eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت؟ لبخند زد وگفت: این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه.. #طلبه_شهید_ذوالفقاری @ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
📖 💐 🌸صبحانہ ای ڪہ بہ خلبان‌ها می‌دادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود . یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت : فلانی ! گفتم : بله . گفت : شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا ڪار می‌ڪنید . 🌸پس باید بدانید مملڪت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بہ سر می‌برد . 🌸شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است ڪہ ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم . 🌸شما باید یك روز به ما ڪره ، روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید . در سہ روز باید از این‌ها استفاده ڪنیم وگرنه این اسراف است . من از شما خواهش می‌ڪنم ڪہ این ڪار را نڪنید . من گفتم : چشم . ✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان احمد کشوری 🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵ @ShahidToorajii
#کلام_شهید تنهـا سخنی ڪہ با دوستان و اطرافیان خود و هرکسی که با بنده آشنایی دارد ؛ دارم ایـن اسـت : گوش به فرمان ولی زمان باشید و از امام خامنـه ای پشتیبانی ڪنید ڪہ اگر به جـز این ڪردیـد در زیانـید . #شهید_سیدمجتبی_ابوالقاسمی #بسیجـی_مدافــع_حـرم #شاعـر_اهل_بیـت
✍| | 💐بدانید سوریہ خـــط مقدم ما بوده و اگر ما در آنجا حضور داریم، 🌴بدانید ڪه هدف دشمناڹ رسیدڹ بہ ایراڹ اسٺ. نگذارید بیڹ شما و اسلام جدایي بیاندازند ڪه اگر موفق شوند، شما را بہ فنا مےڪشند. 🌷   🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
#زندگی_به_سبک_شهدا وارد خانه که می شد قبل از حرف زدن لبخند می زد. عصبانی نمیشد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. #شهید_علیرضا_عاصمی🌹 💚 کانال شهید_تورجی_زاده 👇 @ShahidToorajii
#مادرانہ_شهدا آنکه یک عمر به شــوق تـو در این کوچه نشست چشـم گریــانِ خود از شـوق وصـال تـو نبست ... هدیه به مادران چشم‌انتظار #صلوات 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
🌷 💠درسی که ازنوجوان١٣ساله گرفتم. 🔰در یکی از عملیات ‌ها مجروحان بسیاری را به بیمارستان « » آوردند. وقتی که رزمندگان مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل می‌ کردند، یک نفر آمد و گفت: مراقب او باش. به عقب نگاه کردم کسی را ندیدم! 🔰بار دیگر یک نفر دیگر از آمد و با عجله گفت: خواهرم مراقب آن مجروح باش. دوباره به این طرف و آن طرف سرک کشیدم اما چیزی ندیدم. برای بار که به من توصیه کردند تا مراقب مجروح باشم از آنها پرسیدم: «اینجا که کسی نیست. می‌ شود به من نشانش دهید؟» 🔰یکی از رزمندگان جلو آمد و ملحفه ‌ای را که تقریبا ١٣ ساله در داخل آن بود نشانم داد. او دست و پاهای خود را در از دست داده و حالش وخیم بود. 🔰هنگامی که نزدیکش رفتم تا به او رسیدگی کنم به خیره شد و با لحنی خاص و آرام گفت: «من هستم به دیگر مجروحان رسیدگی کنید.» منقلب شده بودم، به حرفش گوش ندادم و خواستم هر طوری که شده به او رسیدگی کنم. اولین کاری که باید انجام می‌دادم به او بود. اما.... 🔰اما دست و پایش قطع شده بودند و نمی‌ شد رگی پیدا کرد تا سرم را به آن زد. در نهایت توانستم از رگ بگیرم و سرم را از آنجا به بدنش تزریق کنم. 🔰نوجوان ١٣ ساله که در آخرین دقایق عمرش در یک جمله کوتاه داده بود بعد از ١٥ دقیقه شد🌷. اما همچنان صحنه‌ ای را که به چشمانم خیره شد و آن جمله را گفت، به یاد دارم💬. راوى: پرستار دفاع مقدس @ShahidToorajii
🌹 #اخلاق_شهدایی 🌹 🍂 بعد از اتمام جلسہ گفت : امروز همہ جلسہ اداری نبود حرف شخصی هم زدیم هزینہ جلسہ را بذار بہ حساب من و فاڪتورش را بیار برام .🍂 #سردار_شهید_صیاد_شیرازی 🕊 #مسئولین_بـےادعا 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
📄 #نکات_تربیتی ماهی یڪبار بچہ های مدرسہ جبل عامل رو جمع می ڪرد می رفتند و زبالہ های شهر رو جمع آوری می ڪردند . می گفت : با این ڪار هم شهر تمیز میشہ و هم غرور بچہ ها می ریزه . ✍ منبع : یادگاران « ڪتاب شهید چمران » 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا 🔮 راهیان نور رسول سال اول راهنمایی بود که به مناطق جنگی رفتیم در فکه ، در آن جا قبر هایی را به رسول نشان دادم و گفتم که بچه ها شب ها می آمدند و در این قبور راز و نیاز می کردند . هوا تاریک شد و وقت اذان رسید . نماز را که خواندیم ، دیدم رسول نیست . خیلی دنبال رسول گشتیم . و بالاخره او را در یکی از قبرها پیدا کردیم که چفیه روی سرش کشیده و به سجده رفته و دارد گریه می کند .
بعد از چند وقت آمده بود خانه مثل پروانه دورش می گشتم شام كه خورديم، خودم رختخوابش را انداختم خيلی خسته بود صبح كه آمدم بيدارش كنم، ديدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است، خودش هم خوابيده.... بيدار كه شد، ازش پرسيدم: «پس چرا اين جوري خوابيدی؟ رختخوابت رو چرا جمع كردی؟ گفت: دلم نيومد توش بخوابم بچه ها اون جا روی زمين ميخوابن» #شهيد_عليرضا_حاتمى ❤️ @ShahidToorajii