تمـامِعُمْـر،تـومـارانظـارهڪردیومـا
نـدیـدهایـمهنـوزآنجمـالزیبـارا ..!
#متـیترانـاونـراڪ - 💔
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم رو میکوبیم، کارتونو تموم میکنیم🔥
🎙استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انبوه جمعیت و مشتاقان جهاد در صف ورود به مصلی تهران
#جمعه_نصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 امروز در نماز جمعه تاریخی تهران تکرار این خطبه دیدن داره...
#وعده_صادق
#نماز_جمعه
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🛑 امروز در نماز جمعه تاریخی تهران تکرار این خطبه دیدن داره... #وعده_صادق #نماز_جمعه
الله اکبر
این مرد قصد ترک میدان رو نداره
همیشه نماز عصر رو آیت الله جنتی میخوند
حضرت آقا این بار خودشون وایسادن به
نماز عصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🟢 پاسخ پزشکیان به حضور در نماز جمعه امروز به امامت رهبر معظم انقلاب:
میریم انشاءالله
حالا صف اول نشد صف آخر میشینیم*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هماکنون؛ لحظاتی از گفتوگوی رهبر انقلاب با مسئولان نظام در پایان اقامه نماز جمعه امروز.
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🛑 امروز در نماز جمعه تاریخی تهران تکرار این خطبه دیدن داره... #وعده_صادق #نماز_جمعه
یکی از کد های داده شده تو سخنرانی رهبر انقلاب به کشورهای اسلامی و منطقه بود در خصوص تشدید حملات به اسرائیل و اینکه بدون ذره ای شک اسرائیل به سمت تضعیف پیش خواهد رفت
صد البته که تحرکاتی هم خواهد داشت اما هرچی رو به جلو بریم اسرائیل به سمت تضعیف میره و بعد از اسرائیل نوبت نابودی #شر_مطلق خواهد بود که علنی خواهد شد
از امروز روزگار جهان و خاورمیانه تغییر اساسی خواهد کرد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت خنک شد برادر؟
شهیدی که دیر به سید حسن رسید، اما رسید
این آقا که عکسش اینجاست اسمش «علاء» است و کسی که از سرنوشت علاء بعد از شهادت سید میگوید، محمد است.
▪️محمد میگوید میخواهد قصهی علاء را برایتان بگوید و اینکه علاء چطور سعی کرد سید را نجات دهد اما کنار او شهید شد.
علاء یکی از افرادیست که که در تیم پزشکی برای نجات جان مردم بعد از بمبارانها حضور داشت. آنها آن روز در محل بمباران حضور پیدا کردند.
▪️تعدادی از آنها تلاش کردند به سید برسند اما به علت استنشاق مواد موجود در اثر بمباران بیهوش شدند.
▪️ ساعتها تلاش کردند، رفتند و آمدند اما خبری از پیکرها نبود تا اینکه برخی خسته شدند و تصمیم گرفتند استراحت کنند و فرصت خواستند.
اما علاء اصرار داشت که من میخواهم بروم پایین، نمیخواهم استراحت کنم.
گفت من چیزی برای از دست دادن ندارم. با اینکه علاء سه فرزند دارد. پس ماسک اکسیژن را به صورتش زد و پایین رفت. علاء بیرون نیامد...
برنگشت.
چند ساعت بعد از استراحت، تیم پزشکی پایین رفتند و دیدند علاء کنار سید حسن دراز کشیده...
علاء ماسک را برداشته بود و به صورت سید گذاشته بود؛ تلاش کرده بود سید برگردد. برنگشت...
علاء هم همانجا بیماسک با او رفت و تن بی جانش فریاد زد «بعد از تو خاک بر سر دنیا شد» .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 آخ... ای سید خوشسیما
✍یقین داریم که امروز تو هم
حضور داشتی در مصلی...
#جمعه_نصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍 ان شاالله بزودی شاهد این خبر بسیار مهم خواهیم بود
🔹حتی از تصور کردنش، حس میکنم روحم از بدنم جدا میشه!!!
🔹 سلامتی و تعجیل در امر فرجشان و نابودی دشمنانشان سه توحید و سه صلوات هدیه کنید
💐#مجید_بربری
#قسمت_37
اربعین ۱۳۹۳
هشت روز مانده به اربعین،یک شب ساعت یازده بود که مجید،سراسیمه به خانه آمد.مریم تا پسرش را دید،هول برش داشت.
_چی شده؟چرا این قدر عجله داری؟این موقع شب جایی میخوای بری؟
_اتفاقی نیفتاده،وسایلم رو جمع کن.!
_نصفه شبی کجا می خوای بری؟با اون وسایل خواستنت داری من رو میترسونی!
_چیزی نیست،با چندتایی از بچه ها،داریم میریم کربلا!
_مجید !کارات همیشه همین جوریه.دقیقه نود.خوب زودتر میگفتی.تا یه چیزی برات می ذاشتم و به چند تا فامیل و آشنا،خبر میدادیم،مثلا میخوای بری کربلاها.
_مریم زود باش!بچه ها تو ماشین منتظرن
مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را،داخل کوله پشتی گذاشت و باهم خداحافظی کردند و مجید،راه افتاد به طرف کربلا.😭
تا برسند مرز مهران و وارد عراق بشوند،کارشان توی ماشین ،فقط بگو و بخند بود.صدای آهنگ ماشین شان،تا کجاها که نمیرفت،اصلا مجید هرجا که بود،آنجا میشد خنده بازار و تفریح گاه.اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتند و به زیارت اول شان در نجف رفتند و برگشتند،مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد.شوخی میکرد،بگو بخند داشت،ولی آرامشی عجیب ،وجودش را گرفته بود.حرکات و سکناتِ این مجید،با قبلش فرق داشت.کمتر حرف میزد،!بیشتر توی خودش بود و اغلب داخل حرم می ماند.دوستان همراهش،چند دقیقه ای زیارت می کردند و سر قرارشان،جایی در صحن بیرونی حرم برمی گشتند،الاّ مجید.
منتظرش می ماندند،این پا و آن پا میکردند،ولی مگر مجید پیدایش میشد.گاهی یک ساعت تمام از قرارشان میگذشت،ولی خبری از آمدنش نبود..وقتی هم که برمی گشت،با رنگ و روی دیگری برمی گشت،مجید قبل از زیارت نبود.چشمهایش قرمز شده بود،نگاهش را از رفقا می دزدید،يا سرش را برمی گرداند،تا با کسی چشم تو چشم نشود.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
💐#مجید_بربری
#قسمت_38
دوست نداشت چشم و چارش را که خون توی آن افتاده بود،ببینند و سؤال پیچش کنند.هم سفران که از چشم انتظاری حوصله شان سر رفته بود و حالا هم با دیدن حرکاتش،فکر میکردند این ها ادای تازه مجید است،هرکدام چیزی میگفتند:
_مجید یه ساعته داری چی کار میکنی؟
_بابا یه زیارت که اینقده لفت دادن نداره!
_چشمامون سفید شد،بس که به در حرم زل زدیم!
_دِ زود باش بریم!دو سه روز پیاده روی منتظرمونه!
از نجف که پیاده راه افتادند به سمت کربلا،مجید با قافله رفقا بود و نبود.شاعر راست گفتهبود:
من در میان جمع و دلم جای دیگر است!
هشتاد کیلومتر راه بود و به عبارتی،هزار و چهارصد و پنجاه و خرده ای عمود.مجید توی این راه دور و دراز،آرام بود و مثل آدم غریق،در افکار خودش دست و پا میزد.انگار روی دهانش مهر زده بودند و جز به ضرورت،حرف نمیزد؛ساکت و خاموش و لب دوخته،عینهو صدف.گرچه بیرونش آرام و خاموش بود،ولی پیدا بود که درونش؛طوفان و تلاطم است.حال مجید تا آخرین عمود و تا خود منزل آخر همین بود.اما همین که پا به کربلا گذاشت و چشمش به گنبد اباعبدالله و بین الحرمین افتاد،همان جا روی زمین فرو ریخت.انگار با قامت فرو افتاده و زانوی در بغل،خودش خیمه عزا شده بود و حال غریبی داشت.دل مجید،زیر این خیمه می سوخت.لبش زمزمه میکرد و چشمش عین ابر بهار،به کار خودش بود و یک ریز میبارید.روبروی گل دسته های ارباب،مثل مرغک تیرخورده ،بال بال میزد و چشم به گنبد صیاد دوخته بود که بیاید و راحتش کند.نمیخواست از جایش تکان بخورد.اگر هم میخواست،نمی توانست.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
💐#مجید_بربری
#قسمت_39
حال و هوای بین الحرمین،او را سرجایش میخکوب کرده بود.ذکر یا حسین یا حسین میگفت و به سرو صورتش میزد و اشک میریخت.رفقای سفر در کار مجید مانده بودند.حال ظاهرش را البته می دیدند،ولی از رمز و راز آن سر در نمی آوردند. همین قدر می دانستند که این مجید،آن مجیدِ قبل از سفر نیست.از خودشان می پرسیدند ؛((مگه توی این چند روز،چی بر مجید گذشته که از این رو به اون شده؟؟ )).برخلاف دوستان که ذهن شان پر از سؤال و ابهام بود،مجید حال خوشی داشت و از تشرفش به کربلا،احساس سبکی میکرد.زیارت شان که تمام شد و خواستند برگردند،مجید به صمیمی ترین دوستش رو کرد و گفت:
_تو این چند روز،از امام حسین خواستم که آدمم کنه،راه درست زندگی رو نشونم بده،که من چی تو زندگیم میخوام،چی نمیخوام.من هدفم فقط آدم شدنه،و اگه آدمم کنه،دیگه هیچی نمیخوام ،والسلام.
موقع برگشت،حال و هوای ماشین عوض شده بود.کربلا که می رفتند،ماشین شان انگار کارناوال شادی شده بود و حالا که داشتند برمی گشتند،دیگر مجید آن مسافر شوخ و شنگ نبود.آرام شده بود و توی افکار خودش سیر میکرد. هرچند لحظه،اشک توی چشمانش می نشست و او سعی می کرد،خودش را پیش دوستان نگه دارد.مجید،راه برگشت را با همین حال خوش،پشت سر گذاشت و رسید خانه.مریم خانم و آقا افضل،برای زائر کربلا سنگ تمام گذاشته بودند.با کمک جوان ترها،کوچه را چراغانی کرده بودند و از این سر تا آن سرش،پارچه زیارت قبول زده بودند. قصاب دم دروازه منتظر بود،تا گوسفند را پیش پای مجید قربانی کند.
فامیل و آشنا و همسایه ها،به استقبال آمده بودند. مجید جواب سلام و محبت همه را داد.داخل خانه که رفتند،زن عموی مریم به مجید گفت:
_رفتی کربلا،از امام حسین چی خواستی؟پسرم مهدی که رفته بود،میگفت از امام خواستم که یه زن خوب،قسمتم کنه.
_زن عمو!من از ابا عبدالله یه چیز دیگه خواستم.
_عزب قلی!تو چی خواستی؟تو هم مثل پسرم مهدی،میخوای برای تو هم آستین بالا بزنم،برم خواستگاری؟
_نه زنعمو .من از امام خواستم من رو آدمم کنه،عوض بشم،زندگیم رو عوض کنم.دستم رو بگیره و از این راهی که میرم ،برم گردونه !
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏