eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
# بندگان _تناقض! در مهمانی ها و برگر میخورند اما در از گیاه خواری میگویند و به گوسفند گیر میدهند! در آپارتمان سگ نگه میدارند برای اینکه صدای پارس سگ آزارشان ندهد حیوان زبان بسته را عمل میکنند اما در اینستاگرام ژست حمایت از حقوق حیوانات به خود میگیرند. دختران جوان را لخت و عریان در و یا برای بازی در فیلمهای پورنو می پسندند اما در فضای مجازی با شعار حقوق و آزادی زنان کاسبی میکنند! خود را کنار مردم جلوه میدهند! نذری دادن و رفتن را تحقیر میکنند اما پولشان را آنتالیا میکنند! مدعی وطن پرسی و به ایرانند اما از خرید کالای با برند ایران خجالت میکشند و پول را به برند ترک و چین میدهند! از رصاخان ظالم، سعودی ها و شیوخ دیکتاتور عرب حمایت میکنند اما خود را آزادی خواه و دمکرات جا می زنند! اینها بندگان تناقصند مدعی روشنفکری. 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
دوستان شهـــــدایی جان سلام👋 هر روز در ماه مبارک رمضـــــ🌙ـــــان ، ثواب روزه مون رو به یه شهید هدی
انگشتری داشت که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی عاشورا و توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد... 🆔 @Shahid_Alamdar
➖من میروم ولے رسالت #زینبی به دوش شما➖ همسرشهید با اشاره به زمان اعزام شهید، مسافر گفت: من به ایشان گفتم: دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.😞 ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟🍃 با اشاره به #فرازی از #زیارت عاشورا 🌺بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي 🌺 به من گفتند: که این فراز را برای من معنی میکنید؟ من هم گفتم: معنایش که مشخص است 🌺یعنی پدر و مادرم به فدایتان🌺 و ایشان گفت :👈به خاطر همین! و #چادرم را در دست گرفت و گفت : به خاطر این #چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند....💔💔 راوے:همسرشهیدمدافع‌حرم #شہیدسعیدمسافر🌹 ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔸ـــــــــ سلام وعرض ادب ـــــــــــ🔸 ‌ 🔹_قسمت،_ #چهلم🔹 🔸این داستان؛ #زیارت #سیدمجتبی_علمدار #کتاب_علمــــــــــدار 🆔 @Shahid_Alamdar باهم مطالعه کنیم📘:) #بسم_رب_الشهدا🔻🔻🔻🔻
تو استوریِ یکی از بچه ها نوشته بود ... اگه کربلا نرفتین اشکالی نداره ... مادر(س) همیشه سهمِ بچه ای که نیومده رو کنار میزاره:) #مادر(س)_تمام_مارا_به_اسم_میشناسد❤️ #عاشق #زیارت #کربلا @Shahid_Alamdar
✖️ دستورالعمل علما برای 🌺 یک داستان و زیبا ✍️ از مرحوم آيةالله‌العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي به بيماري و مبتلا شدند و همه‌ روزه عده ‌اي مي‌‌مردند روزي در منزل استادم مرحوم سيدمحمد فشاركي عده‌اي از اهل علم جمع بودند ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي فرمود: من حكم مي‌‌كنم كه از امروز تا ده‌روز همه مشغول خواندن شوند و ثواب آن را به روح نرجس‌خاتون(علیها السلام) والده ماجده حضرت حجت‌بن‌الحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن شدند از فرداي آن روز تَلف ‌شدن متوقف شد. 📚داستان‌هاي شگفت شهید دستغیب کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🔸ـــــــــ سلام وعرض ادب ـــــــــــ🔸 ‌ 🔹_قسمت،_ #شصتوهشتم🔹 🔸این داستان؛ #ضمانت
⬇️ ◀️اينگونه بود كه بخاطر رفتم برای ثبت نام. موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: ، من زهرا علمدار هستم.😇 ّ بالاخره اول فروردين 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسيجيها و مريم عازم جنوب شديم. كسي نميدانست كه من مسيحي هستم به جز مريم.🙂 در راه به خوابم خيلي فكر كردم.😌 از بچه ها درباره ی پرسيدم، اما كسي چيزي نميدانست. وقتي به حرم امام خميني (ره) رسيديم. در نوارفروشي آنجا متوجه نوارهای مداحي شهيد شدم. كم مانده بود از خوشحالي بال در بیاورم. 🙃 چند نوار مداحی خریدم. در راه هر چه بيشتر نوارهاي او را گوش ميدادم بيشتر متوجه ميشدم كه آقا چه فرمودند. در طي چند روزي كه جنوب بوديم. تازه فهميدم اسلام چه دين شيريني است و چقدر زيباست. وقتي بچه ها نماز جماعت ميخواندند. من كناري مينشستم، زانوهايم را بغل ميگرفتم و گريه ميكردم😢. گريه به حال خودم که با آنها از زمين تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خيلي باصفا بود.🕊 حس غریبی داشتم. احساس ميكردم خاك شلمچه با من حرف ميزند. با مريم كه آنجا فهمیدم خواهر شهيد است، گوشه اي ميرفتيم و شروع به خواندن عاشورا كردیم. او با سوز عجیبی ميخواند و من گوش ميدادم،انگار در عالم ديگري سير ميكردم. يك لحظه احساس كردم شهدا دور ما جمع شده اند و زيارت عاشوراميخوانند. منقلب شدم و یکباره از هوش رفتم.🍂 در بيمارستان خرمشهر به هوش آمدم. مرا به كاروان برگرداندند. 👇👇 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂