هدایت شده از 『فَدایِیاݩِ؏َـقیلَةُالْـ؏َـࢪَب』
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتشانزدهم
بابای مهران همیشه حسابی به او میرسید و بعد از بدنیا آمدن بچه، مبلغی پول و مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به او میداد.
بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانهی شرکتی دو اتاقه در ایستگاه۴ فرخ آباد، کوچه۱۰ پشت درمانگاه، سر نبش خیابان دادند. همهی خانواده اعتقاد داشتیم که قدم توراهی خیر بوده است که ما از مستأجری و اثاثکشی راحت شدیم و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوشحال بودیم. از آن به بعد خانهای مستقل دستمان بود و این یعنی همهی خوشبختی برای خانوادهی ما.
مدتی بعد از اثاث کشی به خانهی جدید، دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست حسابی نداشت و کاری از دستش برنمیآمد.
برای اولین بار و بعد از پنج تا بچه، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر آبادان بود و یک خانم دکتر مهری، مطب دکتر مهری در لین ۱ احمدآباد بود. من تا آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم؛ حامله میشدم و جیران که قابلهی بی سوادی بود، میآمد و بچه هایم را به دنیا میآورد.
خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. اذان مغرب حالم خیلی بد شد. جیران را خبر کردند و باز هم در غروب یکی از شب های خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم و خدا به من یک دختر قشنگ و دوست داشتنی داد.
جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. مهران که پسر بزرگ و بچهی اولم بود، بیشتر از همهی بچه هایم ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت.
هرکدام از بچه ها را که به دنیا میآوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب میکردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت میکردم؛ جعفر که بابای بچه بود و حق پدریاش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه داشت و همهی دلخوشیاش من و بچه هایم بودیم. نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم. او که خواهر و برادری نداشت، مرا زودتر شوهر داد تا بتواند به جای بچههای نداشتهاش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت؛ او به اسم های ایرانی و فارسی خیلی علاقه داشت. مادرم که طبع جعفر را میدانست، اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد. جعفر اسم بچهی سوم را مهری گذاشت و اسم بچهی چهارم را مادرم مینا گذاشت. من هم نه خوب میگفتم و نه بد. دخالتی نمیکردم. وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوشحال هستند برایم کافی بود.
مادرم نام میترا را برای دخترم گذاشت، اما بعد ها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••