیزا رو یاد گرفتی. ولی من همیشه تنها بودم. هر چی می خواستم مادر خدا بیامرزم از زیر سنگم شده بود برام مهیا می کرد و تمام هم و غمش این بود که من راحت زندگی کنم، جوری که گاهی فکر می‌کردم مادرم فقط اومده تو این دنیا که به من برسه. نفسش را آه مانند بیرون داد و زمزمه کرد: – خدا بیامرز اصلا بهم یاد نداد یه وقتایی باید نرسید یا به هر قیمتی نباید رسید. یه جاهایی باید رها کنی یا باید دو دستی بچسبی. مادرم نمی‌دونست نرسیدن و نداشتن آدما رو عقده ای نمی کنه. این فکرای پوچه که این کار رو با آدما می کنه. ماسکم را کنار زدم. –من اصلا این جورام که تو می گی نیستم، یعنی قبل از این که با علی آشنا بشم نبودم گاهی سر یه مسئله‌ی کوچیک با خواهرم یکی به دو می کردم. انگار از وقتی علی وارد زندگیم شد یهو بزرگ شدم. هر وقت یاد حرف خواهرم که همون روزای اول بهم گفت میفتم انرژی می گیرم و راحت‌تر با هر چیزی کنار میام. سوالی نگاهم کرد. –اون گفت "عاشق شدن آسونه ولی پاش وایسادن سخته و قدرت زیادی می خواد. عشق یه جزء کوچیکش رفتارای عاشقانه س؛ بقیه‌اش رنجه، مقاومته، گذشته، حرف شنیدنه. اگه بتونی همه‌ی اینا رو تحمل کنی اون ارتباط جزیی عاشقانه حالت رو خوب می کنه و عشقت برات بزرگ می شه و با ارزش. اما اگر نتونی تحمل کنی و بسازی عشقت به حسرت و جدایی تبدیل می شه. سرش را به علامت تایید تکان داد. –دقیقا مشکل همین جاست، چون به ما گفتن چیزی رو تحمل نکن، وقتی احساس کردی نمی تونی و داری اذیت می شی رها کن تا راحت زندگی کنی. پرسیدم: کیا؟ دستش را تکان داد. –همه، از همون اول که می ری مدرسه فقط بهمون میگن کاری نمی خواد بکنی فقط درس بخون. حتی معلم دینی ما، یک بار نپرسید بچه ها شما می دونید هدف از زندگی چیه و چرا آدما به این دنیا اومدن؟ همه می‌گفتن فقط بخون و نمره ی خوب بگیر. بعدشم که رفتیم دانشگاه، اوضاع بدتر شد. اون جا دیگه حتی کسی دنبال درس خوندنم نبود. استادا دنبال این نبودن که اندیشیدن رو به ما یاد بدن. هرکس چیزی که خودش صلاح می دونست رو وارد فکرای ما می‌کرد. همون جا بود که یاد گرفتم هیچ حرفی رو برای فهمیدن گوش نکنم فقط گوش بدم که بتونم جواب بدم. جواب تو آستین داشتن رو یه هنر می‌دونستم. حالا اگه یکی، مثل تو خواهر یا همسر یا کسی رو داشته باشه که اهل تفکر باشه روی اونم تاثیر می ذاره اما اگر نباشه اون به هر طرفی که دوستاش برن می ره که معمولا هم به طرفی می ره که لذت بیشتری ببره و راحت تر باشه. نگاهش را چرخاند و با بغض زمزمه کرد: –کاش قلب آدمم مثل مغزش دچار آلزایمر می شد. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن پارت395 کمی این پا و آن پا کردم و با من و من گفتم: –گاهی... هم ...کسی رو داریم که راهنمایی مون کنه اما خودمون قبول نمی‌کنیم. متوجه‌ی حرفم شد و نگاهش را زیر انداخت. –آره، شاید دلیلش این باشه که گاهی آدما محبت سنج برمی‌دارن و میفتن به جون مقدار دوست داشتنشون و مدام اندازه ش می گیرن، مدام می سنجن و حساب و کتاب و مقایسه می کنن. خدا نـکـنـه این بالا و پایین کردن و مو رو از ماست کشیدن برسه به اون جا که آدم متوجه بشه طرف مقابل رو بیشتر دوستش داشته و زیـادتـر مایه گذاشته، حتی به قدر یه لحظه و یه ذره، اون وقته که این توقع لعنتی شروع می شه و به خودش حق می ده همه چیز رو زیر پا بذاره. همه چیز رو. با بغض ادامه داد: "خیلی درد داره که خودت، تنت رو پای چوبه‌ی دار بکشونی و قاضی و مجری مجازات خودت باشی." کاش می شد توقع رو به دار کشید. اون وقت دیگه می‌تونی سکوت ‌کنی تا حرفای دیگران رو بهتر بشنوی. در اون صورته که خیلی از اتفاقات بد دیگه برات نمیوفته. یکی از بیمارها صدا زد. –خانم، می شه این قدر فرق نذارید، شما همه ش بالای سر اون مریضید مگه ما آدم نیستیم. این جام پارتی بازیه؟ حداقل بلند حرف بزنید ما هم بفهمیم چی می گید، حوصله مون سر رفت. هلما به طرف بیمار رفت. –ببخشید، اگه کاری دارید بگید براتون انجام می دم. اون بیمار چون دوستمه وایمیستم باهاش حرف می زنم. حرف خاصی هم نمی زدیم فقط می‌گفتیم آدم نباید پرتوقع باشه. بعد رو کرد به بقیه و گفت: –خانما هر کدومتون کار داشتید حتما بهم بگید. نگاهش به خانمی افتاد که موبایلش هنوز زیر سرش بود وصوت قرآن دیگر پخش نمی شد. به طرفش رفت و نجوا کرد: گوشیم خاموش شده. شروع کرد به چک کردن بیمار و بعد دوید و پرستار را خبر کرد. پرستاری دوان دوان آمد و رو به هلما گفت: –من همین نیم ساعت پیش بهش سر زدم. بعد از آمدن دکتر و معاینه کردنش دکتر رو به پرستار گفت: –حتما باید بره آی سی یو، باید یه جا خالی بشه. موقعی که می‌خواستند بیمار را از اتاق بیرون ببرند هلما را صدا زدم و پرسیدم: –اون چش شده؟ با ناراحتی گفت: –درست نمی دونم، فکر کنم رفته تو کما. . بعد از رفتن آنها یکی از خانم ها گفت: –کما چیه؟ بدبخت رو کشتن می گن رفته تو کما. با تعجب نگاهش کردم. آن یکی خانم که تختش چسبیده به دیوار بود ناله کرد. –عاقبت همه مون همینه، کرونا که درمانی نداره، اینام هر چی دارو مارو دستشون میاد رو ما امتحان می کنن ببینن کدوم جواب می ده. بعد هم شروع به گریه کرد. آن اتفاق و این حرف ها آشوب به دلم انداخت. خواستم شماره‌ی هلما را بگیرم که یادم افتاد خاموش شده بود. نیم ساعتی سعی کردم بخوابم اما نتوانستم اضطرابی که در دلم بود مثل خوره به جانم افتاده بود. شماره‌ی هلما را گرفتم تا با او حرف بزنم. ولی جواب نداد. برای این که حواسم پرت شود عکس پروفایلش را چک کردم. شعری با خط سفید رنگ در یک صفحه‌ی مشکی نوشته بود که برایم عجیب بود. "دل من آرزوی وصل می کند چه کنم که آرزوی من این است و آرزوی تو نه" لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 این همه خدا برای امیرالمومنین حرمت قائله، امام صادق فرمودند: چه فکر می‌کنید؟ ولله انقدر امیرالمومنین پیش خدا ارزش دارد که روز قیامت خدا یک عده‌ای را که هیچی عمل ندارند، فقط موقع قسم خوردن میگن بحق علی، اون هارو می‌آمرزد؛ ما که می‌خوایم سلام کنیم می‌گیم ، می‌خوایم خداحافظی کنیم می‌گیم یاعلی، می‌خوایم بلند شیم می‌گیم یاعلی، الحمدالله. خدایا مادرهای مارو با حضرت زهرا و امیرالمومنین محشور کن، که اگر دامن پاک و شیر پاک آنها نبود، ما محبت امیرالمومنین را نداشتیم... | شیخ عباس صراف | ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمله عجیب آیت الله بهجت درباره امام زمان علیه السلام ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله خب یا اباعبدالله ما دوست داریم! از عمق جان کافی نیست؟! ان کنتم تحبون الله اگر ادعای محبت دارید؛ فاتبعونی ... تبعیت بیار، عمل بیار، سخنیت پیدا کن؛ بدون تبعیت راست نمیگی عزیزم ...📛 ❌امسال از کدوم کار اشتباهت دست کشیدی هنوز دیر نشده یا علی ع✋ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علت آرامش در قبر علامه مجلسی(ره) ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت زیبای قرآن کریم با صدای شهید اسماعیل هنیه/ آیه شریفه شهادت🖤 منابع فلسطینی امروز در پی شهادت اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس، تصاویری از لحظه قرائت آیه شریفه شهادت از سوی در حین اقامه نماز منتشر کردند. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌼ـلام روزتون پر از خیر و برکت 🌸🍃 🗓 امروز  پنجشنبه ☀️  ۱۱ مرداد   ١۴٠۳   ه. ش   🌙 ۲۶ محرم   ١۴۴۶  ه.ق 🌲   ۱ آگوست  ٢٠٢۴   ميلادی
یک دانه نه صددانه‌ی تسبیح دعایت هر روز فـرج زمزمه کردیم برایت شرمنده‌ی چشمان پرازاشک تو هستیم جان همـه عالم و آدم به فـدایت منتظران صبحتون مهدوی 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فکرشو بکن اگه وسط این همه درد امام حسین را نداشتیم چیکار می کردیم... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهدا اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ⁉️ ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ۴ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ می کند ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ شرارت ﭘﺴﺮ ﺩﻭﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ! ﭘﺴﺮ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ‌ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ ! ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ! ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺻﻼ‌ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ و محراب ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﯾﺮﮎ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺁﻗﺎ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻏﯿﺒﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﺻﻼ‌ﺡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺁﻗﺎ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺩﯾﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ناخلف. ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مورد اصحاب‌الحسین گفته‌اند: «یتسابقون الی‌القتل بین یدیه» همه سبقت می‌گرفتند برای ‎ که مستشهدین بین‌یدیه شوند... در این آخرالزمان، سبقت گرفتن‌های ما برای چیست؟! ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
هوایت مے زند بر سر، دلم دیوانہ مے گردد! چہ عطرے در هوایت هست؟! نمیدانم...نمیدانم... باز پنجشنبه و یـاد شـهدا با صـلوات 💫هدیه به روح مطهر 🌷۱ مرتبه سوره حمد 🌷۳مرتبه سوره توحید ✨✨روزتون متبرک به لبخندشهدا✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫🍃 قرائت و صد صلوات به نیابت از 🥀 🥀 🏴 هدیه به شهدا و اسرای و 🏴 به نیت ظهور 💚 سلامتی امام زمان، رفع هم و غم‌شان و خوشنودی و رضایت‌شان از ما سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایت‌شون رفع مشکلات کشور شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز رفع گرفتاری‌های خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمی‌دونیم در عالم بالا چه غوغایی می‌کنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما ان‌شاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
⚡️چرا می‌گویند او یک نخبه بود؟ در۲۴ اسفند ۱۳۳۸ خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. شما نخبه بودن آقا مهدی زین‌الدین را به قبولی در دانشگاه فرانسه نبینید. آقا مهدی یک تیپی را در اختیار گرفته که فقط از یک گردانش 160 به جای مانده است. 🌐 نخبه بودن آقا مهدی این است که در بیست و سه سالگی بر یک چهارم ایران فرماندهی می‌کرد. 🌏 ما هیچ فرماندهی را مثل شهید زین‌الدین نداشتیم که لشگرش شامل این پهنای عظیم جغرافیایی باشد ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯