مداحی آنلاین - عزادار اصلی محرم - حجت الاسلام عالی.mp3
2.76M
#صوت_مهدوی
🏴عزادار اصلی محرم
🎙حجت الاسلام عالی
▪️در ماه عزا برای فرج صاحب عزا دعا کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان #محرم
🥀رقیه بودن
زمان و مکان نمیشناسد
هر دختر شهیدی
طلب بابایش را دارد ...
من ذا الذي ايتمني
#محرم 🖤🌱
#امام_حسین 🖤
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
unknown - babaie khial kaardi - 320 - musicsweb.ir.mp3
3.01M
جانِ عالم به فدای دل بابائی تو..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد، حرم رقیهس
روز سوم محرم، روز سهساله اباعبدالله
چایخانه امام رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی رییسجمهور شهید:
ارزش هیچ چیزی مانند ارزش گریه کردن برای اباعبدالله نیست😭🖤
.
توسل 3 روزه به حضرت رقیه دردانه امام
حسین بسیار مجرب و حاجت دهنده🍃
خانم رقیه با دستای کوچیکش گره های بزرگی رو باز میکنه بهش توسل کن و ازش کمک بخواه ان شاءالله دستتو رد نمیکنه 🤲🖤
ذکر ختم :👇
100 مرتبه صلوات
یک مرتبه سوره حمد
11 مرتبه سوره توحید
11 مرتبه سوره اعلی
هدیه کنید به #حضرت_رقیه (س)🖤
اگه حاجتی داری که خیلی براش تلاش کردیی
و نشده این ختم مجرب رو از دست نده 🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 من فقط یه کم موهام سوخته همین ، یکمم کبوده رنگم مگه نه؟!
▪️روضه مصور امروز
التماس دعا😔
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
🕊 سومین روز از چله زیارت عاشورا و ۴۰بار
«اللهم عجل لولیک فرج »
🔹به نیابت از شهید محمدحسین معز غلامی 🕊
🔹 هدیه به ابا عبدالله الحسین و شهدای کربلا 🕊
💠به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج
🔴شهید حسین معزغلامی:
«جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را و شوخی گرفته ایم قیامت را
کاش قبل آنکه بیدارمان کنند بیدار شویم»
#یاد_شهدا_باصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊مداحی شهید مدافع حرم محمد حسین معز غلامی 🕊
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن #فقط_خدا
مراقب اعمالمون باشیم...
شهید حسین معز غلامی🕊🌷
شهید حسین معزغلامی به ذکر
«الهی به رقیه» خیلی اعتقاد داشت.
میگفت تا گرهای به کارتون افتاد یه
تسبیح بردارید و بگید :الهی به رقیه...
خدا حتما به سه ساله ارباب نظر میکنه و مشکلتون حل میکنه.
#شهیدحسینمعزغلامی🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃
بهترین اسم دختره رقیه
#محرم
💠خاطره ای از
#شهید_حسین_معز_غلامی🌹
✍ شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
#ذاکر_با_اخلاص
#شهید_حسین_معز_غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انگ بیدینی به کسی نزنیم!
AUD-20220914-WA0007.mp3
3.85M
اومدم زیارتت با گریہ ، با زاری ...
تو هنوزم وسطِ بازاری
حضرترقیه😔
محمدحسینحدادیان
#همرزم_شهید🔻
🔹تو گیرو دار جنگ، من گلوله از گونه ام رد شد و افتادم. بچه های گردانش فکر کرده بودن سید مجتبی(شهید معزغلامی) افتاده و داشتن از خط میرفتن.
🔸سیدمجتبی منو انداخت رو دوشش و از بلندی به سختی آورد پایین. هرچی بهش گفتم منو نیار گوش نکرد. تا یجایی منو آورد پایین که بچه ها به دادم برسن. من دیگه داشتم از شدت درد و خونریزی از هوش میرفتم ولی میدیدم مجتبی با عصبانیت و جدیت داره میدوه سمت نیروهاش، میشنیدم تشر میزنه که برگردین سر موقعیتاتون.
باورم نمیشد یه بچه بیست ساله باشه...
🔹بعد جراحیم به هوش که اومدم فهمیدم در نهایت سختی و ناباوری ایشون جاده خان طومان(به خلسه) رو آزاد کردن و با این رشادتش که هرگز جایی ثبت نشد، مقدمات آزادی حلب فراهم شد.
🔹سید مجتبی اسم جهادی شهید بوده است.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_پنجم
نگاهت مے ڪنم پیرهن سفید با چاپ چهره شهید همت، زنجیر و پلاڪ، سربند یازهـــرا و یڪ تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدرساده ای❣و من به تازگے سادگـے را دوســـت دارم❣❣
قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایـے به محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه را بلد نباشم.
و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوض آبـے حیاط ڪوچڪتان و تو پشت بمن ایستاده ای.
به تصویر لرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادر_بمن_مےآید... این را دیشب پدرم وقتے فهمید چه تصمیمے گرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند.
🌹🌹🌹🌹
_ ریحانه؟❣...ریحان؟....الو❣❣😐
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟❣...😐
_ همینجا❣....چه خوشتیپ ڪردی❣تڪ خور😒(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خب توام میووردی مینداختـے دور گردنت❣
به حالت دلخور لبهایم را ڪج میڪنم...
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تا مےآیم دوباره غر بزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
🌹🌹🌹🌹
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلند تقریبا میدود.
تو بخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـے، در گوش خواهرت چیزی میگویـے و بلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشے و دستش میدهے..
فاطمه لبخندی از.رضایت میزند و سمتم مےآید😊
_ بیا!!....
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟😐
_ شلواره😒!معلوم نیس؟؟😁
_ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلے نیست!؟
_ چرا!...اما میگه فعلا نمیخواد بندازه.
یڪ چیز در دلم فرو میریزد، زیر چشمے نگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(و بعد با صدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!😁
و تو.لبخند.میزنـے❣میدانـے این حرف من نیست.با این حال سرڪج میڪنے و جواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
🌹🌹🌹🌹
احساس ارامش میڪنم درست روی شانہ هایم...
نمیدانم ازچیست!
از #چفیہ_ات یا #تو...
✍ ادامه دارد ...
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_ششم
دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـے استراحت ڪنیم.
نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم.
ڪلافه چادر خاڪےام را از زیردپا جمع میڪنم و نگاهے به فاطمه میندازم...
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما😭
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم😠
_ خب بپز😒میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے❣
💗
تو از دوستانت جدامیشوی و سمت ما می آیـے...
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رو.میدی؟
بطری را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت را بالا میزنے و همانطور ڪه زیرلب ذڪر میگویـے، وضو میگیری...
نگاهت میچرخد و درست روی من مےایستد، خون به زیر پوست صورتم میدود و گُر میگیرم❣
_ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره...
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند....
#اللـــــــــــــــــــــه_اڪبــــــــــــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرما و تشنگـے از یادم میرود.آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست.
نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـے ڪمـے طولانے و بعد از آنڪه پیشانےات بوسه از مهر را رها میڪند با نگاهت فاطمه را صدا میزنے.
او هم دست مرا میڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمی ات مینشینیم
ڪتابچه ڪوچڪے را برمیداری و با حالـے عجیب شروع میڪنـے به خواندن...
#السلام_علیک_یااباعبدالله
...زیارت عاشــــورا❣
و چقدر صوتت دلنشین است
در همان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد...
فاطمه بعد از آن، گفت:
"همیشه بعداز نمازت صداش میڪنے تا زیارت عاشـــورا بخونـے."
💗
چقدر حالت را، این حس خوبت را دوســـت دارم.
چقدرعجیب...
ڪه هرڪارت #بوے_خــــدا میدهد...
حتـے #لبخـــندت...
✍ ادامه دارد ...
🌹#مدافع_عشـــق
#قسمت_هفتم
دو ڪوهه حسینیه باصفایـے داشت ڪه اگر آنجا سر بہ سجده میگذاشتـے بوی عطر از زمینش به جانت مے نشست.
سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را باتمام روح و جانم میبلعم...
اگر اینجا هستم همه از لطف #خـــداست...
الهـے #شڪرت...
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....!😓.لاالله الا الله....اینجا اومدی آدم شے!
_ هر وخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه😖...
_ وای تو چرا همش تشنته!ڪله پاچہ خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه آب میخواما...
_ منم میخوام 😁...اتفاقاً برادرا جلو در باڪس آب معدنـےمیدن...
قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده😂
بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے😒
از زیر چادر میخندد...
💞
سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم، چندقدم آنطرف تر ایستادهای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسئولـــــــے😐
آب دهانم را قورت میدهم و سمتت مےآیم....
_ ببخشید میشه لطفا آب بدید؟
یڪ باڪس برمیداری و سمتم میگیری
_ علیڪم السلام!...بفرمایید
خشڪ میشوم ...ســلام نڪرده بودم!
#چقدخنـــگم...
دستهایم میلرزد، انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطری ها را از دستت بگیرم...
یڪ لحظه شل میگیرم و از دستم رها میشود...
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری و پایت را میگیری...
_ آخ آخ...
روی پایت افتـــاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـے نگاهت را از من بدزدی...
_ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟...
ببینم پاتونو!....
باز هم به پیشانـے میڪوبم! #چراچرت_میگی_عاخه
با خجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایت را ازپشت سر میشنوم:
_ خانوم علیزاده!...
لب میگزم و برمیگردم سمتت...
لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب...
_ اینو جا گذاشتید...
نزدیڪ ترڪه مےآیـے، خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم...
ڪه عطرت را بخوبـے احساس میڪنم
#بوی_یاس_میدهـے...
💞
همه وجودم میشود استشمام عطرت...
چقدر آرام است....#یاس_نگاهت....
💞
✍ ادامه دارد ...
🌹#مدافع_عشــــق
#قسمت_هشتم
نزدیڪ غروب، وقت برای خودمان بود...
چشمانم دنبالت میگشت..
میخواستم آخرای این سفر چند عڪس از #تو بگیرم...📷
گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـے را ثبت ڪنم..
زمین پر فراز و نشیب فڪه با پرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـے غریب را القا میڪرد..
تپه های خاڪـے...🌷🌷
و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـے از همین تپه ها و نگاهت به سرخـے آسمان است.
پشت بمن هستـے و زیر لب زمزمه میڪنـے:
#ازهرچہ_ڪه_دم_زدیم....آنهادیدند😢...
آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت را بهم بزنم...
اما...
💞
_ آقای هاشمـے..!
توقع مرا نداشتی...آن هم در آن خلوت...
از جا میپری! مے ایستـے و زمانـے ڪه رو میگردانـے سمت من، پشت پایت درست لبهی تپه،خالـے میشود و...
از سراشیبـےاش پایین مےافتـے.😓😨😮
سرجا خشڪم میزند #افتاد!!...
پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدا را ازحنجره ام بیرون میڪشم...
_ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!...
یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم...
میبینم پایین سراشیبـے دو زانو نشسته ای و گریه میڪنـے...
تمام لباست خاڪـےواست...
و با یڪ دست مچ دست دیگرت را گرفته ای...
فڪرخنده داری میڪنم #یعنی_ازدردگریه_میکنه!!
اما...تو... حتماض اشڪهایت ازدسر بهانه نیست...علت دارد...علتـے ڪه بعدها آن را میفهمم...
سعـے میڪنم آهسته از تپه پایین بیایم ڪه متوجه و بسرعت بلند میشوی...
قصد رفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم...#هنوزکمی_میلنگد...😣
تمام جرئتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم...
_ اقای هاشمی....اقا #سید... یڪ لحظه نرید...
تروخدا...
باور ڪنید من!....نمیخواستم ڪه دوباره....
دستتون طوریش شد؟؟...
آقای هاشمی با شمام...
اما تو بدون توجه سعـے ڪردی جای راه رفتن،بدوی!...تازودتراز شر #صدای من راحت شوی...
محڪم به پیشانـے میڪوبم...
#یعنیا_خراب_کارتر_ازتوهست_عاخه؟؟؟
#چقد_عاخه_بےعرضـــــه😭
💞
آنقدر.نگاهت میڪنم ڪه در چهار چوب نگاه من گم میشوی...
#چقدرعجیبـے...
یانه...
#تودرستی..
ما آنقدر به غلطها عادت کردیم که...
دراصل چقدر من #عجیبم....
💞
✍ ادامه دارد ...