🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#راوی:(#ژاكلين_زكريا)#زهراعلمدار( خالصه
شده از متن ماهنامه فکه)
◀️خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدر و مادرم نگفتم كه به سفر زيارتي فرهنگی ميرويم. بلکه گفتم به يك سفر سياحتي كه از طرف مدرسه است ميرويم. امابازمخالفت ڪردند.😕
دو روز قهر كردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدني شديدي پيدا كردم. 28
اسفند ساعت سه نيمهشب بود. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادر به
ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعاي توسل بخوانم.
كتاب دعا را برداشتم و شروع كردم به خواندن.🤗
هر چه بيشتر در دعا غرق
ميشدم احساس ميكردم حالم بهتر ميشود. نميدانم در كدام قسمت از دعا
بود كه خوابم برد.😴
در عالم رؤيا ديدم در بيابان برهوتي ايستاده ام. دم غروب بود، مردي به طرفم
آمد و به من گفت: زهرا، بيا، بيا!
بعد ادامه داد: ميخواهم چيزي نشانت بدهم!😳
با تعجب گفتم: آقا ببخشيد من زهرا نيستم، اسم من ژاكلينه
ولي هر چه ميگفتم گوشش بدهكار نبود. مرتب مرا زهرا خطاب ميكرد😓
#ادامــــــه👇
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂