هدایت شده از 🕊
بِسمِ رَبِّ الشُهَدا وَالصِّدیقین🌺🍃
طرح ختم دسته جمعی صلوات+ #وعجل_فرجهم
نیت:
ِ•| ارواح طیبه شهیدان :
قدرت الله فتاحی پور _ محمد مهدی جلالی پیر ولی علیزاده _ علی بدری
لطفا تعداد صلوات های خود را در ربات وارد کنید🍃🌷
https://EitaaBot.ir/counter/ym760w
🔰هر موقع میتوانید به تعداد صلواتهایتان اضافه کنید.
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃
🔴 دعای جمعه آخر ماه رجب و افزایش ۱۱ سال بر طول عمر
📚 ابواب الجنات فی آداب الجمعات ص ۵۶۷/ محمد تقی موسوی اصفهانی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_سوم
این حرفها رو زدم که بدونید واسه من پول ارزشی نداره من در ازای پول و مادیات عشق و محبت نیاز دارم .
به چشمان کیان زل زدم تا صداقت را در چشمانم ببیند.لبخند زد.
_قول میدم تا وقتی زنده ام نزارم غصه بخورید .و هیچ وقت عشقم رو ازتون دریغ نکنم.قول میدم کاری نکنم که به خانجون پناه ببرید همه سعیم رو میکنم که گذشته ها رو براتون جبران کنم و خوشبختتون کنم ولی درعوض میخوام یه قولی بدید!
ابروهایم بالاپرید
_چه قولی؟
_تا ابد همینقدر صادق و پاک و با محبت بمونید .قبول؟
_من هیچ وقت قول نمیدم ولی تمام سعیم رو میکنم.!
_خیلی هم عالی.انتظارات دیگه ای ازهمسرتون ندارید؟
کمی فکر کردم
_چندتا انتظار و شرط دارم
_بفرمایید من سراپا گوشم
_اول اینکه کمکم کنید به خدا نزدیک تر بشم
_چشم این یه رابطه دوطرفه است با کمک شما حتما به خدا نزدیکتر میشیم. دیگه؟
_دوم هیچ وقت بهم دروغ نگید و چیزی رو پنهون نکنید
_قبوله .دیگه؟
_از این کلاه شرعیا سرم نزاریدا .بگید دروغ نمیگم ولی راستش رو هم نگید. بهش چی میگن؟
کیان زد زیر خنده
_توریه!
خندیدم
_اره همین .قول بدید توریه هم انجام ندید
_در حد توانم چشم.دیگه؟
_دیگه هیچی .شما انتظاری ندارید
_همینایی که گفتید خوبه به علاوه اینکه من بعضی شبها میرم هیئت دوست دارم شماهم بامن همراه بشید و اگه دوست نداشتید مانع رفتن من نشید
_قبوله
_حالا بفرمایید نظرتون در مورد مهریه چیه؟
_من به مهریه بالا اعتقادی ندارم .
مهریه من اینه که به ۱۴ تا کودک بی سرپرست کمک کنید تحصیل کنند و فارغ التحصیل بشن و اینکه تا ۳۱۳ هفته، چهارشنبه ها منو ببرید جمکران زیارت
_به روی دو دیده منت چشم .حالا میشه من شرط آخرم رو بگم
_بله حتما
_اگر موافقید در امام زاده صالح خطبه عقد خونده بشه؟
با ذوق داد زدم
_عالیه!
عشقم امشب زیادی خوش خنده شده بود با هر حرف من کلی میخندید..خندیدنش که تمام شد با لبخند به چشمانم زل زد
_بهتره برم سر اصل مطلب.روژان خانم بامن ازدواج میکنید؟
اشک شوق در چشمانم دوید
_بله
کیان لبخندی زد
_ پس اگه حرفی دیگه نمونده بریم پیش بزرگترها
از روی تخت برخواستم و دستی به دامنم کشیدم.
_بفرمایید
اول کیان و پشت سرش من از اتاق خارج شدیم و به سمت بزرگترها رفتیم.
&ادامه دارد...
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_چهارم
با ورودمان به پذیرایی همه به ما چشم دوختند.
چشمم به مادرم افتاد که با ناراحتی نگاهم می کرد .
دلم میخواست او هم مثل من و بقیه خوشحال باشد ،تحمل ناراحتی اش را نداشتم .
بی اراده آهی کشیدم که ازچشم کیان دور نماند او رد نگاهم را دنبال کرد و به قیافه گرفته مادرم رسید.
خاله با مهربانی مرا موردخطاب قرار داد
_عروس خانم دهنمون روشیرین کنیم ؟
میخواستم لب باز کنم جواب بدهم که کیان پیش دستی کرد
_ببخشید مامان جان، اگه از نظر مامان روژان خانم ایرادی نداره ،من چند لحظه با ایشون صحبت کنم!
سکوت همه جا را فرا گرفت همه با تعجب به کیان نگاه میکردند و از همه متعجب تر من و مادرم بودیم .مادرم با اکراه برخواست
_خواهش میکنم بفرمایید
_ممنونم شما اول بفرمایید
مادر و کیان از جمع دور شدند و روی میز
نهار خوری، انتهای سالن نشستند .
من چشم از مادر و کیان گرفتم و روی مبل دونفره کنار روهام نشستم.
کنجکاو بودم بدانم کیان با مادرم چه حرفی دارد و از طرفی نگران حرفهایی بودم که ممکن بود مادر به کیان بزند و مخالفتش را علنا اعلام کند.با استرس انگشتان دستم را به بازی گرفتم .در دل صلوات میفرستادم تا هرچه زودتر امشب به خیر و خوشی به پایان برسد .حرف های انها نیم ساعتی طول کشید ،نیم ساعتی که برای من به اندازه پنجاه سال گذشت .بقیه مشغول حرف زدن با کنار دستی خود بودند که مادر با لبهایی خندان و کیان پشت سرش با آرامش به سمتمان آمدند.
کیان از جمع عذر خواهی کرد و کنار کمیل نشست.
خاله روبه کیان کرد
_عزیزم دیگه نمیخوای با کسی تنهایی صحبت کنی؟تعارف نکن!
همه به حرف خاله خندیدند و کیان سر به زیر عرق روی پیشانی اش را پاک کرد
فقط من میدانستم کیان چه لطف بزرگی در حقم کرد که لبخند رضایت را به لب مادرم آورد.
پسر سربه زیر وخجالتی ام لبخندی زد
_ببخشید دیگه
آقای شمس با لبخند رو به من کرد
_خب دخترم شما که نبودید ما بزرگترها در مورد مهریه روی ۳۱۳ سکه تمام بهار آزادی به توافق رسیدیم حالا شما نظرتو بگو با مقدار مهریه موافقی و اینکه آیا این پسر ما رو به غلامی قبول میکنی؟
نگاهی به مادر ، خانجون وپدرم انداختم هرسه لبخند میزدند مادرم چشمانش را به نشانه موافقت باز و بسته کرد با صدایی لرزان آرام نجوا کردم
_ در مورد مهریه، من قبلا به خود آقا کیان گفتم .من مهریه سکه نمیخوام .قرارشد آقا کیان به ۱۴ تا کودک بی سرپرست تا فارغ التحصیلیشون کمک کنند و ۳۱۳ هفته منو ببرند جمکران.در مورد خوشون هم هرچی بزرگترها بگن من حرفی ندارم
اقای شمس با تحسین نگاهم کرد و سپس رو به خانم جون کرد
_خانجون شما نظرتون چیه؟هرچی باشه بزرگتر جمع شمایید؟
خانم جان نگاه سرشار از محبتش را حواله من کرد
_ان شاءالله که خوشبخت بشن.
خاله ثریا کل کشید و زهرا دیس شیرینی را برداشت و به همه تعارف کرد روبه روی من که قرارگرفت چشمکی زد
_دهنتو شیرین کن عروس خانم.
با لبخند شیرینی برداشتم
_ان شاءالله عروسی خودت عزیزم
روهام که کنارم نشسته بود و از اول میهمانی هراز گاهی نگاهش روی زهرا می نشست ،آهسته گفت
_آمین
زهرای نجیب و با حیای من از خجالت گونه هایش همچون گلبرگ گل رز قرمز شد و سر جای خودش نشست.
با لبخند کنار گوش روهام لب زدم
_قبلا بهت اخطار دادم داداش جونم
روهام چپ چپ نگاهم کرد
_بله یادم مونده خیالت راحت!
آقای شمس نگاهی به پدرم انداخت
_آقا سهراب اگه اجازه بدید یه صیغه محرمیت بین بچه ها بخونم تا ان شاءالله فردا باهم برن آزمایش بدن وبعدش بریم محضر خطبه عقد خونده بشه
_هرطور خودتون صلاح میدونید .روهام جان لطفا جاتو با آقا کیان عوض کن
کیان با فاصله کنارم روی مبل نشست و روبه پدرش کرد
_آقاجون با اجازه شما و بزرگترها من و روژان خانم تصمیم گرفتیم خطبه عقدمون تو امام زاده صالح خونده بشه
همه موافقت خودشان را اعلام کردند .خاله ثریا از داخل کیفش یه چادر سفید مخصوص عروس با گل های ریز آبی آسمانی بیرون آورد و به سمتم گرفت
_پاشو عزیزم چادرسرت کنم ان شاءالله که خوشبخت بشین
_چشم
ایستادم و خاله چادر را روی سرم انداخت
_الهی قربونت بشم که انقدر ماه و خوشگلی .
_خدانکنه خاله جون
دوباره کنار کیان ،با فاصله نشستم و اقای شمس قبل از اینکه خطبه صیغه را بخواند گفت
_دخترم چی مهریه ات باشه تا وقتی خطبه عقد خونده بشه ؟
_۳۱۳ بار قرائت سوره کوثر هدیه به امام زمان عج به نیت فرج آقا
_احسنت بهت دخترم .قبول باشه
&ادامه دارد...
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_پنجم
لبخند رضایت روی لب های کیان نشست.خطبه صیغه به مدت یک هفته خوانده شد .دلم شکوفه باران شد چقدر این لحظه آرامش بخش بود .اینکه حالا مردی به پاکی و آقایی کیان شده بود محرمترینم عجیب دلنشین و لذت بخش بود.با صدای دست زدن به خودم آمدم .
خاله با لبخند جعبه ای چوبی رنگ را به سمت کیان گرفت
_عزیزم فعلا این انگشتر نشون رو دست دخترم کن تا سر فرصت برید حلقه بخرید
کیان جعبه را گرفت و انگشتررا بیرون آورد .انگشتر زیبایی با یک نگین فیروزه که به زیبایی می درخشید با دستی لرزان دستم را گرفت و انگشتر را به انگشتم کرد.با لبخند به چشمانم زل زد اهسته نجواکرد
_مبارکت باشه عزیزدل کیان
قلبم انگار در مسابقه ماراتون شرکت کرده بود در تپیدن از خود سبقت میگرفت .
گونه هایم از خجالت رنگ گرفت .
_ممنونم.
اینبار فاصله را کم کرد و کنارم نشست .دلم میخواست تا ابد دستانش را بگیرم و رها نکنم ولی چه کنم که شرم دخترانه و حضور بزرگترها مانع میشد.
بزرگترها مشغول حرف زدن شدند.کیان سرش را نزدیک گوشم آورد
_عزیزم اگه ازت خواهش کنم الان با من تا جایی بیای موافقت میکنی ؟
به چشمان مهربانش نگاه کردم
_شما امر کن آقا
_فدات بشم من ،خانومم
کیان با خجالت رو به پدرم کرد
_پدرجان اجازه هست من با روژان خانم تا جایی برم؟
اقای شمس با خنده گفت
_یه فرصت بده باباجان بزار دودیقه از زمان محرمیتتون بگذره بعد دست دخترم رو بگیر ببر بیرون
خاله با لحن خنده داری به اقای شمس گفت
_ آقا چرا پسرم رو اذیت میکنی اخه.
پدرم با لبخند رو به کیان کرد
_راحت باش پسرم.
_ممنونم پدرجان
توی ماشین نشستیم کیان دستم را گرفت و روی دنده گذاشت .
بهترین لحظه دنیا برایم همین لحظه بود.
_روژان میدونی چقدر آرزو کردم تا این لحظه برسه .بارها آرزو کردم بهت برسم و ساعت ها کنارت بشینم و فقط به چشمات نگاه کنم.
لبخند خجولی به ان همه محبتش زدم
بعد بیست دقیقه رسیدیم ،ماشین را پارک کرد .
_پیاده شو نفسم
کیان با حرفهای محبت آمیزش قطره قطره عشق به جانم می ریخت .از ماشین پیاده شدیم .کنار او ایستادم به اطرافم نگاه کردم ،با هیجان به کهف الشهدا چشم دوختم
بار اولی بود که به اینجا می آمدم ولی قبلا بارها عکسش را دیده بودم .
با هیجان داد زدم
_وااای کیان عاشقتم .خیلی دلم میخواست بیام اینجا
تازه متوجه نگاه عاشقانه کیان به خودم شدم با خجالت سرم را پایین انداختم .با یک قدم فاصله بینمان را کم کردو با انگشت سرم را بالا آورد
_منم عاشقتم بانو .فدای خجالتت عزیز دل کیان.
دستم را گرفت و باهم سر مزار شهدا رفتیم .
کنار کیان ایستادم و برای شادی روح شهدا فاتحه ای قرائت کردم.
_اولین باری که حس کردم دلم برات رفته ،اینجا اومدم.ازشون خواستم یا کمکم کنند که بهت برسم و یا مهرت رو از دلم بیرون کنند تا به گناه نیفتم.
عهد کردم اولین لحظه های محرمیتم با تو بیام و ازشون تشکر کنم .من تو رو از این شهدا دارم
به چشمان مهربانش زل زدم
_من فکر میکنم امام زمان (عج) تو رو به من داده .اخه تو باعث شدی بشناسمش واز راه پر گناهم برگردم .منم تو رو مدیون آقا هستم.
عشق در چشمان همرنگ شبش، موج میزد
_به قول شاعر
عشــق یـعـنی...
بـا مـعشـوقـه خــویـش...
دســت در دســتان هــم...
مـنـتـظر یـــوســف زهــرا بـاشـی...
_مثل ما
همانجا باهم عهد بستیم منتظر واقعی حضرت باشیم و تا آخرین لحظه از انتظار خسته نشویم.
🦋✨پایان فصل اول✨🦋
🌷امیدوارم تمام زندگی ها با نیت سربازی #امام _زمان عج شکل بگیره🌷
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✋🌷سلام و شبتون بخیر
همراهان گرامی امروز فصل اول از #رمان_روژان عاشقانه امام زمانی به پایان رسید.
🌸😍ان شاالله فرداشب فصل دوم رمان جذابتر و زیباتر خدمت شما ارائه خواهد شد همراهی شما افتخار ماست.🌱🦋
💐خوشحال میشیم کانال رو به دوستانتان معرفی کنید💐
✨✨✨
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دعای سلامتی امام زمان (عج)
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷
دعای فرج امام زمان (عج):
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷
🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷
🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷
🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷
🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و تعجیل
در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید_محمدرضا_تورجی زاده
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خـــدایا
🍃در این شب زیبا و دلپذیر
🌷آرامش ناب و عطر مهربانیت را
🍃همچون دانہ های باران
🌷آرام و بی صدا بر
🍃قلب دوستانم ببار
🌷و لحظاتشان را
🍃به طراوت و پاکی باران قرار ده
🌷الــهــی آمـیـن🙏🏻
🌷سپاس از همراهی شماعزیزان🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯