📣 اطلاعیه
🔹 به اطلاع کاربران گرامی میرساند به دلیل اجرای فاز نخست عملیات ارتقا و نصب تجهیزات جدید شبکه جهت افزایش تابآوری خدمات در مرکز داده میزبان ایتا، ارتباط کاربران از ساعت ۱:۰۰ لغایت ۶:۰۰ بامداد جمعه دهم آذرماه با اختلال [یا قطعی] مواجه خواهد بود
🔸 پیشاپیش از شکیبایی کاربران عزیز سپاسگزاری نموده و امیدواریم با تلاش همکاران فنی، خدمترسانی در سریعترین زمان ممکن استمرار یابد
•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاعرسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa
‼️فوری و مهم
امشب از ساعت #یکشب تا #ششصیح ایتا قطع است.
و تا پنج ساعت:
بنر و #تبلیغات شما بازدید کافی نمیخورد❌
ارتباط شما در ساعات اولیه فردا #مختل میشود❌
به محتوای دانلود نشده خود مانند برخی فایل های درسی تا پنج ساعت #دسترسی ندارید❌
پست های تنظیم شده توسط #ایتایار ارسال نمیشود❌
احتمال #طولانی شدن این اختلال دور از ذهن نیست❌
کانال ایتافن در #روبیکا ، شما را با اخبار تکمیلی در این اختلال موقتی همراهی میکند.
لینک #ایتافن در روبیکا: https://rubika.ir/eitaafan
این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.♨️
🔰فوت و فن ایتا در ایتافن
⚙@eitaafan
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
#دختر_شینا
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.
✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣
#دختر_شینا
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ عَلی الحُــسین
وَ عَلی عَلی بنِ الحُسین
وَ عَــــلی اَولادِ الـحُـسین
وَ عَـــلی اَصحابِ الحُسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ،
🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید #ابراهیم_هادی صلوات🌹
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨
@Shahid_ebrahim_hadi3
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
@Shahid_ebrahim_hadi3
معطر میشوم وقتی
که یادت میوزد بر من...🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد انصاریان
🔸قدمی برای رضایت او بردار...
#امام_زمان
1_2582676525.mp3
3.3M
﷽
#دعای_ندبه
🎙با صدای : استاد محسن فرهمند
🌱 چند صبح جمعه به انتظار او نخوابیده ای؟
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅میدونستید کتمان حوائج و دعاها به استجابتشون کمک میکنه؟!
#استاد_فاطمی_نیا(ره)
نکته خیلی خیلی مهمی هست
بر هرکی میخوای خیر برسونی این کلیپ رو براش بفرست
✍ رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران، سر و کله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چند نفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد می شد را بر می داشتند و برای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند.
اما رفاقت با ابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود.
او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد. حتی حرفایی می زد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم.
_ من موهای زیبایی داشتم. مرتب به آنها میرسیدم و مدل مو و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...
یکبار که پیش هم نشسته بودیم، دوباره حرف از مدل موهای من شد. برخی باحسرت به مدل جدید موهای من نگاه میکردند. ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم. گفت: «نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.»
⚡️امام موسی کاظم (ع) : کسی که بر نعمتی حمد خدا را کند و الحمدلله بگوید او را شکر گزاری کرده است و این حمد او، از آن نعمتی که به او داده افضل و بالاتر است.
بحارالانوار، ج۷۱
🌷《 #شهید_ابراهیم_هادی 》🌷
•••
میگفت گوشه کنار قلبتونو بگردین🧐
ببینین اگه محبتی نسبت به خانم
حضرت فاطمه زهرا دارین . . .
یعنی از چشم خدا نیوفتادین!
دلتون رو حوالیِ عشقِ
زهرا و اولادش چهار میخ کنید🔨،
↲عاشق که رسمِ عاشقی روخوب ادا کنه
کـــم کـــم از معشـــوقـــش رنــگ میگیرھـــ✨
•••
#دلانه ،، #حضرت_فاطمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره جالب حاج مهدی رسولی از خواستگاری و انتخاب اسم فرزندش توسط پدر شهیدش😍👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
✍ #شهدا مثل آینهاند، شهدا پاکند.
شهدا زشتی ها و پلشتی های درونت رو درست میکنند.
#امام_زمان_عجل_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر به چیزی که خواستی نرسیدی، حتماً گوش کن
#دانلود_ویژه 👌👌👌
🎙استاد شجاعی
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. #سلام بر شهدا!
🌴گاهی وقتا خدا یه شهید میزاره سر راهت که حرفاتو بهش بزنی....
با دیدن عکسش بغضت میشکنه وبراش از دلتنگی هات وحال گرفته ات میگی....
✍#شهدا نجواهای ما را ميشنوند
اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند😔
چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی!
👌اگر واقعاً به شـهـدا دل بسپاری با چشمِ دل، عناياتشان را ميبينی⚘
#یادشهداباصلوات🌹
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
#ای غائب همشیه پیدا #غروب جمعه #دلتنگی
💥💥این_جمعه_هم_گذشت ...💥💥
نمیدانم چند نفر یادت بودند ...
یا چند نفر به امید دیدار تو تا غروب چشم به راه ماندند ...
🔸نمیدانم تعدادشان دو رقمی شد یا نه ...
🔸اما خوب میدانم
همین بی تو بودنهاست که دارد کار دستمان میدهد ...
🔸همین بی تو بودنهاست که همهی ما را تبدیل کرده به مردههای متحرک که بی هدف عمر میگذرانی
🔸همین بی تو بودنهاست که دلخسته شدهایم
که نمیدانیم چهمان شده
⇐⇐فقط میدانیم خستهایم و دل شکسته
♡میشود عشقت را به قلبهایمان هدیه کنی
که دیگر انقدر بی تو... نباشیم ...
ما دنیا را با تو... میخواهیم ...
🌿🌾 #اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج 🌾🌿
انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا