eitaa logo
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
124 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
381 ویدیو
1 فایل
«یه چیز عجیب، مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو می‌روی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت♥!» ادمین تبادل🌸: @Shaahadaatt ⇤ تبادل‌با‌کانال‌های‌غیر‌اخلاقی‌صورت‌نمیگیرد❌ #لبیک_یا_خامنه_ای ♥️'
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 میفرماید ڪہ👇🏻 فقط‌‌ یڪبار ڪافے استـــــ..🌿 ازتہ دل رو صدا ڪنید🙂 دیگر مال‌ خودتـان‌ نیستید او‌ مےشوید![]😍 ••|شـــــہیدامیرحاج‌امینے🌷 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
🌸🍃🌸🍃🌸 در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقتی بچه ای از طریق نا مشروع می زائید به تنور می انداخت. و آنها را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد. اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت: ای فرزند پیامبر به فریادم برس. . . و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرام زاده بود، فرمود: هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقداری از تربت جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر زن زانیه مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر تکرار نشد. 🌱↷ ↱@Shid_Babaknori↲
هدایت شده از 『فَدایِیاݩِ؏َـقیلَةُ‌الْـ؏َـࢪَب』
🌼بسم رب شهداءوصدیقین🌻 متن مصاحبه باپدر در 💙 هرموقع مشکلی🌪 پیش می آمد داشت که ☝️🏼 اگر ای را دوست داشته باشد🙂 به بلادچار میکند.🍂 وبعداز هر 🌼 🔓 و در های رحمتش را به رویش میگشاید.🔑 و به این امر 🧡 داشت وبه آن میکرد.🤞🏽 که اول گره🖇 از کار دیگران باز✂️ کند☺️ و بعد به مشکلات ⛓خودش رسیدگی💪🏽 کند.🌱اخلاقش😇 با یکی از دوستان👬 🕊اش بسیارخوب😍 بود و همیشه به اومیگفت هیچ چیزجز 💞 مارا از هم دور نمیکند.🚶🏻‍♂ وآخر هم 😔باهم به رسیدند.....💔 یادم هست کلماتی😞 که گفت: 🙂و 🙃 بـــ😭ود.... 💚 🔖
🕊•ا﷽ا• 💌نامہ نازعات/بند٤۲۝ فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ از خالق آسمانـٖے به بنده زمینـٖے🍃 بنده ی من میخوام امروز با هم درمورد یه کلمه تکراری که زیاد شنیدی حرف بزنیم اما این دفعه از نگاه من... شاید خیلی شنیده باشی که بنده های من وقتی نا امید و غمگینی بهت میگن خدابزرگه! حالا من بهت میگم که" من بزرگم " بزرگم برای دل های آشفته وخسته... بزرگم برای بنده های گمشده ونا امید... بزرگم برای قلب های تنگ وتف دیده... بزرگی من در مقابل چشمات کم بنظر میرسه مگه نه؟ اگه میدونستی خدای تو چقدر بزرگه دلت آشوب میشد؟ از آینده ایی که یه خدای بزرگ برات رقم میزنه نگران میشدی؟ بزرگی من رو تو چیزهای بزرگ جستجو نکن فقط بروسراغ قلب... قلبت با خدای بزرگت هماهنگ هست یانه؟!! من ضربان میدم،نفس میدم و تو هرتپش بهت یادآوری می کنم که خدای بزرگ تو حواسش به تک تک ثانیه های زندگیت هست. توحواست به بزرگی من باشه... خواستم بدونی خدای بزرگت دوستت داره و هر لحظه به برگشت تو امیدوار... دوستدار همیشگی تو ♥️ 📬فرستنده:خدا 📖گیرنده:انسان ☁️🌱 •وصآل✨
❤️ شهید علا حسن نجمه❤️ (تراب الحسین) تاریخ تولد:1370/10/18 محل تولد: عدلون(جنوب لبنان) تاریخ شهادت:1395/07/29 محل شهادت:حلب_ وضعیت تاهل: مجرد محل مزار شهید:در شهر عدلون لبنان 📝 بخشی از وصیتنامه شهید 📝 خواهر عزیزم هرگاه خواستی از خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یادآور که را جاری میکنی به های_پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی به یاد آر که غرب را در اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن حفظ کند تغییر میدهی... تو هم شامل آبرویی بعد از همه این ها اگر توجه نکردی ( متنبه نشدی) هویت را از خودت بردار ( دیگه اسم خودتو شیعه نزار) مادر این بنا به ، در مراسم تشییع پیکر مطهر او لباس سفید پوشید و در رثای شهدای مقاومت با صلابت سخن گفت. چند روز قبل از شهادتش در صفحه شخصی‌اش در فیسبوک عبارت ناراحت کننده‌ای نوشت: 🌼اشک‌های جاری خود را آماده کنید🌼. این جمله را درباره استقبال از نگاشت و شاید برای آمادگی خود نوشته بود .
﷽ به چه می اندیشی؟ سخت است؟این که روی سرت نگهش داری؟ خاکی نشود،کثیف نشود،تابستان ها را بگو گرمایش هر انسانی را خسته می کند... هر از گاهی به خودت میگویی...  راضی میشود من انقدر زجر بکشم؟ حالا این ٢متر پارچه نباشد ،  خدا غلط می شود؟ خارج از این ها،نگاه های دیگران کافی نیست که همه میخواهند گوشه گیر باشم؟ . این دفعه بگذار من صحبت کنم میخواهم از کمی دور تر برایت بگویم که این دو متر پارچه،بود و نبودش چه فرقی دارد... راست میگویی قرآن خدا غلط نمیشود... ولی همین ٢متر پارچه دنیایت را زیر و روو میکند این ٢متر پارچه مرز جهانت را مشخص میکند بی آنکه زبان به بیگانه باز کنی،اعتقادت را نشان میدهی بی آنکه سخنی بگویی اجازه نمیدهی احدی به نگاه های سر به زیرانه ات تعرض کند... نکند میترسی دنیایت تنها سپری شود؟ نکند میترسی مردی پیدا نشود که دنیایت را سهمش کنی؟ مردی اگر سراغ تو آمد، است مرد اگردنیای تو را فقط برای خودش خواست،مرد است مرد اگر دنبال نجابت بود،مرد است اگر کسی خواست شبیه  (ع) باشد،مرد است علی دنیا را زیر و روو میکند تا  اش را پیدا کند پس بدان اگر آن ٢متر پارچه را روی سرت گذاشتی و به احترام آن دو متر پارچه نزدت آمد،همان مردی که میخواستی را یافتی...غیرت کسی که مرد صدایش میکنی به همان ٢ متر پارچه بند است چقدر افسانه وار است که تمام  بودنت را،تمام احساست را پشت همان ٢ متر پارچه نگه میداری تا سهم کسی شود که لیاقت سر به زیری هایت را دارد اصلا تمام هستی فدای تو وقتی میفهمی نا محرمی آمده و سراسیمه به دنبال چادرت میگردی... یک مرد وقتی کسی مثل تو را دارد دیگر چه از دنیا میخواهد؟ بگذار تمام  به تو پشت کنند وقتی تو  نایاب این دنیایی... بگذار همه بد بگویند وقتی کسی توانایی اش را ندارد که از دنیای تو بگوید که چه سختی هایی را تحمل میکنی تا زینب وار زندگی کنی اگر از دنیای یک مرد میخواهی بشنوی... من برایت میگویم...مردها  بنی هاشمیشان را برای زینب های زمانه خرج میکنند... خیالت راحت... فکر میکنی آن ٢ متر پارچه میتواند این همه خوبی داشته باشد ؟
‌ سلام خدایم❤️   ببخش هر وقت دلتنگ می شوم هر وقت از زمین و زمان گلایه مند می شوم هر وقت به بن بست می روم به سراغت می آیم خجالت می کشم با همه بی معرفیتی هایم دوباره تقاضا داشته باشم اما چه کنم تنها کسی هستی که در همه حال پشتم را خالی نمی کنی و تقاضایم را رد نمی کنی خدای دوست داشتنیم؛ خسته شدم از اینهمه هیاهوی بیخود و بی حاصل شادی هایم را  به من ببخش! ➖➖➖
🔆 دختر یک گنجه، خیلی با ارزش تر از  های توی قصه ها❗ ️ 💁 🏻 ‍♂️ آخه آفریده ای دارند که فوق العاده عاشقشونه و با ظرافت و لطافتی که تو خلقتشون به خرج داده، حسابی نور چشمی  و با ارزش شدند... 🔹 پس یادت نره تو از زیباترین  های خداوندی که 💎 قطعا  تو رو فقط خدا میدونه و در صورت بکر موندن خواستنی تر میشی❗ ️ ❌ اگه در دسترس این و اون باشی و زیبایی هات رو به حراج بذاری، دیگه مثل  دست نیافتنی و با ارزش نخواهی بود.. 💁 🏻 قلب یه خانوم حرمت داره، که اگه  بشه، خدا هم میشکنه و حرمت توئه دخترخانوم... ⛔ ️ حیا و عفته ⛔ ️ ☝ 🏻 پس قدمی بردار برای حفظ ارزش هات... ✅ فقط کافیه به این فکر کنی که  و  خدا از زیبایی هات ارزشش بیشتره یا خلق خدا⁉ ️ 😌 از تو  از خدا  ، خدا 🍃 منتظر اولین قدم توعه ... 🌸 حیا و  داشته باشی این نیست که حتما چادر سرکنی میشه با مانتو هم همون حجب و  رو رعایت کنی و داشته باشی ... ☝ 🏻 در هیچ سختی و اجباری نیست...
⚠️ بزرگ فکر کن... بزرگ بخواه... نه بخیله! نه تو ناتوان! ببین چه طور میاد برات😎💯 ------------------✨----------------
_پسر: حجابتو رعایت کن خانوم! دیدن زیباییهات منو ب گناه میندازه! . +دختر : شما چشماتو درویش کن!مگه من باید ب خاطر تو خودمو محدود کنم؟! . _پسر: طبیعت من نگاه کردن و بردن از زیباییهاست دست خودم ک نیست! . +دختر: منم زیبام و طبیعت منم نشون دادن زیباییهامه دختر اگه جلوه گری نکنه ک نیست!! . _پسر: خوب جلوه گریتو بذار برای شوهرت ن تو خیابون این طوری منو هم ب نمیندازی! . +دختر: خب تو نگاه آلودتو بذار برای همسرت! این طوری منو هم محدود نمی کنی . _پسر: اگه همسر نداشتم چی؟! اگه نتونستم ازدواج کنم چی؟! اصلا اگه ازدواج کردم و بعد از ازدواج تو خیابون چشمم ب تو افتاد چی؟! مگه من می تونم چشمامو ببندم؟ . +دختر: اع!! خب اگه منم نتونستم ازدواج کنم چی؟! برای کی جلوه گری کنم؟! . _پسر: اصلا منم ن! گفته خودتو بپوشونی خدا گفته ب صبر و پناه ببری! خدا گفته با ایمان و عبادت فقط برای اون جلوه گری کنی . +دختر: خب خدا گفته تو هم چشماتو کنترل کنی!! پیامبر هم گفته نگاه تو ب من تیری زهر آلوده از طرف شیطانه گفته برای کنترل خودت روزه بگیری! . _پسر: اما باور کن با وجود جلوه گری تو کنترل نگاه برای من خیلی سخته... انصاف نیست ک تو خودتو نپوشونی و از من انتظار داشته باشی نگات نکنم.خودتو بذار جای من!نمیشه... . +دختر: تو هم اگه نگاهتو کنترل نکنی پوشیدن این همه لباس برام خیلی سخته انصاف نیست تو ب من نگاه کنی و از من انتظار داشته باشی جلوه گری نکنم.تو چرا خودتو نمیذاری جای من!؟؟ . _پسر: اما اگه تو جلوه گری نکنی من دیگه دلیلی برای نگاه بهت ندارم . +دختر: تو هم اگه نگاه نکنی من دیگه دلیلی برای جلوه گری برات ندارم . . _برادر بزرگوار! +خواهر محترم! بهتر نیست ک "" هر دومون""همدیگه رو درک کنیم!؟ بهتر نیست ک "" هر دومون""برای عفت عمومی تلاش کنیم؟! . همه این حرف هایی ک بلد بودید رو زدم تا برسم ب اینجا! این رعایت هم شامل کوچه و خیابون میشه و هم شامل فضای مجازی! بیایم خودمونو گول نزنیم! فضای مجازی هم حریم داره... بعضی از ما مذهبی ها فکر نکنیم چون اینجا صورت، صورت رو نمیبینه هر حرفی میتونیم بزنیم... خدای اون بیرون، خدای اینجا هم هست! متاسفانه بعضی از ما مذهبی ها ب این نقد ها میگیم خشک مقدسی! دیگه ببینید بقیه چی میگن... . دارم مشاوره میدم! ابجیمه... داداشیمه... اون ک منو نمیبینه! از حجابش خوشم اومده... خوننده ارزشیه... و... (( اگر میخوایم گناه کنیم، لا اقل روی اون سر پوش دین نذاریم...)) .
🌸🍃🌸🍃 روزی جوانی پیش داود نبی (ع) نشسته بود و حضرت داود (ع) او را راه زندگی می‌آموخت که عزرائیل رسید. وقتی جوان مرخص شد، از جناب عزرائیل، داود نبی (ع) پرسید: چرا با تعجب جوان را نگریستی؟ عزرائیل گفت: این جوان را 20 روز بیشتر عمر نیست و من در حسرت ماندم تو درس زندگی این دنیا به او می‌آموختی، در حالی‌که او را عمری به آن نخواهد بود. داود نبی (ع) فرستاد آن جوان را صدا کردند. پرسید: مجردی؟ گفت: آری. نبی خدا دختری را به او گرفت و سریع بساطِ عروسی او را در مدت مانده از عمر کوتاه‌اش فراهم ساخت. منتظر شدند عزرائیل ورود کند که نکرد. سال‌ها گذشت و جوان را جان نگرفت. روزی عزرائیل را دید و علت را سؤال کرد. عزرائیل گفت: خداوند بر رحمی که تو بر حال او کردی رحم و 30 سال بر عمرش افزود و بر حال دختر مؤمنه‌ای که گرفتی ترحم نمود و 30 سال عمر دیگر نیز بر عمرش اضافه کرد.
 که می‌رود، حس می‌کنم   کم تر می‌شود... واقعا لذت بخش بود شدت گرمایی که   چند برابرش کرده بود!! لذت بخش بود که در آن  یاد    الله علیها باشی و  ذکر (یا فاطمه الزهرا )بگویی و  برداری!!!  بخش بود که احساس کنی   زمانت تو را دنبال می کند... از روی .... و بخش تر از همه ی اینها اینکه کنی اینگونه بیشتر دوستت دارد... اینکه کنی از اینکه به حرف خدا داده ای و برای رضایش گرما را فراموش کرده ای از تو راضی است!!! اینکه احساس کنی با خوشنودی نگاهت میکند...!!! باش تا سرت نکنی نمی فهمی چه میگویم.... لذتی که جز با آن درک نخواهی کرد... برای یکبار هم که شده اش میکردی...