❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمت_اول •● چرا #ابراهیم_هادی ؟ ●• تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول
••🦋••
✍🏻 #قسمتدوم
°•چرا #ابراهیمهادی؟
فراموش نمیڪنم. آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۷۳ در مسجد الشھداء بودم. به همراه بچههای قدیمے #جنگ به منزل شھید ابراهیم هادی رفتیم.🌙
مراسم براے فوت مادر این شھید بود. منزلشان پشت مسجد، داخل ڪوچه #شھید موافق قرار داشت.🌺
حاج حسین الله ڪرم در مورد شھید هادی شروع به صحبت ڪرد.خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچڪس شبیه آن را نشنیده بودم!💡
آن شب لطف #خدا شامل حال من شد. من ڪه جنگ را ندیده بودم، من ڪه در زمان #شھادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یڪے از بندگان خالصش را بشناسم.📿
این صحبت ها سالها ذهن مرا به خود مشغول ڪرد. باورم نمیشد، یڪ #رزمنده این قدر حماسه آفریده باشد و تا این اندازه #گمنام باشد! عجیب تر آنڪه خودش از خدا خواسته بود ڪه گمنام بماند و با گذشت سالها، هنوز پیڪرش پیدا نشده و مطلبے هم از او نقل نگردیده!
و من در همه ڪلاس هاے درس و براے تمام بچه ها از او میگفتم.🎈
هنوز تا #اذان صبح فرصت باقے است. خواب از چشمانم پریده. خیلے دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملے معرفے ڪرد؟
فرداے آن روز بر سر #مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم.🍃
با دیدن چھره او ڪاملا بر صدق رویایی که دیده بودم اطمینان پیدا ڪردم.دیگر شڪ نداشتم ڪه #عارفان را در ڪوهها و در پستوخانههاے خانقاه نباید جست، بلڪه آنان در ڪنار ما و از ما هستند.🌷
همان روز به سراغ یڪے از رفقاے شھید هادے رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیڪ شھید را از او گرفتم. تصمیم خودم را گرفتم. باید بھتر و ڪاملتر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم.شاید این رسالتے است ڪه حضرت حق براے شناخته شدن #بندگان مخلصش بر عھده ما نھاده است.☘
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر😌
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتنھم °•#پھلوانان •.[راوے:حسیناللهڪرم] بعد هم گفت: من ڪشتے نمےگیر
••🦋••
✍🏻#قسمتدهم
°•#والیبالتڪنفرھ
[راوے:جمعےازدوستانشھید]
بازوان قوے ابراهیم از همان اوایل دبیرســتان نشان داد ڪه در بسیارے از ورزشها قھرمان است. در زنگهاے ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچڪس از بچهها حریف او نمےشد.☘
یڪ بار تڪ نفره در مقابل یڪ تیم شش نفره بازے ڪرد! فقط اجازه داشت ڪه سه ضربه به توپ بزند.💡
همه ما از جمله معلم ورزش ، شــاهد بودیم ڪه چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تڪ نفره بازے مےڪرد.
بیشتر روزهاے تعطیل ، پشت آتشنشانے خیابان ۱۷ شھریور بازے مےڪردیم. خیلے از مدعےها حریف ابراهیم نمےشدند.⭐
اما بھترین خاطره والیبال ابراهیم برمےگردد به دوران #جنگ و شھر گیلانغرب ، در آنجــا یڪ زمین والیبال بود ڪه بچههاے #رزمنده در آن بازے مےڪردند.🌂
یڪ روز چند دستگاه مینےبوس براے بازدید از مناطق جنگے به گیلانغرب آمدند ڪه مسئول آنها آقاے داودے رئیس ســازمان تربیت بدنے بود. آقاے داودے در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را ڪامل مےشناخت.🔮
ایشان مقدارے وسائل ورزشے به ابراهیم دادو گفت: هرطور صلاح مےدانید مصرف ڪنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشتههاے ورزشے هستند و براے بازدید آمدهاند.🎭
ابراهیم ڪمے براے ورزشڪارها صحبت ڪرد و مناطق مختلف شھر را به آنها نشان داد. تا اینڪه به زمین والیبال رسیدیم.⛳
آقاے داودے گفت: چند تا از بچههاے هیئت والیبال تھران با ما هستند. نظرت براے برگزارے یڪ مسابقه چیه؟🔎
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر ڪه سه نفرشان والیبالیست حرفهاے بودند ، ابراهیم به تنھایے در طرف مقابل. تعداد زیادے هم تماشاگر بودند.🎈
ابراهیم طبق روال قبلے با پاے برهنه و پاچههاے بالا زده و زیر پیراهنے مقابل آنها قرار گرفت. به قدرے هم خوب بازے ڪرد ڪه ڪمتر ڪسی باور مےڪرد.🎄
بازے آنها یڪ نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچههاے ورزشڪار با ابراهیم عڪس گرفتند.🌼
آنها باورشان نمےشد یڪ رزمنده ساده ، مثل حرفهاے ترین ورزشڪارها بازے ڪند.
یڪبار هم در پادگان دو کوهه براے رزمندهها از والیبال ابراهیم تعریف ڪردم. یڪے از بچهها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دوتا تیم تشڪیل داد و ابراهیم را هم صدا ڪرد.🌵
او ابتدا زیر بار نمےرفت و بازے نمےڪرد اما وقتے اصرار ڪردیم گفت: پس همه شما یڪ طرف ، من هم تڪے بازے مےڪنم!🕸
بعد از بازے چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اینقدر نخندیده بودیم ، ابراهیم هر ضربهاے ڪه مےزد چند نفر به سمت توپ مےرفتند و به هم برخورد مےڪردندو روے زمین مےافتادند!🦋
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادے بازے را برد. 🌱
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر😉
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتنھم °•#پھلوانان •.[راوے:حسیناللهڪرم] بعد هم گفت: من ڪشتے نمےگیر
••🦋••
✍🏻#قسمتدهم
°•#والیبالتڪنفرھ
[راوے:جمعےازدوستانشھید]
بازوان قوے ابراهیم از همان اوایل دبیرســتان نشان داد ڪه در بسیارے از ورزشها قھرمان است. در زنگهاے ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچڪس از بچهها حریف او نمےشد.☘
یڪ بار تڪ نفره در مقابل یڪ تیم شش نفره بازے ڪرد! فقط اجازه داشت ڪه سه ضربه به توپ بزند.💡
همه ما از جمله معلم ورزش ، شــاهد بودیم ڪه چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تڪ نفره بازے مےڪرد.
بیشتر روزهاے تعطیل ، پشت آتشنشانے خیابان ۱۷ شھریور بازے مےڪردیم. خیلے از مدعےها حریف ابراهیم نمےشدند.⭐
اما بھترین خاطره والیبال ابراهیم برمےگردد به دوران #جنگ و شھر گیلانغرب ، در آنجــا یڪ زمین والیبال بود ڪه بچههاے #رزمنده در آن بازے مےڪردند.🌂
یڪ روز چند دستگاه مینےبوس براے بازدید از مناطق جنگے به گیلانغرب آمدند ڪه مسئول آنها آقاے داودے رئیس ســازمان تربیت بدنے بود. آقاے داودے در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را ڪامل مےشناخت.🔮
ایشان مقدارے وسائل ورزشے به ابراهیم دادو گفت: هرطور صلاح مےدانید مصرف ڪنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشتههاے ورزشے هستند و براے بازدید آمدهاند.🎭
ابراهیم ڪمے براے ورزشڪارها صحبت ڪرد و مناطق مختلف شھر را به آنها نشان داد. تا اینڪه به زمین والیبال رسیدیم.⛳
آقاے داودے گفت: چند تا از بچههاے هیئت والیبال تھران با ما هستند. نظرت براے برگزارے یڪ مسابقه چیه؟🔎
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر ڪه سه نفرشان والیبالیست حرفهاے بودند ، ابراهیم به تنھایے در طرف مقابل. تعداد زیادے هم تماشاگر بودند.🎈
ابراهیم طبق روال قبلے با پاے برهنه و پاچههاے بالا زده و زیر پیراهنے مقابل آنها قرار گرفت. به قدرے هم خوب بازے ڪرد ڪه ڪمتر ڪسی باور مےڪرد.🎄
بازے آنها یڪ نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچههاے ورزشڪار با ابراهیم عڪس گرفتند.🌼
آنها باورشان نمےشد یڪ رزمنده ساده ، مثل حرفهاے ترین ورزشڪارها بازے ڪند.
یڪبار هم در پادگان دو کوهه براے رزمندهها از والیبال ابراهیم تعریف ڪردم. یڪے از بچهها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دوتا تیم تشڪیل داد و ابراهیم را هم صدا ڪرد.🌵
او ابتدا زیر بار نمےرفت و بازے نمےڪرد اما وقتے اصرار ڪردیم گفت: پس همه شما یڪ طرف ، من هم تڪے بازے مےڪنم!🕸
بعد از بازے چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اینقدر نخندیده بودیم ، ابراهیم هر ضربهاے ڪه مےزد چند نفر به سمت توپ مےرفتند و به هم برخورد مےڪردندو روے زمین مےافتادند!🦋
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادے بازے را برد. 🌱
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر😉
☘ گاهی عشق #معجزه میکند و بیسیمچی گردان ، آشنای غریب #شهدا می شود.
.
🍀امیر امینی ، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر #عملیات را با #بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
.
☘ فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی #اشک و مناجاتش برای خدا . آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و #شهید شد.
.
☘ عکاس ِجنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این #عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم #سردرگمی را می لرزاند😣
.
🍃سربندش،چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند.اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که #گرفتار دنیا شدهاند💔
.
🍀 او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش .
.
☘ کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید😢
.
🍃به مناسبت سالروز تولد #شهید_امیر_حاج_امینی
.
.
📆 تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۴۰ ، ساوه
.
📆 تاریخ شهادت: ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ ، شلمچه، کربلای۵
.
🥀مزار: بهشت زهرای تهران
برای شادی روح بلنداین شهید🍅🕊🍎
هر کدوم ار اعضا نیت کنید و قرائت کنید سوره یس را ..............🍎🕊🍎
.