eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
💎حضرت زهرا سلام الله علیها : إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا؛ اگر به آنچه تو را به آن فرمان مى ‏دهيم عمل كنى و از آنچه برحذر مى ‏داريم دورى كنى، از شيعيان مايى و الاّ هرگز 📚 بحار الأنوار
CQACAgEAAxkDAAEBWFJkfEPSY1SAuXfdHtIL6Ad9J4jcLAACTgMAAmqaugGyeA1hX9u93y8E.mp3
7.38M
🌻راه های جلب رضایت امام زمان عج 💌چطور یاد امام زمان در زندگی روزمره مون باشیم؟ 🤍 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "
پاسخ بهتر🌿 اگر کسی برای ابراهیم کاری انجام می داد، او به بهترین نحو جبران می کرد. حتی بعد از شهادت! این را بارها از رفقایش شنیده ایم. بعد از شهادتش، دختر بچه ای هر روز به تصویر شهید بر روی دیوار سلام می کرد. ابراهیم به خواب او می آید و می گوید: من هر روز جواب سلام تو را می دهم و به خاطر حجابی که داری دعایت می کنم. ✨وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا ✨هرگاه به شما تحیتی گویند(یا هدیه ای دهند)، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید. یا (لااقل) به همان گونه پاسخ گویید. خداوند حساب همه چیز را دارد. (نسا/۸۶)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️این دعای مدامِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را زیاد تکرار کنیم
در ایام فاطمیه رایگان مجلس روضه بگیر در طرح روضه تلفنی سخنران باهات تماس میگیره و از پشت تلفن به صورت زنده برات سخنرانی و روضه خوانی میکنه👇 https://eitaa.com/joinchat/984612866C1a7cb0a9e9
📌محمد صادق صابری در واکنش به فوت خانم پروانه معصومی نوشت : 🔹پروانه معصومی : همیشه گفته ام که رهبر انقلاب را دوست دارم . و بخاطر همین جمله و حضورش در مراسم دیدار با رهبری از سینمای ایران کنار گذاشته شد، اما از عقاید خودش پا پس نکشید . خانم معصومی بانوی نجیب و باوقار سینمای ایران دیروز درگذشت روحش شاد ...
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
💎حضرت زهرا سلام الله علیها : إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنت
☘️آیت الله وحیدخراسانی :👇👇 هر روز، یک بخوانید و به حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه کنید. ان شاءالله با این خدمت ، دم جان دادن و شب اول قبر،با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستید ❗️به دوستان خود اطلاع رسانی کنید و در ثواب سوره یس هدیه به حضرت فاطمه زهرا س سهیم باشید
♨️توسل به امام زمان ارواحنا فداه را فراموش نکنید... 🔸باید توسلات ما، به وجود مقدس حضرت باشد. گدايی كردن پيش آقا خرج ندارد. هر چيز می‌خواهی، از خدا و از علیه السلام بخواه. 🔸از دعا نگذريد؛ دعا خيلی اثر دارد؛ خود دعا، عبادت است؛ به ویژه توسل به امام زمان وقت و بی‌وقت، را فراموش نكنيد. 🔸می‌گویند: كسی كه درِ خانه‌ای را كوبيد و زياد در زد، بالاخره در را باز می‌كنند. درِ خانه امام زمان را بزن. خدا می‌داند كريم است، آقا است، مهربان است. 🖋آیت الله ناصری دولت آبادی =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
امام زمان 032.mp3
907.1K
"فَمَعکُم معکُـم، لا مَـعَ غَیـرِکُم" من فقط خودتو میخوام! تمام عزتِ من؛ به همراهی با شما در دنیا و تولدم به آغوش شما، در آخرته! من با تو آروم می گیرم. 🎙 =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💖امام زمانم! نامه ای که برای شیخِ مفید نوشته بودید به دست ما هم رسید که فرمودید: 👈آنچه میان ما و شیعیانمان فاصله می اندازد، اعمالی است که انجام می دهند و ما از آنها انتظار نداریم... 😔ای وای بر ما! که "اللّهم عجّل لولیک الفرج" تنها لقلقه زبانمان شده است، بزنگاه گناه که می رسد انگار نه انگار که از نزدیک ترین فاصله ما را مشاهده می کنید... اگرچه ما با چشمانی که گناه کورشان کرده از دیدن رویِ ماهتان محروم هستیم! 🥀می گویند یوسف مصر از بد کرداری زلیخا چند سالی به زندان افتاد، اما سرانجام زلیخا پشیمان و توبه کنان به ریسمان الهی چنگ زد. 💔شما بگویید فصل پشیمانی ما کی از راه می رسد و آن توبه ی مردانه ی نصوح کی قرار است اتفاق بیفتد؟ باز هم رحمت به زلیخا که نادم گشت و پشیمان، ما که... ❤️
s10.mp3
423.2K
🎙{صوت سلام بر ابراهیم} 🔸قسمت↤هشتم ⏱مدت‌زمان↤۲:۱۶ محتوا↤مجموعه‌شھید‌ابراهیم‌هادے نشر=باذکر‌صلوات🍃
حدیث کساء.mp3
5.42M
سومین روز از چله حدیث کساء به نیابت از شهید والامقام 🕊محمد جهان آرا 🕊 🔹به نیت سلامتی و تعجیل فرج مولایمان ابا صالح المهدی عجل تعالی فرجه الشریف
4_5841690649715280720.mp3
14.34M
ترجمه‌ی خواندنی قرآن کریم سوره بقره صفحه ۳ 🌹 هدیه به محضر حضرت بقیه الاعظم روحنا فداک 🌹 🕊به نیابت از شهید والامقام محمد جهان آرا 🕊 https://eitaa.com/qurandelan
💠شهید سید محمّدعلی جهان در ‌۹ شهریور ۱۳۳۳درخرمشهر به دنیا آمد 💠شهید جهان آرا در سال ۱۳۵۸ فرماندهی سپاه پاسداران خرمشهر را به عهده گرفت و هم‌زمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه‌گذاری کرد. 💠 با شروع جنگ ایران و عراق، در کنار مردم این شهر، از خرمشهر دفاع کرد. بعد از سقوط، خرمشهر و عزل ابوالحسن بنی‌صدر از سمت فرمانده کل قوا، مرحله جدیدی از جنگ ایران و عراق آغاز شد، که در پی آن، محاصره آبادان شکسته و این شهر در تاریخ ۱۹ مهر ۱۳۶۰ توسط نیروهای ایرانی، آزاد گردید. آرا @Shahid_ebrahim_hadi3
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
💠شهید سید محمّدعلی جهان در ‌۹ شهریور ۱۳۳۳درخرمشهر به دنیا آمد 💠شهید جهان آرا در سال ۱۳۵۸ فرماندهی
نحوه شهادت: 💠به دنبال بازپس‌گیری آبادان از نیروهای ارتش عراق، در تاریخ ۷ مهر ۱۳۶۰ محمد جهان‌آرا و تعدادی از فرماندهان، راهی تهران شدند، تا گزارش عملکرد نیروهای ایرانی را به امام خمینی بدهند، اما در میانه راه، بر اثر سقوط هواپیمای حامل آنها در پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش برخی از سرنشینان، که جهان‌آرا نیز از جمله آنها بود، به شهادت رسیدند 💠به ادعای هوشنگ صمدی، از فرماندهان نیروی دریایی ارتش، در زمان جنگ ایران و عراق این هواپیما نه بر اثر سانحه، بلکه بر اثر شلیک پدافند و برخورد موشک ضدهوایی به آن، سقوط کرد. آرا 🌷شادی روح شهدا صلوات 🌷 @Shahid_ebrahim_hadi3
🌱گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن» لبخندی زد و حرف عجیبی زد. حرفی که زبانم را قفل کرد. گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم». 🔖معنای این حرفش رو زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری زاده (خاطرات همسر شهید) 🌸هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 بازگشت پیکر مطهر ۸ شهید مدافع حرم به کشور 🔹سپاه پاسداران در اطلاعیه‌ای اعلام کرد در راستای پیگیری دستور سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پیگیری ویژه مفقودین محور خان طومان سوریه، پیکر مطهر هشت تن از شهدای مدافع حرم شناسایی و به میهن اسلامی بازگردانده شد. 🔹 اسامی شهدای والامقام به این شرح است: ۱-شهید مهدی ذاکرحسینی از تهران ۲-شهید علی آقاعبدالهی از تهران ۳-شهید حسن اکبری از تهران ۴-شهید سید مصطفی صادقی از تهران ۵-شهید رضا عباسی از کرمانشاه ۶-شهید غلامعلی تولی از گرگان ۷-شهید محمدرضا یعقوبی کیاسه از گیلان ۸-شهید الیاس چگینی از قزوین
⭕️ مراقب *قوانین معکوس* دنیا باشیمدر دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل می‌کند! 🔹صدقه دادن، ظاهراً پول را کم می‌کند، اما در واقع معکوس عمل می‌کند و ما را از فقر نجات می‌دهد. امام معصوم می‌فرمایند: اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده! 🔹خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنی‌تر می‌کند. 🔹دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل می‌کند و قدرت به دنبال تو می‌دود. 🔹 فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل می‌کند و دنیایمان را آباد می‌کند. 🔹وقتی وقت‌مان را صرف نماز، عبادت و بندگی کردیم، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان می‌دهد. 🔹وقتی به خودمان در راه خدا سخت می‌گیریم، معکوسش این است که سختی‌های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان می‌شود و گاهی آسان‌تر. 🔹معکوس کمتر خوردن، سلامتی‌ است. 🔹وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل می‌کند و دلمان زنده و شاداب می‌شود. 🔹وقتی چشم‌هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می‌بینیم و می‌فهمیم و از دیدنی ها لذت می بریم! 🔹وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف می‌زند جلوه می‌کنیم. 🔹حجاب و پوشاندن از نامحرم، به ظاهر محدودیت است، اما "وقار" و بزرگی زن را بیشتر می‌کند، قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد. 🔹وقتی جانت را در راه خدا می‌دهی و شهید می‌شوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده می‌کند: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند، مرده مپندارید بلكه زنده‏‌اند و نزد پروردگارشان روزى می خورند. 🔹وقتی نیرنگ می‌زنیم و چاهی برای کسی می‌کنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ می‌شویم و در چاه می‌افتیم! 🔹وقتی مهمان‌دار می‌شویم، به ظاهر هزینه می کنیم، اما برکت به سفره‌مان می‌آید. 🔹وقتی بچه‌دار می‌شوی، قانون معکوس‌های دنیا اِعمال می‌شود و به جای هزینه بیشتر، برکت و رزق ما زیاد می‌شود! 🔹برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشیم و دل دیگران را شاد کنیم تا دل خودمان شاد شود. ✅ و این گونه است که خدا از مردم می‌خواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن (معکوس عمل کردن) تأمل کنند. بلکه به بیراهه‌ای که شیطان به دروغ جلوی آن‌ها تزئین می‌کند، پا نگذارند. ✅و بد نیست یاد کنیم از قانونی که شهید ابراهیم هادی به آن عمل کرد، اگر به دنبال دیده نشدن و کار برای خدا باشی، معکوس عمل می شود، خداوند کاری می کند که مشهور آسمان و زمین بشوی.
ادامه قسمت:6️⃣8️⃣ حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟؟ پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ✫⇠قسمت :9⃣8⃣ به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.» اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!» گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.» گفتم: «چرا نبخشم؟!» دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.» ✫⇠قسمت :0⃣9⃣ گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.» دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الآن همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.» خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. ادامه دارد
ادامه قسمت:0️⃣9️⃣ خواهرم پشت پنجره اتاق ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟» بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟» خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.» ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت. ✫⇠قسمت :1⃣9⃣ صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.» چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.» بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.» سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.» ✫⇠قسمت :2⃣9⃣ مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد کو؟!» خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند تا آمپول و قرص، خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد برمی گردم.» پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم می ترکیدم. قسمت:3⃣9⃣ بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.» وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زار زار گریه کردم. حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.» این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. قسمت :4⃣9⃣ پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.» بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.» گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.» گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟» گفت: «تو هم بیا برویم.» ادامه دارد