🌤بسمالله الرحمن الرحیم 🌤
#قرار اول هر روز🌱🌈
سلامعزیزبرادرم❤️😇
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت یک فاتحه وصلوات هدیه به رفیق شهیدمون.😊👌
باشد که با دعای خیرِبرادران اش روزمون منور، و درمسیر سعادت وقرب الهی ثابت قدم بمونیم🥰💕
❤️شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ❤️
علی فانی4_6030397476748396774.mp3
زمان:
حجم:
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
🍃🌸شهید مجید پازوکی اول فروردین سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد 🍃
🍃🌷از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت .انقلاب که پیروز شد یازده ساله بود که برای دیدن امام سر از پا نشناخته به مدرسه رفاه رفت و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.بعدها به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد 🍃🌸
🍃🌸برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ به جبهه رفت و به عنوان تخریبچی خدمت می کرد🌷🍃
🌸🍃یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم، حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد.🍃🌸
🍃🌸پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، درمنطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرارغرب کشورحضور یافت 🌸🍃
🌸🍃دفاع هنوز برای مجیدادامه داشت ، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها، در بیست عملیات شرکت کرد 🌸
🌸🍃 شهید پازوکی در سال ۷۰ ۱۳ازدواج کرد ، دو پسر به نام های علی و مجتبی را از خود به یادگار گذاشت .🍃🌸
🍃🌸در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گشت 🍃🌸
🍃🌸پرکار و کم حرف بود وبا اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد.🍃🌸
🍃🌸 سرانجام در هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، در منطقه فکه با انفجار مین مستجاب شدوبه فیض شهادت نائل آمد و تربت او در قطعه ۲۷ بهشت زهرا نزدیک مزار دوست همیشگی اش شهید محمودوند، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است.🍃🌸
🌷شهدا را با صلوات یاد کنیم 🌷
#شهید_مجید_پازوکی
«هر روز با قرآن»✨
•••••••••••••
#صفحه_433🍃🌹
سوره مبارکه #سباء 🍃🌹
#جزء_22🍃🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به روح بزرگوارِ
#شهید_مجید_پازوکی 🌈🌿
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرعا بر گردن همه ی ما هست که این کلیپ را منتشر کنید👆
اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید انتشار همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....
خواهشا تمام دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را با دقت ببینند و نشر دهند
وظیفه خودمون را در قبال ظهور
بدانیم و کوتاهی نکنیم😔😔
✨گرمای پنجاه درجه✨
🍃🌸نماز صبح را که می خواند، بعد از زیارت عاشورا، صبحانه خورده نخورده ، کلاه حصیری اش را خیس می کرد. می گذاشت سرش و می زد به دل کار. بعضی وقت ها تا ساعت چهار بعد از ظهر نه غذایی خورده بود و نه آب درست و حسابی. توی گرمای پنجاه درجه جنوب فقط باید می نشستی زیر باد کولر و آب خنک می خوردی، چه برسد به بیل زدن توی ظل آفتاب. کار سختی بود خیلی سخت، آن هم برای کسی مثل مجید، با آن کلیه های درب و داغان.🌸🍃
🍃🌸یادم بود توی عملیات والفجر مقدماتی کلی شهید توی یک شیارافتاده بودند. نشانی شیار را بهش دادم. پشت ارتفاعات تپه های ماهوری. دستم را گرفت و گفت ” بیا برویم”. صبح راه افتادیم. یکی یکی از میدان های مین رد شدیم . از این تپه به آن تپه. از این خاکریز به آن خاکریز. چند ساعتی گذشت. خسته شده بودم. گفتم ” مجید ولش کن. از خیر این شیار بگذر.” عصر شده بود و ما هنوزداشتیم می گشتیم. بالاخره پیدایش کردیم. دستم را ول کرد و گفت “خب برو. حالا دیگر با تو کاری ندارم”🍃🌸
✨احساس✨
🍃🌸چزابه بودیم. یک جای پرت نشسته بودم و قرآن می خواندم. یکهو آمد جلو و گفت” حاجی احساس نداری؟” گفتم” نه، چه احساسی؟!” بچه ها را صدا زد. انگار عجله داشت. گفت ” بیایید همین جا را بکنید.” بچه ها دست به کار شدند. ده دقیقه بعد یک شهید پیدا شد. نمی دانم خودش چه حس کرده بود.🍃🌸
✨روضه بخوان✨
🍃🌸کار که گیر می کرد، شهید که پیدا نمی شد،می گفت” بشین، روضه بخوان”. درست وسط میدان مین. خودش هم می نشست کنارم ، درست وسط میدان مین. های های گریه می کرد. می گفت ” روضه کارگشاست”. واقعا هم همین طور میشد و شهید پیدا میشد