eitaa logo
کانال روشنگری شهید ایوب رمضانی
135 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
20.1هزار ویدیو
30 فایل
این کانال پاسخگوی سوالات سیاسی و روشنگری مبانی دینی و بصیرت افزایی و مشاوره می باشد. جهت ارسال سوالات و ارتباط با اساتید به آیدی زیر مراجعه شود :👇 @ramezani_46
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍ خاطراتی بسیار زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت یازدهم 🖌... در گرماگرم نبرد عراقی ها به خیال اینکه در این سوی پل کسی نیست از روی جاده با یک جیپ جنگی به سوی ما آمدند و من یک لحظه دیدم که جیپ از جلوی من رد شد و رفت. بچه ها که سخت مشغول جنگیدن با نیروهای مقابل بودند و تمام حواس شان به میدان نبرد بود ، اصلأ متوجه عبور جیپ نشدند اما من هم جیپ را دیدم و با عراقی هایی داخل جیپ چشم تو چشم شدم . اصلأ وقت درنگ نبود سریع بلند شده و از پشت سر به جیپ فرمان ایست دادم و چندبار هم بلند داد زدم : « قف…قف ( ایست عربی ) » جیپ کمی جلوتر ایستاد. چهار تا کلاه سبز عراقی از داخلش پیاده و دستان خود را به علامت تسلیم بلند کردند. از همدیگر حدود ۴ یا پنج متری فاصله داشتیم. اسلحه را گرفتم طرف شان ، انگشتم روی ماشه بود که اگر دست از پا خطا کنند امان شأن ندهم. به نظرم آمد که قصد تسلیم شدن دارند. اما با این وجود هنوز سلاح هایشان دست شأن بود و زمین نگذاشته بودند و همان طور هم روی جاده نشستند. چند لحظه گذشت. اشاره کردم که اسلحه را زمین بگذارید ، دو نفرشان سریع سلاح را کف جاده انداختند ، اما دو نفر دیگر هیچ اعتنایی به اشاره هایم نکردند و بی حرکت فقط نگام کردند. با خودم گفتم اگر می خواهند تسلیم شوند چرا پس به حرف هام گوش نمی دهند و سلاح زمین نمی گذارند و با همین فکر هم تصمیم به زدن شأن گرفتم. اسلحه را در دستم فشرده و به سمت شأن گرفته و خود را آماده شلیک نشان دادم ؛ عراقی های مسلح بازم هیچ توجه ای به کارم نکرده و سلاح در دست فقط نگام کردند. توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم . اسلحه صدای چکی داد و گلوله ای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی ! خداحافظ جنگ ! من هم این گونه شهید شدم!… خشابم خالی بود و چهار عراقی نگاهم می کردند. هر لحظه خودم را آماج گلوله های عراقی ها می دیدم. یکی از عراقی ها اسلحه را گرفت طرف من ، اصلأ خودم را نباختم. تنها چیزی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که سریع بدوم سمت عراقی ها و قبل از شلیک گلوله با آنها دست به یقه شوم و بگیرمشان زیر مشت و لگد. به حول و قوه الهی در خودم این شجاعت و آمادگی را می دیدم. بی آنکه لحظه ای تعلل کنم شتابان به طرف شأن دویدم و یکی دو متری بیشتر نرفته بودم که یکدفعه سر یکی از عراقی ها متلاشی و مغزش به اطراف پراکنده شد. دومین عراقی هم بلافاصله نقش بر زمین شد. او هم از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفته و مغزش متلاشی شد. در جا میخکوب شده و وسط جاده نشسته و به دنبال تیرانداز گشتم. بچه ها که همگی درگیر نبرد بودند و اصلا متوجه جریان ما نبودند. اطراف را بررسی کرده و کسی را ندیدم به سمت نیروهای خودمان نگاه کرده و یک نفر را دیدم که از زیر پل بیرون آمد. نشناختمش ام به نظرم آمد که او عراقی ها را زده . مصطفی حمیدی که با تیربار شلیک می کرد تازه متوجه ما شده و لوله تیربارش را برگرداند سمت جیپ و دو عراقی باقی مانده را هم به رگبار بست. خیالم راحت شد و برگشتم کنار پل که ببینم آن دوتا عراقی اولی را چه کسی زده؟ کنار پل فقط بچه های خودمان بودند و هیچ کس گردن نگرفت . هر چه هم دور و بر پل گشتم کسی دیگر را ندیدم. در سوم خرداد ۱۳۶۱ نماز صبح را خوانده و به سمت شهر خرمشهر شروع به پیشروی کردیم. زودتر از همه یگان ها ما حرکت کردیم و فرماندهی را هم ( سردار شهید ) حمید باکری بر عهده گرفته بود . به شوق فتح خرمشهر و آزادی آن از دست متجاوزین بعثی ، پاهایمان توان و قدرت بیشتری گرفته بود. محکم و استوار قدم بر می داشتیم. اولین رزمندگانی که به ورودی خرمشهر رسیده و وارد آن شدند بچه‌های دلاور زنجان و تعدادی از رزمندگان شهر نجف آباد اصفهان بودند. جلوتر از ما کسی نبود و با اولین نیروهای دشمن در میدان مقاومت خرمشهر درگیر شدیم. عراقی ها در این میدان مقاومت خرمشهر دو بار جنگ سختی داشتند؛ بار اول در ۲۹ مهرماه ۱۳۵۹ زمانی که برای اشغال خرمشهر آمده بودند و بچه های خرمشهر مظلومانه در این میدان جلوی دشمن مردانه ایستاده و جانانه جنگیدند و به پاسداشت شجاعت و فداکاری آنان این میدان نام مقاومت بر خود گرفت. دومین بار هم سوم خرداد ۱۳۶۱ بود که رزمندگان اسلام به تلافی جنایات بعثی های متجاوز در خرمشهر پای به این میدان مقاومت گذاشته بودند تا تجاوزگران بعثی را برای همیشه از خرمشهر بیرون کنند... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو از فرماندهان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی بسیار زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت سیزدهم 🖌... از دور در سنتاپ گمرک خرمشهر قشنگ دیده می شد ؛ بزرگ بود و باز. عراقی ها جلوی درب دژبانی زده و یک مسلسل ضدهوایی هم کنارش مستقر کرده بودند. جلو رفته و از شر رگبار گلوله ها به بالای ساختمانی رفته و خیلی یواش و با احتیاط از روی پشت بام ها شروع به پیشروی کردیم . ۱۰۰ متری با درب گمرک فاصله داشتیم که ناگهان یک عراقی التماس کنان خودش را به ما رساند و تسلیم شد و درست کنار من ایستاد. سلاح و مهماتی همراه نداشت و چون خودش تسلیم شده بود خیلی با محبت و مهربانی باهاش برخورد کرده و از صورتش بوسیده و گفتم : برو به بقیه هم بگو بیایند تسلیم شوند. حرفهایم را اصلأ نفهمید. از لحظه ورود به شهر یک روحانی جوان به جمع ما اضافه شده بود؛ عمامه به سر داشت و لباس رزم پوشیده بود. فارسی حرف می زد. یک بلندگوی دستی هم دستش بود که هر‌ کجا‌ می‌رفتیم با خودش می آورد. نه اسمش را پرسیده بودم و نه اینکه مال کدام یگان و لشگر است. دیدم اسیر عراقی از حرف هایم چیزی نمی فهمد. آن رزمنده روحانی را صدا کرده و گفتم : می تونی به این حالی کنی که برود به بقیه نیروهای عراقی بگوید که از داخل گمرک خارج و تسلیم شوند. رزمنده روحانی شروع کرد با عراقی عربی حرف زدن. دیدم خیلی خوب عربی حرف می زند. حرفهایم را به اسیر عراقی گفت. او هم سریع برگشت و به سمت گمرک رفت . همانجا ایستاده و منتظر عراقی ماندیم . پنج دقیقه نکشید که دیدیم حدود سیصد نفر عراقی هر کدام یک گونی خالی سفید در دست به سوی ما می آیند . گونی های سفید را به نشانه تسلیم شدن تکان می دادند و فریاد می زدند: الله اکبر…الدخیل… بعضی هایشان کلت کمری داشتند. همه را خلع سلاح کردیم. فرصت دست دست کردن نبود. همه را به ستون کرده و به طرف عقبه حرکت شأن دادیم و یکی از بچه ها را هم بالا سرشان گذاشتم تا ببرد تحویل شان بدهد. (سردار شهید) حمید باکری هم از خیابان دیگری خودش را به درب سنتاپ گمرک رسانیده بود. حرکت کرده و خواستیم از دژبانی گمرک رد شویم که از داخل گمرک به طرف مان تیراندازی شد. تیراندازی ها در حدی نبود که زمین گیرمان کند و همانطور تیراندازی کنان وارد محوطه گمرک شدیم. ساعت حدود ده صبح بود. اول تعدادمان کم بود اما بعد چند نفر از نیروهای زنجان را آن اطراف پیدا کردیم؛ از جمله آقای محمد اسماعیلی که بعدها جانشین سپاه منطقه زنجان شد. آنجا معاون یکی از گردان های عمل کننده بود. ایشان هم از خیابانی دیگر خود را به گمرک رسانیده بود. کمی با هم خوش و بش کرده و جریان اسرای عراقی را گفتم که خودشان تسلیم شدند. ایشان هم گفتند که ما هم تعداد زیادی اسیر گرفته و به عقب فرستادیم. در امتداد اروند به طرف سالن های اصلی و بزرگ گمرک رفتیم. حمید آقا باکری اول ستون بودند و من هم پشت سرش راه می رفتم. حدود سیزده نفری می شدیم . درگیر که می شدیم بچه ها پراکنده می شدند و بعد از پایان نبرد دوباره همدیگر را پیدا می کردیم و به راه خود ادامه می دادیم. همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقی‌ها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم ، گفت : برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند . تعداد نفرات دشمن زیاد بود و من هم تنها بودم . شتابان برگشته و بقیه بچه ها را باخبر کردم . رفتیم به سراغ شأن و در یک درگیری کوتاه چند نفرشان کشته و چند نفری را هم اسیر گرفتیم. آنروز در خرمشهر چنان عرصه را به نیروهای عراقی تنگ‌ کرده بودیم که راه دیگری نداشتند؛ یا باید کشته می شدند یا اسیر. تعدادی هم از اروندرود می گذشتند. آنهایی که شنا بلد بودند فرار می کردند و کسانی هم که بلد نبودند در آب غرق می شدند. با خنثی شدن نقشه دشمن دوباره حرکت کرده و به پیشروی خود ادامه دادیم. در بین راه دوتا عراقی را دیدیم که سرگردان هستند ، آرام صدایشان کردیم‌ و آنها هم خیلی آرام آمدند‌ و کنار‌ ما‌ نشستند روی زمین. هر‌ دو‌ پیرمرد‌ بودند و قیافه و هیکل شأن به آدم‌های جنگنده و درنده نمی خورد. رزمنده روحانی آنها را به حرف کشید و پرسید که از کجا آمده اند و به کجا می روند. گفتند: ما جیش الشعبی هستیم.... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو از فرماندهان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت چهاردهم 🖌... هوا گرم بود و ما هم شدیداً تشنه و گرسنه بودیم. از شدت تشنگی زبان در دهانم نمی چرخید و واقعاً از تک و تا افتاده بودم. در عملیات ها وقتی به سنگرهای عراقی می رسیدیم معمولا خورد و خوراک پیدا می کردیم؛ نان‌های فانتزی تو سنگرهاشان پیدا می شد که زیاد قابل خوردن نبود ولی از شیر خشک ها و کنسرو ماهی و گوشت که بسته بندی شده بودند و امکان مسموم کردنشان نبود می خوردیم. در خرمشهر هنوز چنین فرصتی برایمان مهیا نشده بود. عطش بدجوری اذیت مان می‌کرد. البته فقط من تنها نبودم ، همه بچه ها چنین وضعی داشتند. پرس و جو کردیم یکی از رزمنده ها نصف قمقمه آب داشت. در حدی بود که فقط گلویی تر کنیم. قرار شد روحانی آب را بین همه تقسیم کند. به هر نفر به انداره در قمقمه می رسید. اولین نفر هم من بودم. وقتی آب را به دهانم بردم یکی از عراقی ها دهانش را باز کرد و گفت : «ماء…ماء…» او هم تشنه بود و از شدت تشنگی له له می زد. آب را نخورده و درب قمقمه را دادم به حمید آقا باکری و گفتم : من نمی خورم. حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند. آنها شهرهای ما را اشغال کرده بودند و حالا به عنوان متجاوز از شهرمان بیرونشان می کردیم. اما با این وجود آبی را که در نهایت تشنگی ، خودمان می توانستیم بخوریم و رفع تشنگی کنیم ، نخورده و به آنها دادیم . اینها همگی ناشی از آموزه های مکتب ما بود. این رفتار ما به قدری در این دو نفر تاثیر گذاشت که به حال گریه گفتند : ما می خواهیم همینجا شیعه بشویم. به همدیگر نگاه کرده و لبخند زدیم. برادر روحانی هم با خوشرویی تمام از پیشنهاد عراقی ها استقبال کرد و گفت: من هر چه می گویم تکرار کنید. کلمه شهادتین را به شیوه شیعیان گفت و آنها هم تکرار کردند. حدود ده دقیقه در دل صحنه جنگ در خرمشهر یک صحنه بسیار زیبای معنوی شکل گرفت و کل فضا را برای ما عوض کرد. هیچ کدام فکر نمی کردیم با ایثار نصف قمقمه آب چنین چیزی صورت بگیرد اما حالا که پیش آمده بود همه راضی بودیم. برادر روحانی از این دو اسیری که شیعه شده بودند پرسید : بقیه نیروهایتان کجا قایم شده اند؟ گفتند : داخل سالن ها پر از عراقی است. به طرف سالن ها نگاه کردم. جلوی سالن ها دو ردیف خاکریز زده بودند. از پشت خاکریزی که جلوی سالن ها بود پارچه های سفیدی به نشانه تسلیم شدن تکون می دادند. با دست اشاره کردم که بیاید ، کسی نیامد. با خودم گفتم اینها که می خواهند خودشان را تسلیم کنند پس چرا نمی آیند؟ احتمال دادم که می ترسند. از پشت خاکریز بیرون آمده و به طرف عراقی هایی که می خواستند تسلیم شوند حرکت کردم. کف گمرک آسفالت بود و جلوی خاکریز سیم خاردارهای حلقوی کشیده بودند. از وسط دو خاکریز و سیم خاردارها می رفتم که عراقی ها را وادار به تسلیم کنم. در بین راه یکدفعه به طرفم تیراندازی شد. تیراندازی از سمت آنهایی بود که پارچه های سفید تکان می دادند و می خواستند خودشان را تسلیم بکنند. حالا دیگر از پارچه های سفید خبری نبود. همگی اسلحه به دست گرفته و به سمت مان شلیک می کردند. فهمیدم که اینها می خواهند کلک بزنند. شتابان برگشته و با خیزی بلند افتادم کنار خاکریز و شروع به عقب نشینی کردم. از میان سیم‌ خاردارها رد می شدم که پایم گیر کرد به سیم خارداری و هر چه هم تقلا کردم نتوانستم پایم را از سیم خاردار رها کنم. بچه های خودمان متوجه شدند‌ که‌ گیر افتاده ام. برادر رزمنده جعفر کرمی تند و تیز به کمکم آمد و پایم را از سیم خاردار جدا کرد و برگشتیم پشت خاکریز خودمان و نرسیده حمید آقا باکری پرسید: پس تو چرا اینجوری می‌کنی؟ گفتم: خُب نیامدند.! آنها می خواستند تسلیم بشوند ، من هم رفتم بیاورمشان که نیامده و شروع به تیراندازی کردند.! حمید آقا رو به روحانی رزمنده کرد و گفت: با بلندگو به عراقی های داخل سالن ها بگویید ، فقط یک ربع فرصت دارند که خودشان را تسلیم کنند ‌. بعد آن همه سالن ها را منفجر خواهیم کرد.... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو از فرماندهان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی بسیار زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت پانزدهم 🖌... روحانی رزمنده سخنان (سردار شهید) حمید باکری را با بلندگو و به زبان عربی گفته و منتظر عکس العمل عراقی ها ماندیم . با خودم گفتم : با چی منفجر می کنیم؟ ما که هیچ چیزی برای انفجار سالن ها نداشتیم !؟ بلافاصله به ذهنم رسید که حتماً حربه ای زیرکانه برای فریب نیروهای وحشت زده دشمن زده . در آن شرایط دشوار برخورد حمید آقا از موضع قدرت، ترس را ریخت تو دل عراقی ها. خدا خدا می کردیم که بیایند تسلیم شوند . پنج دقیقه‌ای گذشت هیچ خبری از عراقی ها نشد. ته دلم شور می زد. روحانی هم دقیقه به دقیقه اعلام می کرد ۱۰ دقیقه ماند…۸ دقیقه… دقیقه هفتم بود که ناگهان در سالن ها باز شد و جمعیت بسیار زیادی یکدفعه بیرون ریختند؛ شاید چیزی حدود سه هزار نفری می شدند. از دیدن آن همه جمعیت واقعاً دهانم باز مانده بود. با خود گفتم: خدایا ! این به غیر از لطف و عنایت شما نمی تواند چیز دیگری باشد! این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!» زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین. حالا مانده بودیم این همه اسیر را کی به عقب ببرد. اما آنها دیگر اسیر‌ شده بودند و‌ کاری‌ از‌ دست شان‌ برنمی آمد. راه را نشان دادیم و گفتیم که بروید تا برسید به جاده اهواز- خرمشهر . پیاده راه افتادند. ستون بسیار عظیمی بود. شعار می‌دادند و فقط می خواستند زنده بمانند. دو نفر از بچه‌ها را همراهشان فرستادیم تا ببرند و تحویل شأن دهند. حوالی ساعت یک ظهر بود‌ که آنها را فرستادیم عقب. ده نفری مانده بودیم و دیگر فاصله ای هم با نهر عرایض نداشتیم. گمرک را تصرف کردیم. تصرف گمرک پایان عملیات فتح خرمشهر بود. دیگر خرمشهر در دست ما بود. سقوط گمرک و به اسارت درآمدن حدود سه هزار نفر از دشمن به صورت یکجا شور و شعف را به اردوگاه نیروهای اسلام آورد. هرچند شهر به طور‌ کامل‌ پاکسازی نشده‌ بود‌ و پاکسازی خانه ها و بعضی مراکز تا دو سه روز بعد هم ادامه داشت. عراقی ها می آمدند و تسلیم می شدند ولی اینها اهمیتی نداشت عمده کارها تمام شده بود. کنار شط زیر یک واگن قطار‌ عراقی ها سنگری ساخته بودند که همین سنگر شد مقر موقت ما. هوا بسیار گرم بود و ما هم تشنه. از صبح یک قطره آب هم نخورده بودیم. همه جا چشمم به دنبال آب بود. در سایه واگن نشستم. وقتی نشستم تازه فهمیدم چقدر خسته ام. درگیری ها تا حدودی فروکش کرده بود. کنارم پتویی روی زمین افتاده بود وسوسه ام کرد کمی دراز بکشم. دست به پتو زدم نرم بود مثل بالش. ساعت یک و پانزده دقیقه ظهر بود. سرم را گذاشتم روی پتو و زیر تیغ آفتاب سوم خرداد خرمشهر دراز کشیدم. بی خیال دشمن و تیر و ترکش. از شدت خستگی و تشنگی بیحال شده بودم. (سردار شهید) عبدالله بسطامیان هم آمد و کنارم دراز کشید. حدود ۵ دقیقه‌ای خوابیدیم. یک لحظه حس کردم که پتوی زیر سرم آرام آرام بالا و پایین می رود؛ مثل اینکه کسی نفس می کشد. شک برم داشت از جام بلند شده و نشستم . پتو را کنار زده و دیدم که یک سرباز عراقی زیر پتو پنهان شده است. یک چشمش باز بود و یک چشمش بسته. سرم را گذاشته بودم روی شکم عراقی. مواظب نفس کشیدنش بود اما لو رفت. شاید هیچ وقت فکر نمی‌کرد که یک‌ ایرانی بیاید و‌ سرش را درست بگذارد روی شکم او و این گونه لو برود. به تته پته افتاد . اسیرش کرده و فرستادیم رفت عقب. از سوراخ سنبه ها عراقی ها را همینطور بیرون می کشیدیم. هنوز از فکر و خیال اسیر عراقی بیرون نیامده بودیم که سر و کله بالگرد دشمن بالای سرمان پیدا شد . دو سه تا موشک به نزدیکیهای ما زد و چند نفر هم تلفات گرفت. دوباره چرخی در آسمان زد و برگشت پشت به ما ایستاد. چون همیشه از عقب موشک هایش را رها می کرد ، فهمیدم می خواهد موشک بزند. گفتم: مصطفی الان می زند. مصطفی آرپی جی را برداشت و دوید بالای خاکریز و بلافاصله هم شلیک کرد. موشک درست رفت و به جایی خورد که موشک ها از آنجا بیرون می زد. با انفجار موشک بالگرد شروع به چرخ زدن کرد و با کله به داخل رودخانه اروند سقوط کرد... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو از فرماندهان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 📸 عکس هایی دیدنی و خاطره برانگیز از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز در دوران دفاع مقدس 🌷باز امشب ياد لشگر كرده‏‌ام ياد سرداران بى‏‌سر كرده‏‌ام باز امشب ياد ياران شهيد پرده‏ بغض گلويم را دريد ياد مردانى ز نسل بوتراب شرمگين از خونشان صد آفتاب ياد «خرمشهر» و «آبادان» بخير ياد مهران ، ياد حاج عمران بخير واژه‏‌ها امشب مرا يارى كنيد مانده‏‌ام آخر شما كارى كنيد بارها داغ برادر ديده‏‌ایم داغ گل ، داغ صنوبر ديده‏‌ايم زخم‏‌ها از تير و خنجر خورده‏‌ايم دل به دست عافيت نسپرده‏‌ايم بارها ما مرگ خود را ديده‏‌ايم در هواى مرگ خود رقصيده‏‌ايم... 🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت شانزدهم 🖌... سقوط بالگرد عراقی در اروند موجی از شادی در میان رزمندگان برانگیخت و صدای تکبیر و صلوات منطقه را پرکرد . ما هم که در کنار شکارچی بالگرد بودیم از شدت خوشحالی همگی تکبیر گفته و همه با نگاه های تحسین برانگیز مصطفی را نگاه کردیم . مصطفی حمیدی اگر در عملیات بیت المقدس ده تا موشک آرپی جی شلیک کرده ، هر ده تا به اهداف مهم و کلیدی خورده و هر کدام به نوبه خود کارگشا و سرنوشت ساز عملیات بوده. متأسفانه تا به حال کسی از کارهای منحصر به فرد او در این عملیات بزرگ و غرورآفرین حرفی نزده ! خودش هم جایی بازگو نمی کند.! ساعت یک ربع به دو بعدظهر سر و صدا بلند شد که تانکر آب آورده اند. جای دست دست کردن نبود. همه رفتند که آب بخورند. من هم بدو رفتم کنار تانکر ، آب خوردم و یک کم حالم بهتر شد. منطقه کاملاً ساکت شده و با تعجب دیگر کسی کاری به کار ما نداشت . با اینکه در وسط شهر خرمشهر بودیم و تقریباً حضور نیروهای ما بسیار پر رنگ شده بود اما با این وجود اصلأ اطلاع نداشتیم که شهر خرمشهر به طور کامل آزاد شده و فکر می کردیم که توقف عملیات برای این است که رزمندگان عمل کننده خسته شده و دیگر توانی برای ادامه کار ندارند. بعد از مدتی یک خودروی تبلیغاتی که مارش عملیات از بلندگو هاش پخش می شد به سمت مان آمد و یک لحظه صدای مارش قطع شد و خبر ساعت دو بعدازظهر اعلام کرد: « خرمشهر آزادشد! » از خوشحالی پر درآورده بودیم و به همدیگر تبریک می گفتیم. انگار خرمشهر را خودمان آزاد نکرده بودیم. تازه فهمیدیم که آزاد شده است. بعد از سوم خرداد دو شب دیگر در خرمشهر ماندیم. از صبح چهارم خرداد توپخانه دشمن خرمشهر را به شدت زیر آتش گرفت. دوباره هواپیماهایش شهر را بمباران کردند. بعد هم بالگردهایش آمدند ، شهر را زیر موشک گرفتند. پدافند درست و حسابی نداشتیم و بالگردها به راحتی موشک هایشان را می زدند. از روز دوم همراه یکی از بچه ها با موتور در شهر این طرف ، آن طرف می رفتیم. گاهی گلوله های توپ پا به پای ما منفجر می شدند. وقتی در جاده ساحلی اروند حرکت می کردیم نیروهای دشمن با تیربار به ما شلیک کردند. با موتور دنبال نیروهای گردان مان بودم که در شهر پراکنده شده بودند. خوشبختانه بیشترشأن را جمع کرده و آمدیم در نزدیک دو طبقه ها مستقر شدیم. فرصت نشد به مسجد جامع بروم. آزادی خرمشهر تثبیت شد. خرمشهر به شهر ویران شده می ماند. عراقی ها هم موقع تصرف با توپ و خمپاره به جان شهر افتاده بودند و هم پس از تصرف با لودر و بولدوزر خانه ها را ویران کرده و خاکریز زده بودند. حالا هم که ما شهر را فتح کرده بودیم دشمن باز هم از ریختن گلوله های توپ و خمپاره دریغ نمی کرد. به صراحت می توانم بگویم شهر خرمشهر به هنگام آزادسازی توسط رزمندگان اسلام یک شهر مخروبه و ویران بود. حتی مسجد جامع شهر نیز از آسیب گلوله های دشمن در امان نمانده و نصف گنبدش فرو ریخته بود. با دیدن وضعیت خرمشهر دل ها به درد می آمد. دشمن چه ها که با خرمشهر نکرده بود. بر در و دیوار شهر شعارهای عربی به طرفداری از صدام و حزب بعث نوشته شده بود. در عملیات بیت المقدس حدود نوزده هزار نفر از دشمن متجاوز اسیر گرفتیم. علاوه بر این با تجهیزات و امکانات نظامی بر جای مانده از عراقی ها می شد چندین لشگر را تجهیز کرد. انبارها پر از سلاح های نیمه سنگین و سنگین بود . بعضی مواقع با دیدن آن همه امکانات وحشت می‌کردیم. خودروهای پر از سلاح ، کامیون های پر از مهمات ، جیپ های تفنگ ۱۰۶‌ و جیپ های فرماندهی همان طور سالم بجای مانده بودند. ساحل اروند خود عالم دیگری داشت. آنهایی که از اروند موفق به فرار شده بودند ، هر چه داشتند و نداشتند را روی زمین گذاشته و به آب زده بودند؛ کلاه آهنی ، اسلحه ، لباس نظامی ، پوتین و…فقط جانشان را برداشته و فرار کرده بودند. نیروی تازه نفس آمده و خرمشهر را به آنان سپرده و راهی عقبه شدیم . خستگی جان و تن همه بچه ها را در هم پیچیده بود ولی پیام امام به مناسبت آزادسازی خرمشهر خستگی‌ را‌ از تن‌ همه‌ رزمنده‌ها بیرون‌ کرد. امام درست ۲۴ ساعت بعد از آزادی خرمشهر در پیام خود فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» واقعا هم این گونه بود. در تمام مراحل عملیات دست خدا را در موفقیت هایمان می دیدیم. این جمله امام تفسیر آیه شریفه « یدالله فوق ایدیهم » است. همه رزمنده ها از اینکه توانسته بودیم قلب امام و مردم را شاد کنیم بسیار خرسند و خوشحال بودند. 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو از فرماندهان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 / فرازی زیبا از وصیتنامه سردار دلاور : ✍ من این راه را با آگاهی و با میل و رغبت انتخاب نمودم . من به ندای رهبرمان ، حسین (ع) ، که در روز عاشورا ، در کربلا ندای «هل من ناصر ینصری» سر داد عاشقانه لبیک گفتم تا پوزه ی ستمگران و جهانخواران را به خاک بمالم و حق مظلومان دین را از ظالمین بگیرم و برای دفاع از حریم اسلامی و اطاعت از ولایت فقیه به جبهه می روم...   🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، سردار دلاور از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که از روزهای اول جنگ تحمیلی پای در میادین نبرد با متجاوزین بعثی عراق گذاشته بود و بعد از سال ها ایثار و فداکاری و حضور در دهها عملیات کوچک و بزرگ در نهایت ۲۴ خرداد ماه ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی جنوب کشور در کسوت قایم مقام گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌺 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 📽 فرازی زیبا از وصیتنامه بسیجی دلاور : 🖌... اینک ما در فرازهایى حساس تاریخ {بشرى} قرار گرفتیم. ما اکنون وارث یک نبرد در طول تاریخ و به وسعت زندگى بشر هستیم که بین نیروهایى که آرزو و هدفى جز فریب انسان و منحرف ساختن آنها از راه خیر ندارند و نیروهایى که معبودشان خداست و پیروى از انبیاء و کتاب آسمانى مى کنند و سجده بر خداوند متعال مى کنند و در پى این هستند که زنجیرهاى وابستگى و جهل را از پاى بشریت باز کنند و الله هاى دروغین که سد راه انسانهایند، نابود کنند تا احدى جز در برابر عظمت و شکوه و جلال الهى ، آن معبود یکتا سر سجده بر خاک نسایند و جز حضرت حق را نپرستند. اى ملت ایران ! با دشمنان این انقلاب بالاخص منافقان و آنهایى که نقاب بر چهره دارند به مبارزه برخیزید، البته منظور از منافقان تنها رجوى و پیروان ناآگاهش نیست، بلکه آنهایى که از عقیده و ایمان و سستى برخوردارند و نمى توانند خود را پا به پاى مردم با ایمان بکشند، نیز هستند و آنها در هر کجا و هر ارگان و سازمان و اداره و شهر و دیارى مى توان یافت... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی دلاور از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات ، منطقه عملیاتی ( فاو عراق) به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . 🌺 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از مراسم عزاداری رزمندگان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) در جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس با نوحه خوانی مداح اهل بیت(ع) 🎙سن فنا فی الله اولوب ، مقصوده چاتدون یاحسین نهضتونله پرچم دینی اوجاتدون یاحسین انقلابون جاوداندی ، آرمانون زنده دی دشمنان مکتبون الله بیلور شرمنده دی ای شهید راه قرآن ، نهضتون پاینده دی دین اسلامین یوزون ، الحق آغارتدون یاحسین ای وئرن آز لشکریلن خلقه درس اتحاد ای پناه شیعیان ، ای دشمن ظلم و فساد تربتوندن سس گلور ، آزادمردان زنده باد نقد جانون سوق حریتده ساتدون یاحسین ای عدالت سنگرینده ، جان وئروب جاوید اولان ای دیار کربلاده حامی توحید اولان ای آدی آزادگانه مایه ی امید اولان حق دئدون ، حق اوسته الحق قانه باتدون یاحسین.... 🥀 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از رزمندگان حاضر در فیلم در طول جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ فرازی زیبا و حماسی از وصیتنامه گهربار پاسدار : 🖌... ای شیطان بزرگ آمریکا بشنو ! اگر بدنم سوراخ سوراخ بشود ، از دین اسلام دست بردار نیستم ، تا رفع فتنه از جهان می جنگم. معلم مان امام حسین (ع) به ما چگونه زیستن را آموخت . من افتخار می کنم حسین وار کارزار کنم ، برای رضای خدا حسین وار کشته شوم و از خدا می خواهم در صف شهیدان قرار گیرم....   🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی پاسدار مخلص و دلاور از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . 🌺 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
27.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از عزاداری رزمندگان دلاور در دوران دفاع مقدس با مداحی ذاکرین اهل بیت (ع) و ♦️ سال ۱۳۶۲ ، مقر فرماندهی لشگر ۱۷ حضرت علی ابیطالب (ع) 🥀 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از رزمندگان حاضر در فیلم در طول جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. 🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مراسم سینه زنی رزمندگان دلاور قبل از آغاز / اسفندماه ۱۳۶۲ ، انرژی اتمی اهواز ، مقر لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) 🎙دیگر به قلب عاشقان آهی نمانده رزمندگان تا کربلا راهی نمانده ای جان نثاران ، گردان ایمان... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد.. 👌بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. 🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
27.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از عزاداری رزمندگان دلاور در دوران دفاع مقدس با مداحی ذاکرین اهل بیت (ع) و ♦️ سال ۱۳۶۲ ، مقر فرماندهی لشگر ۱۷ حضرت علی ابیطالب (ع) 🥀 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از رزمندگان حاضر در فیلم در طول جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. 🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab