🔰خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگم در مدرسه چهکار میکنی.»
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم.
مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکنه؟»
گفت « با پول توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند، میخره.»
✍️#راوی: پدر شهید علیرضا موحددانش🕊️
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
آخرين بارى كه به #جبهه رفت احساس كردم به شهادت مى رسد. او با همه ما عكس انداخت.
به فرزندان من توجه بسيارى نشان مى داد.
در آخرين لحظه بر پيشانيم بوسه زد و گفت: "خواهرم، قول بده كه #زينب_وار راهم را ادامه بدهى،" گفتم: "اين وظيفه سنگينى است چنين چيزى از من نخواه ولى او گفت: اميد من به شماست، شما مى توانى صبر كنى، در خيابان جيغ و فرياد نكن.
من فقط از شما #صبر و تحمل انتظار دارم."
او همواره به ما توصيه مى كرد به كم قانع باشيم و به دنبال #تجملات و #ماديات در زندگى نباشيم."
✍ #راوی : خواهر شهید
🕊️#شهید_اکبر_منصوری🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
#ماجرای_کشتی_با_قهرمان_جهان
« #سید_حسین_طحامی، کشتیگیر قهرمان جهان، به زورخانه ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد، هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسیار #ورزیده و #قوی داشت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: «حاجی کسی هست با من کشتی بگیرد؟ حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: #ابراهیم. بعد هم اشاره کرد برو وسط. معمولاً در کشتی پهلوانی حریفی که زمین بخورد یا خاک شود، میبازد. کشتی شروع شد همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگیر بودند اما هیچکدام زمین نخوردند؛ فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد از کشتی سیدحسین بلند بلند میگفت:
#بارک_الله، بارک الله، چه #جوان_شجاعی، #ماشاءالله_پهلوان.
✍ #راوی : حسین الله کرم
🕊️ #شهید_ابراهیم_هادی_ابراهیم_دلها🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
خروسی غریبه بالای دیوارمان آمده بود. خروس داخل حیاط شروع به پر و بال زدن کرد تا از #حریم_خود دفاع کند.
من و محمدرضا در حیاط نشسته بودیم محمدرضا گفت: «مادر! یعنی من اندازه یک خروس هم نیستم که به #جبهه بروم و از #وطنم دفاع کنم؟»
قبل از این بارها از من خواسته بود تا راضی شوم و او به جبهه برود اما دلم به رفتنش راضی نمی شد. وقتی این حرف را شنیدم #گفتم: برو مادر! رضایت می دهم که به جبهه بروی.»
او با خوشحالی پیشانیم را بوسید و رفت تا آماده رفتن به جبهه شود.
✍ #راوی : مادر شهید
🕊️#شهید_محمد_رضا_وفایی_نژاد🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✨#نمازشبِحاجقاسم
نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد!!
هیچوقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آن هم نه نماز شبی عادی، نماز شب های او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود.
من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل شان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشک ها و صدای ناله های او برای نماز بیدار میشدم....
🔰#راوی: سردار معروفی
پ.ن: نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم....
و چقدر تکان دهنده است این روایت:
قطره اشکی که در دل سحر ریخته شود
و قطره خونی که از شهید ریخته شود
مثل هم برابری میکند
🤲🏻خدایا به همه توفیق عنایت بفرما
💠 #نماز_شب
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
✨#شکستن_مجسمه_های_تزئینی
به مصطفی میگفتم: «من نمیگویم خانه #مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانها چیزی ندارند، بدبختند
مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند نشان دهیم خوبیم؟ این #آداب و #رسوم ماست
نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم میشود، گرد و خاک کفش هم نمیآید روی فرش».
ما #مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از #آفریقا آورده بود.
خودمان دوتا همه را شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ زینت خانه باید #قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی
وقتی مادرم گفت: «شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم
#مصطفی_رنجید_گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
✍ #راوی : همسر شهید
🕊️#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
✨#کندوی_عسل
نزدیک روستایی مستقر شده بودیم ؛ زیر پای بازی دراز. فاصله ی کمی با عراقی ها داشتیم. گاهی عراقی ها را می دیدیم که به روستا می روند و #لیمو_شیرین می چینند. ما هم گاهی شب ها می رفتیم و با دلهره ای از درخت های روستا لیمو می چیدیم و برای بچه هایی که مریض بودند می آوردیم. نشسته بودیم پشت یک دیوار و داشتیم منطقه را شناسایی می کردیم که شهبازی را دیدیم. یک چتر منور انداخته بود روی سرش. دوید داخل روستا. فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد. به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش. کمی گشتیم تا پیدایش کردیم. توی یکی از خانه های روستا چند تا #کندوی_عسل پیدا کرده بود. چتر منور را انداخته بود روی کندو و داشت عسل هایش را بیرون می آورد. زنبورها ریخته بودند روی سر و صورتش. صدایش در نمی آمد. در آن وضعیت اگر یک آخ کوچولو می گفت عراقی ها مثل شصت تیر می ریختند روی سرمان.
آن شب بچه ها مهمان حاج محمود بودند. عسل ها را بین همه تقسیم کرد. با آن صورت پف کرده و سرخ شده می خندید و می گفت : « بخورید. عسلش درجه یک است. #تقویت_بشوید_برای_عملیات
✍ #راوی : همرزم شهید
🕊️ #شهید_محمود_شهبازی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #ورود_به_فضای_مجازی_با_وضو
وی با بیان اینکه شهید بعد از شهادت #وصیت کرد #پوشیه بزنم که دشمن از دیدن من شاد و دوست ناراحت نشود، خاطرنشان کرد: شهید وقتی می خواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو می گرفت و معتقد بود که این فضا #آلوده است و #شیطان انسان را در این فضا وسوسه می کند.
✍ #راوی: همسر شهید
🕊️ #شهید_مدافع_حرم_مسلم_خیزاب🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
«شبی #فرماندهان_قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نانها را برای #رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید.»
✍ #راوی : همسر شهید
🕊️#شهید_مهدی_باکری_فرمانده_دلاور_لشکر_۳۱_عاشورا🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
💫#کیسه_برنج_از_خاطرات_شهید
زمستان سال 64در تهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن #برنج_کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند.
او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود .
از او خواستم با #خودرو_سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.
او کیسه 25کیلویی برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.
✍ #راوی : همسر شهید
🕊️#شهید_اسماعیل_دقایقی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم چرا كه #خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت #امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب #بي_بي_فاطمه_زهرا (سلام الله عليه) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي رود و من در همين چهار راه بايد #نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا #پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتيكه گفته بود، به زيبايي تعبير شد.
و خود #سردار_شهيد، #شهادتين را خواند و بدينگونه عاشقي، فرهيخته ، سمت خدا پر كشيد.
✍ #راوی : آقای تونی
🕊️#شهید_عبد_الحسین_برونسی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰#شهیدی_که_همانند_حضرت_علی_اکبر (ع) #اِرباً_اربا_شد.
در دوره آموزشی برای ورود به مجموعه سپاه و ملبس به #لباس_سبز_پاسداری شدن با علی آقا هم گردان بودم. در دانشگاه امام حسین (علیه السلام) که زادگاه تولد میثاق و عهد و پیمان پاسداران است، هنوز صدای آهنگین پوتین ها و لگدکوب کردن آسفالت میدان صبحگاه توسط بچه ها در رژه در زوایا و خفایای ذهنم خطور می کند و همچنین برگزاری یادواره شهدا و مراسم هیئت و دیگر مراسم ها.
در یکی از روزهایی که حدود یک ماه از تاریخ شروع آموزش مان گذشته بود در میدان صبحگاه دانشگاه بودیم و همه گردان ها تجمیع بودند، فرمانده گفت: باید دو نفر از گردان ما به گردان دیگری برود. پس از بحث و گفتگو گفتند که #قرعه_کشی می کنیم. یکی از آن دو اسمی که درآمد اسم من بود. من هم اصلاً راغب نبودم که بروم گردان دیگر. چون خیلی از رفقا و بچه محل ها تو این گردان بودند. خلاصه پیش فرمانده که رفتم از من اصرار و از ایشان انکار و بی فایده بود. بعد علی آقا عبداللهی آمد و گفت من به جایت می روم گردانی که باید بروی. از همان موقع روحیه #ایثار و #شهادت را در خودش تقویت کرده بود و فکر کنم این گذشت و فداکاری برای من ایثار بزرگی جلوه می نمود و گر نه خیلی بزرگ تر از آن ایثار این بود که با داشتن همسر و فرزند برای #جهاد_فی_سبیل_الله به جنگ با کفار داعشی برود و الآن که سر سفره #ارباب_بی_کفنش متنعم است. تنها فرزندش ۱۶ ماهه است.
✍ #راوی : دوست شهید
🕊️ #شهید_مدافع_حرم_علی_آقا_عبداللهی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush