❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتپنجم °•#روزےحلال [راوے:خواهر شھید] #پیامبر اعظم (ص) مےفرماید:《
••🦋••
✍🏻 #قسمتششم
°•#ورزشباستانے
.•[راوے:جمعےازدوستانشھید]
اوایل دوران دبیرستان بود ڪه ابراهیم با ورزش باستانے آشنا شد. او شبها به زورخانھ حاج حسن مےرفت.
حاج حسن #توڪل معــروف به حاج حسن نجار ، عارفے وارستھ بود. او زورخانھ اے نزدیڪ دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یڪے از ورزشڪاران این محیط ورزشے و #معنوے شد.🔥
حاج حسن ، ورزش را با یڪ یا چند #آیھ_قرآن شروع مےڪرد. سپس حدیثے مےگفت و ترجمھ مےڪرد. بیشتر شبها ، ابراهیم را مےفرستاد وسط گود ، او هم در یڪ دور ورزش ، معمولا یڪ سورھ قرآن ، #دعاے_توسل و یا اشعارے درمورد اهلبیت مےخواند و به این ترتیب به مرشد هم ڪمڪ مےڪرد.🕊
از جملھ ڪارهاے مھم در این مجموعھ این بود ڪه؛ هر زمان ورزش بچهها به #اذان_مغرب مےرسید ، بچهها ورزش را قطع مےڪردند و داخل همان گود زورخانھ ، پشت سر حاج حسن #نماز_جماعت مےخواندند.🌴
فراموش نمےڪنم ، یڪـبار بچهها پس از ورزش درحال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظے بودند. یڪباره مردے سراسیمھ وارد شد! بچه خردسالے را نیز در بغل داشت.🎀
با رنگے پریدھ و با صدائے لــرزان گفت: حاج حسن ڪمڪم ڪن. بچهام مریضھ دڪترا جوابش ڪردند. داره از دستم مےره. نفس شما حقھ ، تو رو خدا #دعا ڪنید. تو رو #خدا... بعد شروع به گریھ ڪرد.🎈
ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض ڪنید و بیائید توے گود.
خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یڪ دور ورزش ، دعاے توسل را با بچهها زمزمھ ڪرد. بعد هم از سوزدل براے آن ڪودڪ دعا ڪرد. آن مرد هم با بچهاش در گوشهاے نشستھ بود و گریھ مےڪرد.🌧
دو هفتھ بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچهها روز #جمعھ ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: ڪجا؟!
گفت: بندھ خدائے ڪه با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت ڪرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشڪل بچهاش برطرف شده. دڪتر هم گفته بچهات خوب شده. براے همین ناهار دعوت ڪرده.⚡
برگشـــتم و ابراهیم را نگاھ ڪردم. مثل ڪسے ڪه چیزے نشنیده ، آماده رفتن مےشد. اما من شڪ نداشتم ، دعاے توسلے ڪه ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند ڪار خودش را ڪرده.🌈
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر😌
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻 #قسمتششم °•#ورزشباستانے .•[راوے:جمعےازدوستانشھید] اوایل دوران دبیر
••🦋••
✍🏻#قسمتهفتم
°•#ورزشباستانے
•.[راوے:جمعےازدوستانشھید]
بارها مےدیدم ابراهیم ، با بچههایے ڪه نه ظاهر #مذهبے داشتند و نه به دنبال مسائل #دینے بودند #رفیق مےشد. آنها را جذب ورزش مےڪرد و به مرور به #مسجد و هیئت مےڪشاند.💡
یڪے از آنها خیلے از بقیھ بدتر بود. همیشھ از خوردن مشروب و ڪارهاے خلافش مےگفت! اصلا چیزے از دین نمےدانست. نه #نماز و نه #روزه ، به هیچ چیز هم اهمیت نمےداد. حتے مےگفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبے یا #هیئت نرفتهام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها ڪے هستند دنبال خودت مےیارے؟! با تعجب پرسید: چطور ، چے شده؟!🔗
گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شــد. بعد هم آمد و ڪنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت مےڪرد. از مظلومیت #امام_حسین (ع) و ڪارهاے یزید مےگفت.📎
این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش مےڪرد. وقتے چراغها خاموش شد. به جاے اینڪه #اشڪ بریزه ، مرتب فحش هاے ناجور به یزید مےداد!!🎭
ابرهیم داشت با تعجب گوش مےڪرد. یڪدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبـے نداره ، این پسر تا حالا هیئت نرفته و #گریھ نڪرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) ڪه رفیق بشه تغییر مےڪنه. ماهم اگر این بچه هارو مذهبے ڪنیم هنر ڪردیم.⚡
دوستے ابراهیم با این پسر به جایـے رسید ڪه همه ڪارهاے اشتباهش را ڪنار گذاشت. او یڪے از بچه هاے خوب ورزشڪار شد. چندماه بعد و در یڪے از روزهاے عید ، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یڪ جعبه شیرینے خرید و پخش ڪرد. بعد گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم ، من میدون آقا ابرام هستم. از #خدا خیلے ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان ڪجا بودم و ... .🌧
ما هــم با تعجب نگاهش مےڪردیم. با بچهها آمدیم بیرون ، توے راه به ڪارهاے ابراهیم دقت مےڪردم.
چقدر زیبا یڪے یڪے بچهها را جذب ورزش مےڪرد ، بعد هم آنها را به مسجد و هیئت مےڪشاند و به قول خودش مےانداخت تو دامن امام حسین (ع).
یاد حدیث پیامبر به #امیرالمؤمنین (ع) افتادم ڪه فرمودند:《#یاعلے ، اگر یڪ نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن مےتابد بالاتر است》.🎀
از دیگر ڪارهایـے ڪه در مجموعھ ورزش باستانے انجام مےشد این بود ڪه بچهها به صورت گروهے به زورخانههاے دیگر مےرفتند و آنجا ورزش مےڪردند. یڪ شب ماه #رمضان ما به زورخانهاے در ڪرج رفتیم.💭
آن شب را فراموش نمےڪنم. ابراهیم شعر مےخواند. دعا مےخواند و ورزش مےڪرد. مدتے طولانے بود ڪه ابراهیم در ڪنار گود مشغول شناے زورخانهاے بود. چند سرے بچههاے داخل گود عوض شدند ، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به ڪسے توجه نمےڪرد.🥀
پیرمردے در بالاے سڪـو نشسته بود و به ورزش بچهها نگاه مےڪرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و ناراحتے گفت: آقا ، این جوان ڪیه؟! با تعجب گفتم: چطور مگھ؟! گفت:《من ڪه وارد شدم ، ایشان داشت شنا مےرفت. من با تسبیح ، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور #تسبیح رفته یعنے هفتصدتا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم مےخوره.》 🕸
وقتے ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگے نمےڪرد. انگار نه انگار ڪه چهار ساعت شنا رفته! 🌼
البته ابراهیم ڪارها را براے قوے شدن انجام مےداد. همیشه مےگفت: براے خدمت به خدا و بندگانش ، باید بدنے قوے داشته باشیم. مرتب دعا مےڪرد ڪه: خدایا بدنم را براے خدمت ڪردن به خودت قوے ڪن.💪
ابراهیم در همان ایام یڪ جفت میل و سنگ بسیار سنگین براے خودش تھیه ڪرد. حسابے سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتے دیگر جلوے بچهها چنین ڪارهایے را انجام نداد! مےگفت: این ڪارها عامل غرور انسان مےشه.
مےگفت: مردم به دنبال این هستند ڪه چه ڪســے قوےتر از بقیه است. من اگرجلوے دیگران ورزشهاے سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم مےشوم. در واقع خودم را مطرح ڪردهام و این ڪار اشتباه است.🕊
بعد از آن وقتے میاندار ورزش بود و مےدید ڪه شخصے خسته شده و ڪم آورده ، سریع ورزش را عوض مےڪرد.
اما بدن قوے ابراهیم یڪبار قدرتش را نشان دادو آن ، زمانے بود ڪه سید حســین طحامے قھرمان ڪشتے جھــان و یڪے از ارادتمندان حاج حســن به زورخانه آمده بود و با بچهها ورزش مےڪرد.🌙
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر☺️