کاریترین حَربهی ما
در مواجه با سنگینیِ
گناهانمان گریه بر سیدالشهداست...💔
#حسینجانم
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
دعای فرج
🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ
الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي
الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد
وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ
عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ
الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا
عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا
مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ
الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ
السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا
اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ
الطّاهِرينَ
♦️اگرهمگی #یڪدل و #یڪصدا
برای #ظهوردعاڪنیم،
قطعاً،امرشریف ظهوربه زودی، #محقق خواهدشد
♦️نشر حداکثری
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
|♡|
باهم یکدل بخوانیم
قرار روزانه.....التماس دعا
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
ذکر روز یکشنبه:
🌸🍃یا ذالجلال والاکرام 🍃🌸
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
⸤•🦋•⸣
°
ازتـٰابوتبـافتادھدلـمیارکجایۍ؟
هستۍدلحضرتدلدارکجایـے؟ :)
#یآبݧَیآس🌼˘˘!'
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
💠 از عارفی پرسیدند...
از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟!
🌿او جواب داد:
اگر برای امام زمان کاری میکنی، یه تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمیداری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی،
بدان که بیداری.
و الّا اگر مجتهد هم باشی در خواب غفلتی
✨بیایید درخواب غفلت نباشیم✨
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
#سال_شمار_زندگی #پارت_یک ناگهان گلوله شلیک می شود روزی که به دنیا آمد ، هیچ کس فکر نمی کرد که سا
#سال_شمار_زندگی
#پارت_دوم
ناگهان گلوله شلیک می شود
چندماه از تولد روح الله نگذشته بود که صدای شلیک گلوله ای ، در کوره راه کوهستان های میان خمین و اراک پیچید و به دنبال آن ، سواری سرفراز از پشت اسب بر خاک افتاد . مصطفی ، به دست مزدوران خان ها ، بی خبر و ناجوانمردانه هدف گلوله قرار گرفت ک از ما درآمد . روح الله ، نه صدای گلوله را شنید و نه از شهادت پدر با خبر شد . شاید وقتی که صدای شلیک گلوله در کوهستان پیچید و گلوله سینه پدرش را شکافت ، روح الله هراسان از خواب پریده و گریه کرده باشد ، ولی کسی نمی توانست این گریه را نشانه آن شهادت بداند . همه بچه های هم سن روح الله ناگهان از خواب می پرند و گریه می کنند ، اما وقتی به آغوش گرم مادر پناه می برند ، آرام می شوند ؛ آرام و ساکت و بعد دوباره خواب ، خواب شیرین و معصومانه آن ها را در بر می گیرد .
روح الله بی آن که خود بداند ، در چند ماهگی فرزند شهیدی دلاور شد ، اما هیچ وقت نتوانست چهره پدر شهیدش را پیش چشم مجسم کند ، صدایش را بشنود ، بوسه های گرم او را بر گونه های لطیف خود احساس کند ، چرا که او هنوز خیلی کوچک بود ؛ همه اش چهار ماه بیش تر نداشت . خیلی زود بود که چهره ها را به خاطره بسپارد و صدا ها را حافظه نگه دارد .
خبر قتل مصطفی در شهر های اطراف می پیچید ، هر مظلوم بی پناهی که آن را می شنود ، ناراحت می شود . علمای شهر ها بیش از همه اظهار تاسف می کنند و از حاکم اراک می خواهند هر چه زودتر قاتل او را دستگیر کند . حاکم اراک هم ، حکم بازداشت را صادر می کند . مأموران به منطقه ما آیند و پس از مدتی تعقیب و گریز ، قاتل را در قلعه ای کهنه و قدیمی به دام می اندازند و بعد از چند ساعت تیراندازی ، عاقبت او را دستگیر می کنند و تهران می فرستند . خبر قتل مصطفی ، قبل از آن به تهران رسیده بود . علما و کسانی که او را می شناختند ، از این حادثه ناراحت بودند . آن ها نیز خواستار محازات قاتل بودند و برای این کار فعالیت می کردند . چند نفر از خانواده مصطفی به تهران آمده بودند . آن ها از دولت می خواستند عدالت اجرا شود و قاتل به سزای عمل خود برسد . از سویی دیگر ، هواداران قاتل فشار می آوردند تا او محاکمه نشود . عاقبت حکم به مجازات قاتل داده شد و او را در مقابل مجلس شورای ملی سابق در میدان بهارستان کنونی اعدام کردند .
بدین گونه ، روح الله بدون داشتن هیچ خاطره ای از پدر ، بزرگ می شود و تنها آوازه بزرگی ها و شجاعت های او را از اطرافیان می شنود و در ذهن کودکانه خود ، سیمای مهربان ، صدای گرم و نگاه نوازش گرش را مجسم می کند و گاهی هم مثل همه بچه هایی که با پدرشان درد دل می کنند ، با آن سیمای خیالی حرف می زند .
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
#سال_شمار_زندگی #پارت_دوم ناگهان گلوله شلیک می شود چندماه از تولد روح الله نگذشته بود که صدای شل
#سال_شمار_زندگی
#پارت_سوم
پرنده پرواز می کند
وقتی روح الله بزرگ شد و به سنی رسید که بتواند تحصیل علم کند او را در سهر خمین به مکتب خانه ملا ابولقاسم فرستادند که نزدیک خانه آن ها بود . در آن زمان ، مدارس به شکل امروزی نبود و بچه ها در مکتب خانه ها درس می خواندند . روح الله در هفت سالگی توانست قرآن را ختم کند . پس از آن به فراگیری ادبیات عرب پرداخت . برای یادگرفتن این علم ، معلمی به نام شیخ جعفر را برایش انتخاب کردند . پس از آن ، نزد استادان آن روز شهر خمین ، یعنی میرزا محمود افتخار العلما ¹ ، حاج میرزا محمدمهدی ² و حاج میرزا نجفی ³ رفت و تا آن جا که امکان داشت از آن آموخت . در کنار تحصیل علم ، خوشنویسی هم کار می کرد . برای آموختن خط ، برادر بزرگش یعنی آیت الله حاج آقا مرتضی پسندیده ⁴ را انتخاب کرده بود و پیش او مشق خط می کرد و خوش نوشتن را از وی می آموخت .
روح الله تا نوزده سالگی در خمین تحصیل علم می کرد ، اما رفته رفته به جایی می رسد که محیط کوچک شهر خمین و مدرسه های آن ، جوابگوی استعداد درخشان و هوش سرشارش نمی شود . اکنون او پرنده ای بود که برای پرواز ، نیازمند آسمانی وسیع و افقی گسترده بود و شهر کوچک خمین نه صاحب آن آسمان بود و نه دارای آن افق علمی گسترده . بنابراین پرنده پرواز کرد . او برای ادامه تحصیل ، حوزه علمیه اراک را برگزید . طلبه جوان اهل خمین ، خیلی زود توانست در حوزه علمیه اراک نظرها را به سوی خود جلب کند . او طلبه ای بسیار باسواد ، پر تلاش و مرتب بود و با عشق و علاقه تحصیل علم می کرد . از آن گذشته ، قامت بلند و موزون ، چهره نجیب و رفتار متین او ، بسیاری را شیفته و علاقه مند می کرد . لباس روحانیت برازنده اش بود . بعدها ، بیش از نیم قرن پس از آن سال ها ، این طلبه گمنام اهل خمین ، با همین عمامه و عبا ، نزد علما و توده های مردم به امام خمینی مشهور شد و عشق او در قلب میلیون ها نفر جای گرفت ، اما در حوزه اراک کسی نمی دانست که این طلبه جوان و مؤدب اهل خمین ، همان امام خمینی معروف خواهد شد .
به هر حال ، امام در حوزه علمیه اراک با پشتکاری مثال زدنی ، مثل تشنه ای که در بیابانی بی آب باشد ، چشمه گوارای خود را یافته بود و از آن سیراب می شد .
امام در آن جا با استادی آشنا شد که مدتی بعد یکی از مهم ترین حدزه های علمیه اسلام را در شهر قم تأسيس كرد . این عالم بزرگ کسی جز آیت الله شیخ عبدالکریم حائری ⁵ نبود که در آن زمان در حوزه علمیه اراک تدریس می کرد .
می گویند که آیت الله حائری برای زیارت بارگاه حضرت معصومه ۜ به قم می رود . علما و روحانیان قم وقتی از این سفر با خبر می شوند ، تصمیم میگیرند پیش ایشان بروند و از او بخواهند که در قم بماند و به حوزه علمیه کوچک قم ، رونق و وسعت بیش تری بدهد . آن ها با همین هدف به دیدار آیت الله حائری می روند و این پیشنهاد را با او در میان میگذارند .
آیت الله حائری می روند دعوت علمای حوزه علمیه قم را قبول می کند و تصمیم به اقامت در آن شهر می گیرد . وقتی این اقامت قطعی می شود و خبر آن در حوزه علمیه اراک به گوش امام می رسد ، او هم به همراه عده ای از روحانیان و طلاب جوان به قم هجرت می کند تا هم در جوار بارگاه حضرت معصومه ۜ باشد و هم از وجود استاد بزرگوار خویش بیش تر استفاده کند .
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》