eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
دوم محرم ورود امام حسین علیه السلام به کربلا (سال ۶۱ق) 🚩 بار بگشایید اینجا #کربلاست... آب و خاکش در دل جان آشناست 🚩 #دوم_محرم @shahidToorajii
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت هفتم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @shahidToorajii
🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺قسمت 7⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد ( مادر شهید) 🍃چهار سال است که علی رضا به دنیا آمده.اما هنوز مثل بچه ای یک ساله است.هیچ چیزی نمی خورد.از وقتی که او را از شیر گرفته ام حال و روزش بدتر شده. 🍃سراغ متخصص اطفال هم رفتیم اما بی فایده بود.علی رضا تا حالا نان هم نخورده.آنقدر ضعیف است که قادر به راه رفتن نیست.فقط گوشه ای از اتاق افتاده. 🍃یکی از همسایه ها که از وضع پسرم با خبر بود از یک دکتر فوق تخصص برای ما وقت گرفت. 🍃به مطب دکتر رفتیم.دیگر بهتر از او نبود.تعریفش را از همه شنیده بودم. 🍃دکتر تمام داروها,آزمایش ها,ونظریه های پزشکان قبلی را دید.و بعد هم شروع کرد به معاینه پسرم. 🍃پس از معاینه رو به ما کرد وگفت:چرا به فکر این بچه نبودین,چرا گذاشتین کار از کار بگذره?! 🍃رنگ از چهره من و پدرش پریده بود.پدرش با صدایی لرزان و بریده بریده گفت:ما هر کار از دستمون بر می آمد کردیم.آزمایش,دکتر,دیگه چکار باید می کردیم.دکتر در حالی که سرش پایین بود و داشت چیزی رو می نوشت گفت:به هر حال کبد این بچه به خاطر مصرف زیاد دارو از کار افتاده.وبعد آرام تر طوری که من متوجه نشوم به پدر علی رضا گفت:امیدی به زنده موندن این پسر نیست.شاید تا فردا صبح بیشتر زنده نمونه! 🌷ادامه دارد ..... @ShahidToorajii
نزد ما خوب است شادی ، نزد ما غم بهتر است ماههای سال خوبند و محرّم بهتر است شعرها خواندیم و خیلی گریه ها کردیم ، باز نزد ما از نوحه ها -باز این چه ماتم- بهتر است هرکه یکجا کاسه اش پُر شد ، گدایی کرد و رفت رزقِ ما را گر رساند یار کم کم ، بهتر است تِکیه با هم ،روضه با هم ، راه با هم رفته ایم عشق ، ما را می خرد یک روز ، با هم بهتر است در کنار شادی و غم زندگی هم می کنیم زندگی خوب است اما زیر پرچم بهتر است
شهید #ابراهیم_هادی: این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، #جامعه ساخته نمی شود. @ShahidToorajii
هـر صبـــــح سلامـی به گل روی تو زیباستـــــ چون یـاد گل روی تـو یـاد آور عشـــق استــ .‌. #صبحتون_شهدایی @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_سوم ایشالله به نیابت از #شهید_سید_رحمان_هاشمی_زیارت_عاشورا رامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
می گفت : مجلس اباعبدالله یه جایی هست ڪہ اگـر سردارم باشــی باید شکسته شوی تا بزرگ شوی ... 👇👇 @ShahidToorajii
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت هشتم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @ShahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 بســــم رب شهــــدا والصـــدیقـــــــن 📚 🌺قسمت 8⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃آن شب نتوانستم که بخوابم.کارم همه اش شده بود گریه.اما پدرش خیلی راحت تر بود.برایش سخت بود اما بروز نمی داد و میگفت هر چه خدا بخواهد,اگه اون بخواهد علی رضا می مونه‌.بعد هم گفت من سفره آقا اباالفضل (ع) نذر کردم. 🍃سفره را انداخت وکنار سفره نشست و مشغول دعا و توسل شد.آخر شب گفت:سه تا سفره نذر آقا کردم سه تا هم روضه نذر کردم که ان شاالله تو حرم خود آقا خونده بشه علی رضا را هم نذر خود آقا کردم.و بعد هم رفت وخوابید. 🍃اما من تا صبح بیدار بودم.بعد خوندن نافله شب,با گریه می گفتم یا صاحب از زمان من دوست داشتم پسرم سرباز شما باشه,و تو رکاب شما بجنگه.اما راضیم به رضای خدا.و بعد هم نماز صبح را خواندم وخوابیدم. 🍃ساعت حدود یازده و نزدیک ظهر بود. که با صدای گریه علی از خواب پریدم. 🍃بغلش کردم وگفتم:چی شده چی می خوای عزیزم? 🌷ادامه دارد..... 👇👇 @ShahidToorajii
#ڪرب_بَلا سایهٔ روی سرم؛ خیمه نزن! برگردیم! دل ندارم که نباشد به تنت، سر..‌‌. برویم بر زمین میخوری و وای بمیرم! نگذار #قتلگاهت_بشود_قاتل_خواهر..برویم😭 @ShahidToorajii
شهادت همچون ارباب بسم رب الشهدا و الصدیقین دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است. بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند. آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.»
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت نهم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @ShahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺 قسمت 9⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃با گریه گفت: گشنمه,نون می خوام! چشمام گرد شده بود.دهانم از تعجب باز مانده بود.اولین بار بود که این جمله را می شنیدم! 🍃سریع رفتم وتکه نانی آوردم.با همان حالت بچگی گفت:من یه نون درسته می خوام با تخم مرغ! باز شروع کرد به گریه.سریع رفتم ویک نان درسته اوردم دخترم هم تخم مرغ درست کرد و آورد. 🍃مشغول خوردن شد.تمامش را خورد.حیرت زده نگاهش می کردم.بعد هم آب خورد وگفت: میخوام برم تو کوچه پیش بچه ها! 🍃باورم نمی شد.با خوشحالی بردمش دم در خانه.با بچه ها مشغول بازی شد.ذوق زده شده بودم.گفتم تا داره بازی میکنه برم به کارام برسم.با خودم گفتم کاش می شد به باباش خبر بدم که یکدفعه صدای درب خانه آمد.در را باز کردم. 🍃اقا باقر پدر علی رضا بود.رنگش پریده بود.علی رضا را بغل کرده بود و امد داخل و همانجا کنار دیوار نشست. خیلی ترسیده بودم.گفتم چی شده,این موقع روز اینجا چه کار می کنی؟ 🍃سرش را بالا آورد .چشماش خیس اشک بود.خیلی هیجان زده گفت:ماجرای خیلی عجیبی پیش اومده.خیلی عجیب! 🌷ادامه دارد..... @ShahidToorajii
🔹دستان عبدالله را در دستان زینب گذاشته بود... 🔸وقتی صدای امام از گودال آمد ، انگار دستان زینب سست شد و عبدالله رها شد... 🔹خودش را به گودال رساند... ✅ @ShahidToorajii
#عبدالله که باشی، حلقه زدن دشمنان به دور امامت را تاب نمی آوری... آنکه #تنهایی امامش را ببیند و بی تفاوت باشد و کاری نکند، بنده شیطان است نه بنده‌ ی خدا... 👇👇👇 @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_پنجم ایشالله به نیابت از #شهید_ایمانی_زیارت_عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #کمک_به_انقلاب آقـا جلیل حقوقش را از سپاه نمی‌گرفت..... پرسیدم آخه چرا پسرم؟! ‌گفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنـگه..... باید همه به #انقلاب کمک کنیم..... @ShahidToorajii
آمده‌اند اعزام شوند؛ #چهره‌هاشان را خوب نگاه ڪن آن پیرمرد، آن جوان و آن ڪه هنوز مو بر چهره ندارد و هر ڪدام هم چند چشم ودل،در انتظار اما همه آمده‌اند لبیڪ بگویند، به فرزند امام عاشورا @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_ششم ایشالله به نیابت از #شهید_مصطفی_صدر_زارده_زیارت_عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹 همسر شهید صدرزاده:از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید؛ صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد. بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند». @ShahidToorajii 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت یازدهم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @shahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺قسمت 🔟 ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃گفتم:یعنی از این هم عجیبتر؟! وبعد با دست علی رضا رو نشون دادم. همینطور پسرش را می بوسید و نوازش می کرد. 🍃بعد ازچند لحظه با صدایی بغض آلود ادامه داد: یادت هست دیشب وقتی از دکتر برگشتیم نذر کردم که سه تا سفره ابوالفضل(ع)بندازیم. به مردم غذا بدیم. بعد هم نذر کردم سه تا روضه تو حرم آقا ابوالفضل(ع) برپا کنم. پسرم را هم نذر آقا کردم.... 🍃امروز صبح رفتم مغازه.مشغول کار شدم. داشتم گوشت ها رو برای ظهر آماده می کردم.یک دفعه جوانی بسیار نورانی با عبا وشال سبز وارد مغازه شد.چهره اش خیلی عجیب بود.محو جمالش شده بودم.دست از کار کشیدم. شاگردم هم ساکت شده بود. فقط نگاهش می کردیم.بی اختیار به ایشان سلام کردیم. آقا سید جلو آمد .بی مقدمه گفت: 🍃آقا باقر, دیشب, علیرضا رو نذر قمر بنی هاشم کردی,مطمئن باش دیگه مریض نمیشه!! سفره ات را هم فراموش نکن! بالش زیر سر بچه ات را هم عوض کن!بعد هم گفت: شما نمی توانی,برای همین من خودم سه جلسه مجلس روضه ات را در حرم آقا برگزار می کنم!! 🍃بعد,آقا سید اسکناسی را گذاشت داخل جیبم وگفت: این رو خرج نکن,برای برکت حفظ کن.کار زندگیت به مو میرسه ولی پاره نمی شه!!بعد هم خدا حافظی کرد و از مغازه بیرون رفت. 🍃من انگار که تازه از خواب بیدار شده بودم.با تعجب به شاگردم گفتم: این آقا سید کی بود؟! اسم من را از کجا می دانست! از کجا مریضی علیرضا رو خبر داشت. با همان لباس کار آمدم تو خیابان.مرتب به اطراف می دویدم.اما هیچ اثری از او نبود.یکی از همسایه ها جلو آمد و گفت:مش باقر چی شده؟ 🍃گفتم: یه آقا سید با این مشخصات رو ندیدی؟ همین الان از مغازه اومد بیرون. با تعجب گفت: خیالاتی شدی! من خیلی وقته کنار مغازه ات وایسادم.اصلا چنین آدمی که میگی ندیدم! 🍃من هم فکر کردم خیالاتی شدم.اما هم شاگردم دیده بود.هم اسکناس ده تومانی توی جیبم بود.برای همین مغازه را رها کردم و آمدم خانه! 🍃وقتی وارد کوچه شدم تعجبم بیشتر شد.پسرم با بچه ها مشغول بازی بود. 🍃بعد از ماجرای سید سبز پوش حتی یک بار هم علیرضا مریض نشد و به دکتر احتیاج پیدا نکرد. 🌷ادامه دارد..... @ShahidToorajii
اگرچه بَستــہ در قُنداقـــہ دستش بُوَد خَلقِ جهانـــــی ، پایْ بَستَش.. #اڶسلام_علے_طفل_الرضیـــع @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_هفتم ایشالله به نیابت از #شهید_همدانی__زیارت_عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii