#طرح_زندگی_شهدایی
#قسمت_اول
#زندگینامه_شهید
شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی فرزند عباس در سال۶۳ متولد شد و دروس حوزوی و طلبگی را نیز گذرانید و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حقوق در سال ۸۵ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد که پس از گذراندن دوره های مختلف نظامی و مسئولیت های مختلف از جمله فرمانده گروهان پیاده گردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸نجف اشرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین سپاه ناحیه خمینی شهر، پزشکیار، مسئول تربیت بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان های سپاه، در اواخر آذر ۹۴ در جبهه مقاومت اسلامی و حق علیه باطل در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
عبدالمهدی کاظمی در سال ۸۴ ازدواج و در جوی آباد خمینی شهر زندگی میکرد که از این شهید دو فرزند دختر با نام های فاطمه و ریحانه به یادگار مانده است.
واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسري متدين نصيبشان شود و ...
#طرح_زندگی_شهدایی
#قسمت_اول
شهيد علمدار واسطه ازدواج من و عبدالمهدي شد!
واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسري متدين نصيبشان شود و طي يك رؤياي صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدي را به همسرش معرفي ميكند. به اين ترتيب ازدواج خوبان شكل ميگيرد و 9 سال ادامه مييابد. يك زندگي شيرين كه با شهادت عبدالمهدي در سوريه در تاريخ 29 دي ماه 94، به سرنوشتي زيباتر ختم ميشود. حالا كه كمتر از يك سال از شهادت عبدالمهدي ميگذرد، با همسرش مرضيه بديهي همكلام شديم تا هرچه بيشتر از اين شهيد مدافع حرم بدانيم. شهيدي كه آيتالله بهجت پيشبيني شهادتش را در روز تاجگذاري امام زمان(عج) كرده بود و طبق همين پيشبيني، عبدالمهدي آسماني شد.
گويا واسطه ازدواج شما شهيد علمدار بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟
سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقهاي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه ميكردم. اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمانها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا ميكرد. حب به شهيد علمدار و زندگياش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخشهايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه ميكشد و شفا پيدا ميكند. شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را ميگوييد، ميخواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.
مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگيتان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟
يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچهاي به سمت من ميآمد و يك جواني همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان ميآيد. نذرتان را ادا كنيد. وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم.
با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد. مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم. خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.
وقتي براي اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابي كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟ در اولين ملاقاتتان چه صحبتهايي رد و بدل شد؟
همان شب خواستگاري قرار شد با عبدالمهدي صحبت كنم. وقتي چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتي ترسيدم! طوري كه يادم رفت سلام بدهم. ياد خوابم افتادم. او همان جواني بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتي با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقي افتاده است؟ گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديدهام. خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدي شروع كرد به گريه كردن. گفتم چرا گريه ميكنيد؟ در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار ب
#طرح_زندگی_شهدایی
#قسمت_اول
#زندگینامه_شهید
شهیدی که امام بر بازویش بوسه زد
«به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه»
«تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که میشد خدا میکرد. ما فقط وسیله بودیم. همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط میآمدیم یک خمپاره تقریباً ۵ متری ما خورد. قشنگ ۵ متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری میکند.»
شهید مهرداد عزیز الهی
دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال ۱۳۴۶ در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
به گزارش تابناک، خانواده «عزیز اللهی» ۶ پسر داشته که ۴ نفر از آنها در جبههها حاضر بودهاند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیدهاند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی میباشد. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز بوده است
👇👇👇👇
#یازینب 🍃🌹
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》