「🌸🌱」
همسرفرعون!
تصميمگرفتکهعوضشه؛وشُدیکياززنانوالایبهشتی..
پسرنوح!
تصميمیبرایعوضشدننداشت
غرقشدوشُددرسعبرتیبرایآیندگان...
اولیهمسريکطغيانگربود...!
ودومیپسریکپيامبر....!
برایعوضشدنهيچبهانهای
قابلقبولنيست
اينخودتهستیکهتصميممیگيری
عوضبشی!🌱
حرفحساب✨
sticker_mazhabi(57).mp3
11.2M
🎧 شور امام حسنی
💚 خطا دیدی، عطا کردی...
🎙با نــــوای کربلایی #حسین_طاهری
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#مداحی
📌امام حسنیا گوش کنند لذت ببرند
از امامزادهها آقا؛
مگه تو چیزی کم داری؟
- من بمیرم برا غربت تو :)💔
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت201
–معیارهای درجه اول اونایی هستن که خیلی مهم هستن و اگر اونا نباشن کلا بهشون جواب منفی میدیم، مثل: اعتقادات، اخلاق،
معیارهای درجه دوم اونایی هستن که نبودشون رو میشه چشم پوشی کرد. مثل، اختلاف سن، تحصیلات، مادیات و این چیزا...
نادیا گفت:
–ولی پولم بنویس تو معیار درجه یک، اگه نباشه که زندگی به درد نمیخوره.
رستا نگاه چپی به نادیا انداخت.
–الان بابا و مامان پولدار نیستن زندگیشون به درد نمیخوره؟
نادیا نگاهی به مادر انداخت.
–بابا و مامان که بیپول نیستن. فقط کم پولن.
خندیدم و گفتم:
–منظور رستا هم این نیست که طرف گدا باشه، یعنی در حدی که بتونه یه زندگی رو با حداقل امکانات بچرخونه.
نادیا گفت:
–خب آخه شاید اولویت تلما با مال تو فرق داشته باشه، شاید اون شوهر پولدار دلش بخواد.
رستا نگاهی به من انداخت.
–تو طبقهبندی اولویتها رو میدونی مگه نه؟
لبهایم را بیرون دادم.
–یه بار بهم گفتی ولی دقیق یادم نیست.
رو به نادیا کرد.
–ببین اولویت بندی هر کاری چندتا شاخص اساسی داره که اگه اونارو بلد باشی هیچ وقت سر دوراهی نمیمونی که کدوم کار رو اول انجام بدی بهتره.
نادیا هیجان زده گفت:
–من کلا یکی از مشکلاتم همینه،
رستا خودکارش را روی زمین گذاشت.
ببین ما همیشه در شرایط انتخاب هستیم.
اولین اولویت بندی اینه که کار رو در زمان خاص خودش انجامش بدیم چون بعضی کارها اگه وقتش بگذره ضایع میشه.
مثلا اگر ما بین ازدواج و کار یا درس خوندن گیر کردیم اولویت اول ازدواجه، میشه زمان درس خوندن رو به وقت دیگهایی موکول کرد ولی ازدواج زمان خاصی داره، چون بچه دار شدن و سلامتی بدن و اعصاب سالم داشتن تا یه سنی هستش.
شاخص دوم اینه که کاری اولویت داره که خیر بیشتری توش هست
مثل یه کاری که منفعت شخصی داره ولی کار دیگری منفعت اجتماعی داره یا خانوادگی داره خلاصه منفعتش بیشتره پس ما اون کاری که خیر وسیعی داره رو انتخاب میکنیم نه اونی که فقط سود شخصی داره.
شاخص بعد اینه که مخاطبت ضعیف تر رو انتخاب میکنیم، یعنی وقتی بین قوی و ضعیف گیر میکنی. اون ضعیفتر رو حمایت میکنی.
نادیا گنگ نگاه کرد.
رستا کمی جابهجا شد.
–الان با مثال میگم برات جا بیفته. مثلا تلما یه کاری ازت میخواد که سر ساعت معین انجام بدی همون موقع مریم و مهدی هم یه کاری ازت میخوان، مثلا گرسنه هستن و از تو غذا میخوان یا یه مشکلی براشون پیش امده کمک میخوان تو اول باید کدوم کار رو انجام بدی؟
نادیا فوری جواب داد.
–خب کار بچهها...
خندیدم و به نادیا اشاره کردم.
–این همینجوری هم از زیر کار در میره چه برسه اولویت هم تو کار باشه.
رستا جدی ادامه داد.
درسته، چون بچهها ضعیفتر هستن و احتیاج به کمک دارن، ولی رستا خودش هم میتونه بره آب بیاره یا صبر کنه تا تو کارت تموم بشه.
شاخص بعدی اینه که وقتی بین دو کار آسون و سخت گیر کردیم کار سخت رو باید انتخاب کنیم. چون گزینهایی مهمه که ما با انتخابش روحمون تقویت بشه.
نادیا نگاهی به مادر انداخت.
–این آخریه همون حرفهای مامانه که...یعنی باید بدبختی بکشیم؟
رستا لبخند زد.
–البته نه به این غلیظی که تو گفتی، به قول تو بدبختی کشیدن لازمهی روحه، در حقیقت غذاشه، یا میشه گفت ورزشه روحه، مثل یه آدمی که هیچ تحرکی نکنه فقط بخوره چه بلایی سرش میاد؟ نادیا زانوهایش را درآغوش گرفت و متفکر گفت:
–یعنی روح در رفاه باشه چاق و تنبل میشه؟
لبخند زدم.
–البته رستا جان این چیزا تو خانواده ما نیست. نگران نباش.
نادیا خندید.
–آره بابا، روح من یکی که المپیکیه، مربیمم مامان جونمه.
رستا با تحسین به مادر نگاه کرد.
–واقعا هم مامان کارش درسته، یه وقتایی یه کارایی میکنه که من فکر میکنم چیزایی که ما تو کتابها فقط میخونیم اون بهش عمل میکنه. همهی کارهاش تجربیه، برای هممون استاده.
نادیا به طرف مادر رفت و به عادت همیشه سرش را به سینهی مادر چسباند.
–البته استاد دانشگاه نرفته.
مادر سر دختر ته تغاریاش را بوسید و نوازش کرد.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت202
نگاهی به سوالات انداختم.
–فقط رستا من روم نمیشه بهش بگم میخوام صداش رو ضبط کنم. نمیشه اینو بی خیال بشی؟
رستا نوچی کرد.
–آخه چرا؟
گفتم:
–به چند دلیل، اول این که جواب سوالاتش میشه منبع تحقیق ما، دوم، برای انتقال حرفهاش به ما ممکنه یادت بره دقیقا چی گفته، سوم این که به خاطر احساسی شدن ممکنه بعضی از حرفهاش رو جور دیگه به ما بگی.
نادیا با لحن شوخی گفت:
–یعنی راستش رو نگه که شما رو گول بزنه؟
رستا خندید.
–تلما که اونجوری نیست، ولی خب احتیاط شرط عقله.
نادیا گفت:
–رستا تو زیادی سخت میگیری، این دوتا که همدیگه رو دوست دارن، دیگه چه سوال و جوابی؟ حالا امدیم و جوابهایی که داد باب میل شما نبود اونوقت ازدواج این دوتا کنسله؟
رستا نگاه متعجبی به نادیا انداخت.
–با شناخت اولیهایی که ما ازش داریم اینطور نمیشه، ولی مطرح کردن این حرفها لازمه، بعدشم آره که کنسله، پس چی؟ طرف دین و ایمون نداره دختر مثل دسته گلمون رو بدیم دستش؟
نادیا لبهایش را به یه طرف جمع کرد.
–من که عمرا اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم این کارارو بکنم.
رستا چپ چپ نگاهش کرد.
–اتفاقا به خاطر اخلاق عجیبی که تو داری ما در مورد تو باید خیلی بیشتر حواسمون باشه، فکر کنم اون موقع یه دفترچه سوال باید طراحی کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–چه ربطی داره؟
رستا خندید.
–ربطش اینه که واقعا طرف باید اعتقادات خیلی قوی داشته باشه و به خاطر خدا تو رو طلاق نده، وگرنه تو رو به این پسرای تیپ امروزی شوهر بدیم که نرفته برمیگردی.
هر روز به تعداد سوالات اضافه میشد و من باید حفظشان میکردم.
کارمان به جایی رسیده بود که رستا هر روز زنگ میزد و سوالات را از من میپرسید تا ببیند کاملا حفظ کردهام یا نه. این وسط نادیا مدام به کارهای ما میخندید و سربه سرم میگذاشت. یک جورهایی برای همهی ما سرگرمی جدید ایجاد شده بود.
مادر از این همه پشتکار رستا متعجب بود برای همین گفت:
–قدر رستا رو بدون، هیچ کسی واسه خواهرش اینقدر وقت نمیزاره.
نادیا با خنده گفت:
–مامان شما چقدر سادهاید، اون این کارا رو میکنه که یه ضعف از اون خواستگار بخت برگشته پیدا کنه بزن زیر همه چی و تلما رو جاری خودش کنه.
مادر اخم ریزی کرد.
–عه، این چه حرفیه؟ حتی اگرم این طور باشه مطمئن باش خوشبختی تلما رو میخواد.
همانطور که چشمم به برگهی سوالها بود گفتم:
–آخه این چه سوالیه؟ بدترین جر و بحثی که با مادرش کرده چی بوده؟
مادر گفت:
–من گفتم این سوال رو بنویسه، میخوام ببینم از اون پسرایی که موقع عصبانیت با مادرش بدرفتاری میکنه یا نه.
با تعجب به مادر گفتم:
–که اگه بد رفتاری کرده، پس در آینده با منم ممکنه همون رفتار رو کنه؟
مادر سرش را تکان داد.
نوچی کردم.
–نه، بد رفتاری نمیکنه، اصلا یکی از مشکلات هلما همین بوده که امیرزاده زیادی هوای مادرش رو داشته.
مادر فکری کرد و گفت:
–پس اون سوال رو خط بزن به جاش بنویس، اگه اختلافی بین همسر آیندتون و مادرتون بیفته شما چیکار میکنید؟
نگاه ریزبینانهایی به مادر انداختم.
–خب کاری نمیکنه، میزاره خودشون حل کنن.
مادر با تعجب نگاهم کرد.
–مگه تو خواستگاری؟ بعدشم بنویس اگر از تو بخوان که بینشون قضاوت کنی طرف کدومشون رو میگیری.
نگاهی به برگهی سوالها انداختم.
–لابد باید جواب بده طرف مادرم رو میگیرم؟ چون به مادرش احترام میذاره؟
مادر ابروهایش را بالا داد.
–اتفاقا نه، شاید اصلا حق با مادرش نباشه،
نگاهم را چرخاندم.
–خب پس چیکار کنه بدبخت؟ طرف زنشم بگیره که دل مادرش میشکنه و بیاحترامی میشه که...
مادر لبخند زد.
–حالا تو نمیخواد تقلب برسونی،
خندیدم.
–باور کنید جواب رو بهش نمیگم،
شما بگید باید چیکار کنه؟
مادر خندید.
کشدار گفتم:
–مامان! من که میدونم اینا رو رستا بهتون گفته، چرا واسه رستا اینقدر سختگیری نکردید.
مادر خندهاش را جمع کرد.
–چون دورادور خانواده آقا رضا رو میشناختیم. با این حال بازم تحقیق کردیم. از اون گذشته چون این پسره زنش رو طلاق داده خب باید حساسیت بیشتری به خرج بدیم.
لبهایم را بیرون دادم.
–ولی این بیانصافیه، یه وقت جلوی خانوادش این حرف رو نزنیدا، ناراحت میشن.
نادیا که حرفهای ما رو میشنید گفت:
–هنوز هیچی نشده چه هوای اونا رو داری! بیا هوای این خواهر بدبختت رو داشته باش که کلی کار رو سرش ریخته.
با خودکار سوالی که مادر گفته بود را خط زدم.
–ببین نادی، این چند روزه کاری به من نداشته باش بزار حواسم جمع باشه، سوالهارو خوب حفظ کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–مگه کنکوره؟
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت203
پوفی کردم.
–والا اینجور که بقیه سخت گرفتن از کنکور خیلی بدتره، کنکور رو اگه قبول نشی میتونی سال دیگه امتحان بدی، ولی اینو نمیشه.
نادیا خندید.
–اون باید قبول بشه تو چرا استرس داری؟
زمزمه کردم.
–به وقتش خودت میفهمی.
کنارم ایستاد و پچپچ کرد.
–خب جوابارو بهش برسون.
لبخند زدم.
–باور میکنی خودمم جوابارو نمیدونم؟ دقیقا نمیدونم چی مد نظر بقیه هست.
نادیا فکری کرد و گفت:
–ببین اون روز یادته رستا گفت سوالایی که اولویت درجه اول هستن جواباشون مهمه، بقیه زیاد مهم نیستن؟
–خب که چی؟
–خب تو لیست سوالارو بده، من از زیر زبون رستا جوابارو میکشم.
خندیدم و سرم را تکان دادم.
–اون رستایی که من میشناسم یکی دوتا از سوالای درجه یک رو قاطی درجه دوم کرده که ما رو بسنجه.
نادیا ابروهایش بالا رفت.
–واقعا؟ یعنی سوال انحرافی هم داره؟
–از رستا بعیدم نیست. همانطور که میخندیدم به طرف اتاق راه افتادم.
امیرزاده پنجرهی اتاق را باز کرد و جلویش ایستاد.
–انگار گیاههای باغچهی حیاط شما خزان ندارن. اکثرشون سبزن.
لبخند زدم.
–بله، به قول مادربزرگم اینا زمستونین، همیشه سبزن.،
–خیلی قشنگن.
–دستهایم را روی سینهام جمع کردم.
–بله، خیلی، گاهی همینجا روی لبهی پنجره میشینم و نگاهشون میکنم.
به طرفم برگشت.
–مثل این که سردتونه، الان پنجره رو میبندم.
بعد از بستن پنجره پرده را کشید و بالبخند گفت:
–این چند روزی که مغازه نیومدید خیلی سخت گذشت.
نگاهم را زیر انداختم.
نفسش را بیرون داد.
–دلتنگی درد بدیه.
وقتی سکوتم را دید.
چهار زانو روی زمین نشست.
–خب، خانم خانوما، بفرمایید من آمادهام، سوالاتتون رو شروع کنید.
روبرویش دو زانو نشستم و دامن کلوش و بلندم را مرتب کردم.
–ببخشید که باید روی زمین بشینید.
مهربان نگاهم کرد.
–من سادگی رو دوست دارم. نفسش را بیرون داد و ادامه داد.
– آدم از سادگی به زیبایی میرسه. وقتی کارهای گذشتهی شما رو و خودم رو مرور میکنم میبینم چه اتفاقهایی ناخواسته و گاهی خواسته بینمون افتاد و شما چقدر محکم بودید. این عین زیباییه.
با تعجب نگاهش کردم و او دوباره گفت:
–یادتونه اون پول انعام رو با چه حرصی اوردید پس دادید؟
من سرم را تکان دادم و او ادامه داد.
–اون روز بعد از این که با قهر رفتید فهمیدم چه حرف بدی زدم و خودم متوجه نشدم. حق داشتید ناراحت بشید.
بعد از چند لحظه سکوت، برای شکستن سکوت در ذهنم دنبال چیزی برای گفتن گشتم در آخر گفتم:
–ببخشید میتونم بپرسم مادرتون به اون شمارههایی که از من گرفتن زنگ زدن یا نه؟
–بله زنگ زدن. یکیشون که اوکی بوده، اون یکی هم گفته تو روخدا رفیق من رو بدبخت نکنید اون خیلی دختر خوبیه.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
خندید.
–البته دروغم نگفته، شما از سر من خیلی زیادید.
سربه زیر گفتم:
–اختیار دارید. حتما ساره این حرف رو زده. حرفهاش رو جدی نگیرید، شما که میدونید اون...
سرش را تکان داد:
–بله میدونم، احتمالم دادم که بینتون هنوز شکر آبه، فقط تعجب کردم که چرا شمارهی اون رو دادید. مامان من تا چند دقیقه ماتش برده بود.
لبم را گاز گرفتم:
– شما درست میگید نباید شمارهی ساره رو میدادم. خیلی بد شد؟
لبخند زد.
–اهمیتی نداره، بعد گوشیاش را باز کرد. منم چند تا از شمارههای دوستام رو براتون میفرستم که اگر خواستید خودتون یا خانوادتون باهاشون تماس بگیرید.
تشکر کردم و پرسیدم.
–دوستای صمیمیتون هستن؟
لبخند زد.
–بله، البته مثل ساره خانم نیستن.
سرم را تکان دادم.
گوشیاش را روی زمین گذاشت.
حالا که حرف به اینجا رسید بزارید اولین سوال رو من بپرسم، دوستای شما براتون چقدر اهمیت دارن؟
دستهایم را در هم گره زدم.
–من زیاد اهل رفیق نیستم، معمولیام، شاید چون با خواهرام مثل رفیق هستیم.
–خب همون خواهراتون که رفیقتونم هستن اگر یه روزی کاری انجام بدن یا بخوان که شما انجام بدید که از نظر عقلی و اعتقادی درست نباشه چی؟
با تعجب نگاهش کردم.
–مثلا چه کاری؟
نگاهی به پنجره انداخت.
لیلا فتحی پور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
✨خــــــدایا...
🌸نفس کشیدنم همراه
✨با عطر حضور ناب توست
🌸و آغاز روزم توکل با نام زیبای توست
✨یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین
🌸روزم را و عاقبتم را ختم به خیر بفرما
✨ برای شروع یک روز عالی
🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
گفتا که بین خوبان مهدیست یا که یوسف
گفـتم کـه در دو عــــالـم مـــهـدی بـَـدَل ندارد
صبحتون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🍁
🌼#تلنگر
حر بن یزید ریاحی
اولین کسی بود که آب را
به روی امام بست
و اولین کسی شد که
خونش را در راه امام داد .
عمر سعد اولین کسی بود که
به امام نامه نوشت و
برای رهبری دعوت کرد
و اولین کسی بود که تیر را
به سمتش پرتاب کرد .
خداوند داستان ابلیس را گفت
تا بدانی نمیشود به عبادتت ،
تقربت ، به جایگاهت اطمینان کنی !!!
خدا هیچ تعهدی برای آنکه
تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!!
دنیا دار ابتلاست ،
با هر امتحانی
چهره ای از ما آشکار میشود ،
چهره ای که گاهی خودمان را شگفت زده میکند !!!
🔴 از خدا عاقبت به خیری بخواهیم..
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
عاشقی ؛
به سن و سال نیست
دلت که عاشق باشد
آسمان آغوش میگشاید ..!
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃🌷 شهید بیژن جلالی
تاریخ تولد: ١٣٣٨/٠٣/٠٨
محل تولد: اراک
نام عملیات: والفجر 8
تاریخ شهادت: ١٣٦٤/١١/٢٧
اقشار: آموزش و پرورش ، فرهنگی ، مخابرات
#سالگرد_ولادت ✨🕊
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃🌷 #شهید_بیژن_جلالی
🕌به معنویات خیلی اهمیت میداد.
📿قبل از این كه به سن تكلیف برسد، فرایض دینیاش را به جا میآورد.
⚠️احترام پدر و مادر و بستگان را همیشه نگه میداشت.
🔅در حضور پدر و مادر هیچ وقت با صدای بلند صحبت نمیكرد
🌐 و تا زمانی كه از او درباره مسألهای سؤال نمیشد، اظهار نظر نمیكرد.
💯 او هر كاری را برای رضای خدا انجام میداد.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
[ Photo ]
از لحاظ اخلاقی هم بین همكارانش زبانزد بود. 👌🏻 در كمال ادب و متانت رفتار میكرد،
در سلام كردن ✋ به شاگردانش پیشدستی میكرد
و از آنها میخواست گفتار و كردار خود را بر اساس دستوراتی كه در قرآن كریم آمده، قرار دهند.
🧮 حساب شده كار میكرد و اصول و منطق هر كاری را در مدرسه نا دیده نمیگرفت.
در كلاس كمتر عصبانی میشد و سعی میكرد آرامش خود را حفظ كند و در طول ده سال تدریسش برای همه الگو بود.
#سالگرد_ولادت ✨🕊
#شهید_بیژن_جلالی 🌺
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔹پندانـــــــهـــ
💠 بگردید و خودتان را پیدا کنید
اگر احتمال بدهید انگشتر عقیقتان در
سطل زباله گم شده باشد
چقدر در خاک و زبالهها میگردید
تا انگشترتان را پیدا کنید؟
خودتان را هم همین طور
بگردید و پیدا کنید.
📚 آیتالله#مجتهدی_تهرانی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
قبل از عروسی یه کارت دعوت مینویسه برای حضرت زهرا(س) و میندازه تو حرم حضرت معصومه(س).
بعد از عروسی خواب میبینه که حضرت زهرا(س) اومده بودن مراسم عروسیش. با تعجب میپرسه: خانم واقعا باور کنم که شما تشریف آوردید عروسی من؟
حضرت زهرا(س) هم جواب میدن: "مصطفی جان! ما اگه به مجالس شما نیاییم کجا بریم؟!"
#شهید_مصطفی_ردانیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷شهید جلال افشار
🔸شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود؛ یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند:
« بین شما یکی از سربازان #امام_زمان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.»
🔸 بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش،
آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال می افتاد.
فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار و معرفی کردم، اشک من اشک شوق است...
از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است...
هدیه به روح این شهید بزرگوار صلوات🌷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت204
–مثلا شما با همسر آیندتون به مشکل بخورید و اونها بگن که طلاق بگیر و خودت رو خلاص کن. به فرض که همسرتونم مقصر باشه.
از سوالش ماتم برد و با من و من گفتم:
–به نظرم تو این جور مسائل باید با کسی مشورت کرد که بتونه انصاف رو رعایت کنه و از نظر اعتقادی با من و همسرم هم نظر باشه و کامل در جریان زندگی ما باشه، چون خانوادهها به خاطر اون محبتی که نسبت به بچههاشون دارن و فقط از دید بچههاشون و حرفهایی که اونا میزنن قضاوت میکنن پس نمیتونن انصاف رو رعایت کنن.
کمی جابه جا شد.
–از نظر منم باید بین زن و شوهر از همون اول یکی باشه که هر دو قبولش داشته باشن و موقع مشکلات بهش رجوع کنن البته فامیل نباشه.
فوری گفتم:
–البته اگر خودشون نتونستن مشکلشون رو حل کنن.
نگاهی به بشقاب میوهاش که هنوز دست نخورده بود انداختم.
–میوتون رو میل کنید
سیبی برداشت و شروع به پوست کندن کرد.
سوالی به ذهنم رسید که اصلا جزو لیست نبود ولی چون او از زیبایی گفته بود کنجکاو شدم که بدانم.
–ببخشید زیبایی برای شما چقدر اهمیت داره؟
فوری گفت:
–خیلی زیاد.
چیزی در قلبم فرو ریخت و گنگ نگاهش کردم.
پرسید:
–شما میتونید زیبایی رو معنی کنید؟ از سوالش جا خوردم. چیزی در ذهنم نداشتم که بگویم، کمی تامل کردم. ناگهان چیزی یادم آمد.
–زیبایی یعنی تناسب جزء جزء هر چیزی،
سرش را تکان دهد.
–حرفتون درسته، ولی تناسب چی با چی؟ اگه این تناسب و بینقص بودن فقط در ظاهر باشه ارزشی نداره، مثلا اگر یک نفر با زیباترین زن دنیا هم ازدواج کنه، با اولین دعوا و بیاحترامی از اون زن ممکنه متنفر بشه و دیگه زیباییش نه تنها به چشمش نمیاد، بلکه زشتش هم میبینه. البته برعکسشم هست. آدم عاشق همه چیز رو زیبا میبینه. این زیباییهای قراردادی که انسان خودش به وجودش آورده قابل اعتماد نیست.
–منظورتون چیه؟
–ببینید مثلا قدیما لب و دهن کوچیک زیبایی بود ولی حالا برعکس شده، چرا چون ما آدمها قرار گذاشتیم که اینطور باشه. یعنی اعتباریه.
نمیدونم داستان همسر دکتر چمران رو شنیدید یا نه،
یه روز دوست همسر شهید دکتر چمران بهشون میگن چرا با ایشون که کچل هست ازدواج کردی شما دوتا اصلا از نظر ظاهری به هم نمیخورید. خانم قاعده جابر همسر دکتر چمران انکار میکنه و میگه نه اینطور نیست اگر شوهر من کچله پس چرا من ندیدم، شب وقتی شوهرش خونه میاد بهش زل میزنه و تازه میفهمه که دوستش درست میگفته شوهرش کچل بوده.
با دهان باز نگاهش کردم.
–چطور ندیده؟
–چون خانم غاده جابر عاشق زیبایی درون دکتر چمران شده بود. زیبایی اخلاق چیزیه که نه تمام شدنیه نه از بین رفتنی.
–ولی من منظورم زیبایی ظاهر بود.
لبهایش را بیرون داد.
–توضیح دادم که، وقتی کسی زیبا نباشه پس دوست داشته نمیشه، شاید براتون پیش امده باشه که به یکی از دوستاتون بگید من از فلان اخلاقت خوشم میاد واسه همین خیلی دوستت دارم. اخلاق خوب اون دوستت زیباش کرده نه ظاهرش.
نگاهم را به بشقاب میوهی خودم دادم.
تکه سیبی سر چاقو زد و به طرفم گرفت.
–ممنون من خودم پوست میگیرم شما...
به سیب اشاره کرد.
–دلم میخواد با هم بخوریم.
سیب را از دستش گرفتم.
–پس میشه بپرسم شما کدوم اخلاق من رو...کمی مکث کردم، تا خواستم ادامه دهم.
به گوشیام اشاره کرد.
–میشه چند دقیقه ضبط نکنید؟
ضبط را متوقف کردم و منتظر نگاهش کردم.
سیبش را داخل بشقاب گذاشت.
لیلا فتحی پور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯