eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
بعداز خواندن هر دو رکعت نماز شب، می خوابید و بیدار می‌ شد تا دو رکعت دیگر بخواند ! از او سوال شد چرا ؟! در جواب گفت : «نفس را باید رنج داد تا پاک شود » #شهید_سیداحمد_پلارک #شبتـون_شهـدایی 💠 " شهـــ پیام ــــید " @ShidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_سی_سوم ایشالله به نیابت #از_شهید_سید_احمد_پلارک_زیارت_ عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
💠 بسم رب شهدا و الصدیقین💠 📚 🌺قسمت 6⃣3⃣ 🎇تشییع 📝راوی:محمد کریمی 🍃سه روز بعد پیکرهای شهدا را از تهران فرستادند.اما علیرضا با آنها نبود.یکی از بچه های سپاه گفت: 🍃به فامیل و آشنا چیزی نگید شاید تشابه اسمی بوده آخه فامیلی کریمی خیلی زیاده! 🍃دیدم حرف خوبیه, من هم چیزی نگفتم.تا اینکه صبح روز بعد که هشتم محرم بود.اتفاق عجیبی افتاد. 🍃صبح زود بود. همه خواب بودند.دیدم کسی در می زند.رفتم در را باز کردم. کسی نبود! 🍃نگاهم به زمین افتاد. با تعجب دیدم مادر شهید رادپی روی زمین نشسته! با صدایی گرفته و بغض آلود پرسید: مادرتون هستن! 🍃رفتم داخل, مادرم که از صدای در بیدار شده بود با تعجب پرسید:کیه این وقت صبح! گفتم مادر شهید رادپی اومده با شما کار داره. 🍃گفت: واه! اون بنده خدا که فلج شده, نمی تونه راه بره! بعد هم سریع چادرش را سرش کرد. 🍃با هم رفتیم دم در. بنده خدا, از سر کوچه تا جلوی خانه ما خودش رو کشونده بود روی زمین. 🍃مادر سلام کرد و گفت: حاج خانم بفرمایید تو مادر شهید رادپی بی مقدمه شروع کرد: خانم کریمی, علیرضاتون رو آوردن?! 🍃مادر گفت: معلوم نیست, احتمالا, مادر شهید رادپی گریه اش گرفت و گفت: 🍃حتما آوردنش, دیشب خواب دیدم حضرت زهرا(ع) جلوی مسجد ایستادند! بعد گفتند: اینجا قراره شهید تشییع کنند. بعد هم دیدم مردم جنازه علیرضای شما رو آوردند تو مسجد!! 🍃من هم نا خوداگاه گریه ام گرفت, همینطور مادرم. اون خانم چند تا شاخه گل سرخ به مادرم داد. بعد گفت: از باغچه خودمون برای شما چیدم. مطمئن باش همین امروز بچه ات می یاد. 🍃نمی دانم چه کسی اینطور برنامه ریزی و هماهنگ کرده بود.اصلا انگار هیچ چیز دست ما نبود. 🍃علیرضا از بچگی نذر اقا شده بود. توی گروهان اباالفضل(ع) هم بود. شب تاسوعا بازگشت.عجیب بود که همان شب پیکرش را آوردند مسجد دسته عزادار که از مسجد حرکت کرد, پیکر علیرضا همراهشان بود. 🍃آن شب بچه های محل تا صبح کنار پیکرش بودند.صبح روز تاسوعا جمعیت زیادی از عاشقان ارباب آمدند,سینه می زدند و گریه می کردند. 🍃همه هیئتی ها آمده بودند تا این فدائی آقا ابوالفضل(ع) را تا گلزار شهدا تشییع کنند. 🌷ادامه دارد.... @ShahidToorajii
گیـــــرم که رقیه نبود دخت پیمبر، یک دختر غربت ‌زده سیلی ‌زدنی نیست... ◾️شهادت حضرت رقــــــــــیه (س) دختر سه ساله امام حسین (ع) تسلـــــیت باد ┅❅❈❅┅ ➥ @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_سی_چهارم ایشالله به نیابت #از_شهید_بیاضی_زاده_ عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
#تلاش_برای_رسیدن_به_سوریه_من_کوتاه_نمی‌آیم بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماهه‌ای که طی می‌کرد، به وی می‌گفتند به مهارت لازم نرسیده‌ای؛ اما ناامید نمی‌شد و در دوره دیگری شرکت می‌کرد. @ShahidToorajii
📚 🌺قسمت 7⃣3⃣ 🎇همسفر مادر 📝راوی: حمیدرضا کریمی 🍃مدتی بعد از تدفین علیرضا گذشت. از بنیاد شهید آمدند سراغ مادرم. برای کربلا ثبت نامش کردند. قرار شد هفته بعد راهی شود. 🍃با مادر رفتیم پیش مسئول کاروان کربلا. گفتم: مادرم حالش خوب نیست. روزی ده تا قرص باید بخوره. کلیه هاش هم مشکل داره. مرتب هم باید تحت نظارت پزشک باشه. 🍃بعد گفتم:اجازه بدین من باهاش بیام, هر چقدر هم هزینش باشه پرداخت می کنم. 🍃هر چه قدر اصرار کردم بی فایده بود. فقط پدر و مادر شهدا را ثبت نام می کردند. وقتی بر می گشتیم سر راه رفتیم گلزار شهدا. مادر نشست سر مزار علیرضا. خیلی با جدیت گفت: من نمی دونم! داداشت رو نمیذارن بیاد.حال منم که می بینی چطوریه. باید خودت مشکل رو حل کنی! 🍃فردا صبح دیدم مادر زودتر از ما بلند شده. خیلی شاد و خوشحال مشغول آماده کردن صبحانه بود. با تعجب بلند شدم. رفتم سر سفره. گفتم: سلام,خبریه!؟ شک نداشتم که حتما دوباره اتفاقی افتاده! 🍃مادر با هیجان خاصی گفت: دیشب علیرضا اومد به خوابم. من وسط یه بیابان نشسته بودم. 🍃با دوستاش اومدن. پسرم یه پرچم سبز تو دستش گرفته بود. خیلی از دوستانش پشت سرش حرکت می کردند. ردیف پشت سر هم. 🍃لباس همشون سبز و خیلی هم نورانی بود. علیرضا اومد جلو. دستم رو گرفت. تو بیابان حرکت کردیم تا رسیدیم کربلا, من رو برد کنار ضریح و گفت: مادر, این هم حرم آقا امام حسین(ع)! 🍃ضریح رو تو بغل گرفتم و داشتم با گریه زیارت می کردم که یکدفعه از خواب پریدم. من مطمئن هستم علیرضا با من می یاد. 🍃هفته بعد مادر راهی کربلا شد. هشت روز بعد هم برگشت. در حالی که حتی یکی از قرص ها را هم نخورده بود. 🍃اصلا هم مشکل جسمی پیدا نکرده بود. حتی بعد از سفر هم, دیگر به آن داروها احتیاج پیدا نکرد. 🌷 ادامه دارد.... @ShahidToorajii
بابا تو گفتی عاشقم هستی شاید به عشقت دیده لایق نیست ای مـاهِ پشت هاله‌ای از ابر مفقود ماندن رسم عاشق نیست #جاویدالاثر_شهید_مهدی_ثامنی‌راد #نازدانه_فاطمه‌ثنـا_خانم #دخترا_بابایی‌اند @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_سی_پنجم ایشالله به نیابت #از_شهید_مهدی_ثامنی _راد عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد. ✍به روایت سیدرضا علیزاده، ذاکر اهل بیت #شهید_حسین_محرابی🌷 #شهید_مدافع_حرم @ShahidToorajii
📚 🌺قسمت 8⃣3⃣ 🎇تفحص 📝راوی:محمد کریمی 🍃یک ماه از تدفین علیرضا گذشت. شب,رفته بودم مسجد. بعد از نماز یکی از بچه های بسیج گفت: ممدآقا, یه آقایی چند روزه دنبال شماست. می گه از بچه های تفحص لشکر امام حسین(ع) هست و با شما کار مهمی داره. 🍃تو فکر بودم. یعنی چی کار داره?! داشتم از درب مسجد بیرون می رفتم. یک دفعه آقایی آمد جلو و سلام کرد. گفت: از بچه های تفحص هستم و با شما کار دارم. 🍃با هم رفتیم منزل. بعد از کمی صحبتهای معمول و یاد کردن از جبهه ها گفت:علیرضا کریمی فرزند باقر برادر شماست, درسته؟ ! 🍃با تعجب گفتم: بله چطور مگه؟ ! ایشان ادامه داد: پیکرش هم تو منطقه فکه شمالی بوده؟ من با تکان دادن سر صحبتهاش رو تائید می کردم. 🍃ایشان ادامه داد: پیکر برادرتون رو من به عقب منتقل کردم! در جریان پیدا شدن ایشون هم ماجراهای عجیبی اتفاق افتاد که برای همین خدمت رسیدم. 🍃همه توجهم به صحبتهای ایشان بود. با تعجب نگاهش می کردم. ایشان ادامه داد: بچه های تفحص مدت ها بود که در منطقه فکه شمالی کار می کردند. خیلی از شهدا رو پیدا کردند.اما چند روزی بود که هر چه جستجو کردیم شهیدی پیدا نمی شد. 🍃از قرارگاه مرکزی تفحص اعلام کردند که از فردا بچه های اصفهان به منطقه شرهانی منتقل می شوند و بچه های لشکر دیگری جایگزین ما خواهند شد. 🍃شب آخر توی مقر, مجلس دعای توسل بر پا کردیم. بچه ها, خیلی گریه کردند. بیشتر از همه سرهنگ علیرضا غلامی که خودش در این منطقه حضور داشت و یک پای خودش را هم تقدیم کرده بود اشک می ریخت. 🍃برادر غلامی از جانبازان شیمیائی و مسئول تفحص شهدای اصفهان بود. آخر مجلس,با گریه دعا کردو گفت: خدایا, ما اومدیم اینجا که از همین منطقه فکه, کربلائی بشیم! ما را حاجت روا کن! 🍃فردا صبح زود بود که بچه های آن لشکر آمدند. وقتی برای رفتن آماده شدیم. دیدم برادر غلامی با بچه های تازه وارد بحث می کنه. 🍃رفتم جلو, دیدم می گه: شما چند ساعت به ما وقت بدین, ما فقط تا جاده شنی می ریم و برمی گردیم. 🌷ادامه دارد.... @ShahidToorajii
تردید نکن تصورش هم زیباست ایوان #حسن عجب صفایی دارد... #7صفر #شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع @shahidToorajii