#شهیدانه
«گفتم:محسن جان! دیر میایی بچهها نگرانت هستند».
لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو(نخست وزیر اسرائیل) کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
#شادیروحشصلوات
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_یکم بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه میدن منم میخوام بیام
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_دوم
نمیرفت از خُدام تقاضای تبرکی کند.
میگفت:« اقا خودشون زوار را میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن»
معتقد بود همان آب سقاخانه ها و نفسی که تو حرم میکشیم همه مال خود اقاست😍
روزی قبل از روضه داخل رواق حوس چایی کردم.
گفتم: « اگه الان چایی بود چقدر میچسبید! هنوز صدای روضه می امد ک یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.. خیلی مزه داد»😁
برنامه ریزی میکرد تا نماز ها را داخل حرم باشیم.
تا حال زیارت داشت در حرم میماند.
خسته ک میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم، میگفت: نشستن بیخودیه!
خیلی اصرار نداشت دستش را ب ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت.
راه می افتاد در صحن ها دور حرم میچرخید. درست شبیه طواف😢
از صحن جامع رضوی راه می افتادیم، میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب، ازادی جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی.
گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد ..
چند بار زنگ زدم اصفهان جواب نداد..
بعد خودش تماس گرفت.
وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال در اورد!😍
بر خلاف من ک خیلی یخ برخورد کردم!
گیج بودم، ن خوشحال ن ناراحت..
پنچ شنبه و جمعه رو مرخصی گرفت و خودش رو زود رساند یزد
با جعبه کیک وارد شد
زنگ زد ب پدر و مادرش مژده داد❤️
اهل بریز و ب پاش ک بود، چند برابر هم شد😬
از چیزایی ک خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک خریده تا موتور سواری.
با موتور من را میبرد هیئت...
هر کس میشنید کلی بد و بیراه بارمان میکرد:« مگه دیونه شدین؟
میخواین دستی دستی بچتون رو ب کشتن بدین؟؟؟»
حتی نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم.
پدرش بو برد و مخالفت کرد☹️
پشت موتور هم میخواند و سینه میزد..
حال و هوای شیرینی بود .دوس داشتم
ادامهدارد...
رفقا!
شفاعتت میکنه اون شهیدیی که
موقع گنـاه میتونستی گــــناه کنی
ولی بهحرمترفاقت باهاش کنـار گذاشتی . . !
#شهیدانه
یکی از همرزمان و دوستانشان میگفت
حجرهای داشتم نزدیک حجره آیت الله جوادی آملی
و ایشان از آنجا گذر میکرد
روزی نوار دعای کمیل شهید تورجی را گوش می کردم
که آقای جوادی آملی وارد حجره شدند
و پرسیدن این صدای کیه؟ ایشون سوخته اند..
گفتم صدای یک شهیده گفتند نه شهید نیستند سوخته اند ایشان(در عشق خدا)سوخته است
گفتم: ایشان شهید شده
فرمانده گردان یازهرا(س) هم بوده
استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده...
#شادیروحشصلوات
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
#شهیدانه یکی از همرزمان و دوستانشان میگفت حجرهای داشتم نزدیک حجره آیت الله جوادی آملی و ایشان
رفقا
یکی از عجیب ترین شهدایی که باهاش آشنا شدم همین شهید تورجی زادس
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
رفقا یکی از عجیب ترین شهدایی که باهاش آشنا شدم همین شهید تورجی زادس
شهید محمدرضا تورجی زاده تو وصیت نامش مینویسه
``اولین جمله ای که روی قبرم مینویسید
یازهرا باشه``
یک عارف بالله بود که رفیقش تعریف میکنه
میگه یه شب خوابشو دیدم
دیدم صورتش خیلی نورانیه
بهش گفتم محمد اینهمه تو دنیا درمورد آقا خوندی تونستی ببینیش؟
خندید گفت: نه تنها اقا رو دیدم
حتی امام زمانم بغلش کردم...
مراسم استقبال از #مسافران_کربلایی_راه_قدس
( پیکر پاک و مطهر ۸ شهید گمنام گلگون کفن دفاع مقدس)
⏰زمان: پنج شنبه ساعت ۱۳:۳۰
⛺️مکان: بهشت معصومه به صورت #خودرویی
🚐مسیر استقبال: میدان شهید زین الدین، میدان امام ، خیابان امام ، حرم مطهر ، میدان جانبازان ، بلوار امین ، خیابان ۴۵ متری صدوق ، باغ موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ( #معراج_الشهدا)
همراه با اقامه نماز مغرب و عشاء ، روایتگری و 🤲قرائت دعای شریف کمیل