شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
#سال_شمار_زندگی #پارت_یک ناگهان گلوله شلیک می شود روزی که به دنیا آمد ، هیچ کس فکر نمی کرد که سا
#سال_شمار_زندگی
#پارت_دوم
ناگهان گلوله شلیک می شود
چندماه از تولد روح الله نگذشته بود که صدای شلیک گلوله ای ، در کوره راه کوهستان های میان خمین و اراک پیچید و به دنبال آن ، سواری سرفراز از پشت اسب بر خاک افتاد . مصطفی ، به دست مزدوران خان ها ، بی خبر و ناجوانمردانه هدف گلوله قرار گرفت ک از ما درآمد . روح الله ، نه صدای گلوله را شنید و نه از شهادت پدر با خبر شد . شاید وقتی که صدای شلیک گلوله در کوهستان پیچید و گلوله سینه پدرش را شکافت ، روح الله هراسان از خواب پریده و گریه کرده باشد ، ولی کسی نمی توانست این گریه را نشانه آن شهادت بداند . همه بچه های هم سن روح الله ناگهان از خواب می پرند و گریه می کنند ، اما وقتی به آغوش گرم مادر پناه می برند ، آرام می شوند ؛ آرام و ساکت و بعد دوباره خواب ، خواب شیرین و معصومانه آن ها را در بر می گیرد .
روح الله بی آن که خود بداند ، در چند ماهگی فرزند شهیدی دلاور شد ، اما هیچ وقت نتوانست چهره پدر شهیدش را پیش چشم مجسم کند ، صدایش را بشنود ، بوسه های گرم او را بر گونه های لطیف خود احساس کند ، چرا که او هنوز خیلی کوچک بود ؛ همه اش چهار ماه بیش تر نداشت . خیلی زود بود که چهره ها را به خاطره بسپارد و صدا ها را حافظه نگه دارد .
خبر قتل مصطفی در شهر های اطراف می پیچید ، هر مظلوم بی پناهی که آن را می شنود ، ناراحت می شود . علمای شهر ها بیش از همه اظهار تاسف می کنند و از حاکم اراک می خواهند هر چه زودتر قاتل او را دستگیر کند . حاکم اراک هم ، حکم بازداشت را صادر می کند . مأموران به منطقه ما آیند و پس از مدتی تعقیب و گریز ، قاتل را در قلعه ای کهنه و قدیمی به دام می اندازند و بعد از چند ساعت تیراندازی ، عاقبت او را دستگیر می کنند و تهران می فرستند . خبر قتل مصطفی ، قبل از آن به تهران رسیده بود . علما و کسانی که او را می شناختند ، از این حادثه ناراحت بودند . آن ها نیز خواستار محازات قاتل بودند و برای این کار فعالیت می کردند . چند نفر از خانواده مصطفی به تهران آمده بودند . آن ها از دولت می خواستند عدالت اجرا شود و قاتل به سزای عمل خود برسد . از سویی دیگر ، هواداران قاتل فشار می آوردند تا او محاکمه نشود . عاقبت حکم به مجازات قاتل داده شد و او را در مقابل مجلس شورای ملی سابق در میدان بهارستان کنونی اعدام کردند .
بدین گونه ، روح الله بدون داشتن هیچ خاطره ای از پدر ، بزرگ می شود و تنها آوازه بزرگی ها و شجاعت های او را از اطرافیان می شنود و در ذهن کودکانه خود ، سیمای مهربان ، صدای گرم و نگاه نوازش گرش را مجسم می کند و گاهی هم مثل همه بچه هایی که با پدرشان درد دل می کنند ، با آن سیمای خیالی حرف می زند .
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》