eitaa logo
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
124 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
381 ویدیو
1 فایل
«یه چیز عجیب، مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو می‌روی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت♥!» ادمین تبادل🌸: @Shaahadaatt ⇤ تبادل‌با‌کانال‌های‌غیر‌اخلاقی‌صورت‌نمیگیرد❌ #لبیک_یا_خامنه_ای ♥️'
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 『فَدایِیاݩِ؏َـقیلَةُ‌الْـ؏َـࢪَب』
🍂🌸 شهلا با ترس گفت : "مامان، صبح که به حمام رفتیم، زینب به من گفت[حتما غسل شهادت کن!]" مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که : "توی این موقعیت، این حرف ها چیست که می‌زنید؟ جای اینکه مادرتان را دلداری بدهید، بیشتر توی دلش را خالی می‌کنید." من باز هم جوابی ندادم، اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود؛ آن هم دوتا وصیت نامه. یعنی چه؟ تا آن شب همه ی این حرف ها و حرکات برایم عادی بود، اما حالا پشت هرکدام از این ها حرفی و حدیثی بود. آن شب آن چنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان دیگر، چند بار صدایم کرد تا مرا به خود آورد. گاهی گیج بودم و گاهی دلم می‌خواست فریاد بزنم و تا می‌توانم توی خیابان های تاریک بدوم و همه ی مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم. وحشت همه‌ی وجودم را گرفته بود؛ از تاریکی، از سکوت، از بیمارستان، از اورژانس. آن شب از همه چیز می‌ترسیدم. سر زدن ما به بیمارستان ها نتیجه‌ای نداد. اذان صبح شد، اما ما هنوز سرگردان دور خودمان می‌چرخیدیم. آن شب سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی من، مادرم و بچه هایم بود. صبح از درد ِناچاری به پزشک قانونی مراجعه کردیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می‌لرزاند. اما در آنجا هم رد و نشانی از گم شده‌ی من نبود. دختر چهارده ساله‌ی من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته بود. زینب من آن چنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبوده است؛ هیچ وقت. دختری که تا بعد از ظهر بغلش می‌کردم، می‌بوسیدم، باهاش حرف می‌زدم، نگاهش می‌کردم، آن شب مثل یک خیال شده بود؛ خیالی دور از دسترس. 🌙♥️ نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت خوابیده‌ام، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می‌کردم. روز دوم عید سال ۱۳۶۱ بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر می‌کشید. توی هال و پذیرایی قدم زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود...