eitaa logo
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
124 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
381 ویدیو
1 فایل
«یه چیز عجیب، مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو می‌روی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت♥!» ادمین تبادل🌸: @Shaahadaatt ⇤ تبادل‌با‌کانال‌های‌غیر‌اخلاقی‌صورت‌نمیگیرد❌ #لبیک_یا_خامنه_ای ♥️'
مشاهده در ایتا
دانلود
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
یارالی زهرا💔 هَندزْفِری‌ها‌دَم‌دَسته؟! :) °•🌱↷ ↱@Shahid_babaknori↲
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
ازده‌سالگی‌کاراته‌روشروع‌کردم‌وبہ‌این‌ورزش خیلی‌علاقه‌داشتم‌ودرسال⁷²همراه‌تیم‌استان آذربایجان‌شرقی‌درمسابقات‌چھارجانبه‌بین الملبی‌درتبریزبہ‌مقام‌قھرمانی‌دست‌پیدا کردم🥋♥️😌! ↱@shid_babaknori ↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"❣🕊💕🌙" در اعماق چشمانت گم شده ام🙂💔 💕🌙🕊🌿 ♥️ ♥️ ↱@shid_babaknori ↲
.: .: ‌🔴ساعت_عاشقی 🔵 ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب جمعه هر هفته برایمان تا ابد تلخ و فراموش نشدنی خواهد بود 😔 دوری ما از شما715روز شد فرمانده... گفتنش به زبان آسان است اما برای قلب دلتنگمان نه چقدر سخت می‌گذرد هنوز باورم نمی‌شود ما خواب بودیم فرمانده بیدار بود برای همیشه زندهست🌹 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌↱@shid_babaknori ↲
•°❣🕊💕⛅•° بودنت 🙃🌸 خندیدنت 🙂💕 نگاهت 🥺 صدایت...🕊🥺 اینها ، تمامِ قرص‌هاے آرامش بخشِ دنیا را بی اعتبار میڪنند..! ♥️ ♥️' ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌↱@shid_babaknori ↲
🎞 |دوسټ‌شہـید| یک‌روز‌ما‌ازسمټ‌واحد‌خود‌بہ‌ماموریټ‌اعزام‌شدیم وبہ‌علټ‌طولانـےشدن‌زمان⏰کہ‌با‌یک‌شب🌙 زمستانی‌سرد‌همزمان‌شده‌بود ☃❄️ مجبور‌شدیم‌کہ‌هنگام‌برگشټ‌از‌ماموریټ بہ‌علټ‌نمازوگرسنگے‌بہ‌یگان‌خدمتی‌بابڪ‌برویم. بہ‌پادگان‌رسیدیم‌و‌پس‌از‌پارککردن‌ماشین🚓 بہ‌سمټ‌ساختمان‌رفتیم‌و‌چندین‌باردر🚪زدیم . طبق‌معمول‌باید‌یک‌سرباز‌دَرِساختمان‌را‌باز‌می‌کرد اماانگار‌کسےنبود🙄. بعدازده‌دقیقہ‌دیدیم‌صدایِ‌پا‌می‌آید👣 ویک‌نفر‌در‌رابازکرد. بابڪ‌آن‌شب‌نگهبان‌بودباخشم‌گفتیم😠 باباکجابودی‌آ‌خہ‌یخ‌کردیم🥶پشت‌در🚪 لبخندی‌زدومارا‌بہ‌داخل‌ساختمان‌راهنمایی‌کرد💁🏻‍♂ وارد‌اتاقش‌کہ‌شدیم‌با‌سجاده‌ای‌📿روبہ‌رو‌شدیم کہ‌بہ‌سمټ‌قبلہ‌و‌روی آن‌کلام‌الله‌مجید📖وزیارت‌عاشورا‌بود ، تعجب‌کردم‌😳گفتم‌بابڪ‌نماز‌مےخوندی ؟! باخنده‌گفت‌همینجوری‌میگن. یک‌نگاهی‌کہ‌بہ‌روی‌تختش 🛏انداختیم باکتاب‌های📚مذهبےو‌درسےزیادۍروبہ‌روشدیم من‌هم‌از‌سر‌کنجکاوی‌🤓در‌حال‌ورق‌زدن آن‌کتاب‌ها📚بودم‌کہ‌‌احساس‌کردم‌بابڪ‌نیست ، بعداز‌چند‌دقیقہ‌‌با‌سفره‌نان🍞و‌مقداری‌غذا‌آمد🍚 گفټ‌شماخیلے‌خستہ‌ایدتایکم‌شام‌می‌خورید منم‌نمازم‌راتمام‌می‌کنم. مابہ‌خوردن‌شام‌مشغول‌شدیم و‌بابڪ‌هم‌بہ‌ما‌ملحق‌شد‌اما‌شام‌نمی‌خورد مےگفټ‌شما‌بخورید‌من‌میلی‌ندارم🙂 ودیرترشام‌می‌خورم‌تا‌آنجایی‌کہ‌مثل‌پروانه🦋 دور‌ما‌می‌چرخید💫 و‌پذیرایی‌می‌کرد‌خلاصہ‌شام‌کہ‌‌تمام‌شد نمازراخواندیم‌وآماده‌ی‌رفتن‌بہ‌‌ادامہ‌مسیر کہ‌چشممان👀 بہ‌آشپز‌خانه‌افتاد‌و‌با‌خنده‌گفتیم😂 کلک‌خان‌برای‌خودټ‌چی‌کنار‌گذاشتی‌کہ‌شام‌ نمیخوری؟!😉 بابڪ‌خنده‌ی‌آرامی‌کردومی‌خواست‌مانع‌❌
!‘❣🕊💕🌿 . • می‌گفت «من‌زشت‌ام! اگه‌شهید بشم‌هیچ‌کس‌برام‌کاری‌نمی‌کنه!‌تو یه‌پوستر‌برام‌بزن‌معروف‌بشم»‌و‌خندید…😄♥ -به‌روایت‌دوست‌شهید🌿 ♥️ ♥️' ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌↱@shid_babaknori ↲