💔
بیش از این صبر؟!
نه! دیگر نتواند دل من...💔
گاهی صبر، به پیرهنی مےماند که برایت چند سایز، کوچک شده، اما تو مےخواهی به تن کنی...
شاید بتوان آن را پوشید اما...
قلبت تنگ مےشود
نفس کشیدن برایت مشکل مےشود
و تو... آن را از تن به در آورده و گوشه ای مےاندازی....
#ایهاالارباب...
حکایت فراق ما از جنابتان
حکایت همان پیراهن تنگ و کوچک است...
نفس هایمان از فراق، بریده بریده شده
و جانمان بر لب رسیده...
و زنده ایم هنوز به امید زیارتتان...
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_چهل_و_یکم اما #سخت بود. #بین_حرف_تاعمل خیلی فاصله بود.ا
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
این تعریف اون قدر غیر منتظره بود که حادثه ی چند دقیقه ی پیش را فراموش کردم و با گونه هایی سرخ☺️🙈 از شرم سرم رو پایین انداختم!او خنده ی ریزی کرد و ماشین 🚙رو روشن کرد.
نمیدونستم منو کجا میبره؟ دلمم نمیخواست بدونم من فقط به جملاتش فکر میکردم .او بلند بلند برام تصنیف عاشقونه میخوند و مدهوش و مستانه نگاهم میکرد..
من هرگز باور نمیکردم این مرد همان حاج مهدوی سفت وسخت چندماه پیشه.
انصافا شنیدن جملات عاشقانه از لبهای حاج کمیل شیرین تر از شنیدن همان کلمات از زبان باقی مردها بود.و من روز به روز از اینکه عاشقش شده بودم خوشحال تر و راضی تر میشدم.
🍃🌹🍃
او برخلاف تصورم منو به درکه🏞 برد!!
من با تعجب میخندیدم و میگفتم:
_اینجا چیکارمیکنیم؟؟ اون هم تو این سرما؟!!
او درحالیکه کمربندش رو باز میکرد گفت:
_غر نزنید سادات خانووم..پیاده شید. از کوه بالا رفتیم.من حتی درصدی فکر نمیکردم که حاج کمیل چنین محلی رو برای دعوت من در نظر گرفته باشه.هرکس که مارو میدید با تعجب😳😟 نگاهی میکرد و کنار گوش دیگری میخندید!عده ای هم دستمون می انداختند و میگفتند.
_حاجی مواظب باش عبات گیر نکنه به پات بیفتی…😏
و فکر میکنید که حاج کمیل چه پاسخی میداد؟؟!با روی گشاده وخندان میگفت: _ممنون از یادآوری تون اخوی..😊
یکی به تمسخر گفت:
_حاجی تقبل الله..😏
او خندید و گفت:
_با این فشاری که روی زانو بنده هست و سرمای شدید قطعا قبوله، از شماهم تقبل الله..😊
🍃🌹🍃
من از صبروحوصله ی او در حیرت بودم و گاهگاهی از جوابهای زیبا و شوخ طبعانش میخندیدم..
یاد اون روزی افتادم که با کامران در ماشین نشسته بودم و او ما رو دید.اون روز هم در مقابل گزافه گوییهای کامران همینگونه رفتار میکرد بی آنکه خم به ابرو بیاره و دلخور شه.گاهی اوقات از اینهمه صبر و بلند نظری او حیرت زده میشدم و از خودم میپرسیدم من چه ✨عمل خوبی انجام داده بودم که خدا او را به من هدیه داده بود!؟🤔😌✨
وقتی به پیشنهاد او به یک رستوران سنتی در همون ناحیه رفتیم تاشام وچای بخوریم.😋ازش پرسیدم:
_حاج کمیل واقعا این رفتارها و کنایه ها آزارتون نمیده؟😟
او که هنوز نفس نفس میزد دستهایش رواز شدت سرما زیر بغل گذاشت و بالبخندی گفت:
_رقیه سادات خانوم این بنده ی خداها دنبال تیکه پرونی نیستن.جوونند..😊دنبال شوخی وخنده اند.شاید یکی از علتهای کارشون سر به سر گذاشتن ما باشه ولی ته ته دلشون خبری نیست..اونا فقط یک کم بی اعتمادند. 👌چون مدتیه ما رو اونطوری که باید نمیشناسند.فکر میکنند ما شبیه اون چیزی هستیم که رسانه های غربی نشون میدن..البته بعضی هامونم به این حرفها وحدیثها دامن زدیم.. 😒من وقتی این لباس و تنم کردم یعنی در خدمت همه ام..این همه شامل این جوونها هم میشه..میخوام اونا بفهمن که من هم یکی از خودشونم..شاید تو بعضی موارد مثل اونا فکر نکنم ولی درکشون میکنم.میفهممشون..😊
همون موقع یکی از همون جوونها به سمت تختمون اومد و درحالیکه نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:😁
_بههههه سلاااام حاج آقا راه گم کردی.. چه عجب از این طرفها. نبودی چندوقت..
حاج مهدوی به احترام او نیم خیز شد و دستهای او را گرفت و صورتش رو بوسید.اون جوون با دیدن من سرش رو پایین انداخت و باحجب وحیا سلام کرد وگفت:
_ببخشید خانوم..از ذوق دیدن ایشون بی ادبی کردم سلام نگفتم.
من چادرم رو محکم تر گرفتم و با متانت جوابش رو دادم وسرم رو پایین انداختم.
جوان که اسمش آرش بود و تیپی کاملا امروزی داشت 👌خطاب به حاج مهدوی نگاه معناداری کرد و پرسید:😉_حاجی بله؟؟
حاج کمیل سرش رو به حالت تایید تکون داد و هردو باهم خندیدند.😄😁جوون سرو صورت او رو بوسید و گفت:_خیلی خوشحال شدم حاجی..دست راستت رو سر ما😉
بعد رو کرد به من وگفت:_خانوم یعنی خوش بسعادتتون.. خداوکیلی یه دونست..ماهه..ان شالله مبارکتون باشه..😊
و با عذرخواهی ازکنار تختمون دور شد.من با کلی سوال به حاج کمیل نگاه کردم.او با لبخندی زیبا سرش رو به اطراف چرخوند وگفت:
_دوسالی میشه میشناسمش..همینجا باهم آشنا شدیم.جوون خوبیه…از هموناییه که ظاهرش با باطنش کلی فرق داره..😊
نگاهش کردم..ودوباره فهمیدم چقدر درمقابل روح او روح ضعیفی دارم.او از بیحیایی نگاهم خنده ی محجوبانه ای کرد.ولی من همچنان نگاهش میکردم..عاشقانه و بدون هراس!من عاشق این مردم!! بگذار هرکس هرچی میخواد بگه..میخوام تا ابدیت کنار او باشم.میخوام تا همیشه نگاهش کنم..
ادامه دارد…
نویسنده:#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#امام_خامنه_ای:
به نظر من
امروزه
ذکر مستحبی بعد از نماز
کار فرهنگی و جهادی
در #فضای_مجازی است
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا (بخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا)، یاور مظل
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
آن روز مأموریتمان طول کشید و به ناچار به نماز اول وقت نرسیدیم.
ما با ورود به مقر، برای صرف غذا به آشپزخانه رفتیم، اما امیر نیامد... دنبالش گشتم.
داشت وضو می گرفت و می گفت:
«پناه بر خدا! خدایا! مرا ببخش که توفیق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم».
#شهید_امیر_چمنی
#نماز
📚سیرت شهیدان
💞 @shahiidsho💞
💔
به مادرش گفته بود:
مامان! اگه از ته دلت راضی بشی من برم سوریه،
قول میدم اون دنیارو برات آباد کنم و دنیای زیبایی برایت بسازم که حتی در خواب هم نمیبینی...
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#شهیدمدافع_حرم
#سالروززمینےشدن
#شهید_دهه_هفتادی
#تولد
#میلاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان
من به اسمت برسم
سخت نَبارم...
سخت است....
#شهید_محمود_تقی_پور
#شهید_مدافع_حرم
#شهدای_روحانی
#اربعین
#سالروزآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
"کماندو باش"
ک: کوشا و کارآمد
م: مردمی و مستقل
ا: آرمانگرا و آتش به اختیار
ن: نیت خالص
د: دوام کار
و: ولایت پذیر و وحدت آفرین
متن تصویر را خوندی؟
فکر نکنی این شهید چی کشیده
مادرش پدرش و همه دوستدارانش چی کشیدن!
عزیزِ من اینجور حساب کن این بلا را شاید سرِ عزیزترین کسِ خودت بیارن
اره رک و بدون هیچ تعارفی برای عزیزترین و یا حتی خودِ تو اتفاق بیفته!
فکر نکن الان تو امنیت راحت نشستی بیخیال بقیه بگی کولر را روشن و یا بخاری را زیاد کن چایی را بیار تی وی را روشن کن و ... هر آن این اتفاق احتمال داره برای ما هم بیفته
👈وقتی بی بصیرت باشیم
👈وقتی بی تفاوت باشیم
👈وقتی بی فکر و منطق باشیم
👈وقتی حمایت کورکورانه کنیم
👈وقتی عوضی ها را با ارزش و با ارزشها را...
اینکه تو روزمرگی زندگی شخصی خودت چکار میکنی به خودت مربوطه اگر اشتباه که اصلاح کن اگر رفتار و عمل صالح بهرحال، هر کسیو تو قبر خودش میزارن ولی اینو بدون یه جاهایی هر رفتار و عمل و انتخاب بی فکر و بی منطق و از روی بی بصیرت باشه حتما تو مسبب اتفاقاتی میشی که چرخ روزگار وقتی چرخید شاید در آینده نزدیک تو همین حال و حتی شاید بهتر باشی
شایدم در حال دیدن شکنجه عزیزترین فرد زندگیت و اون موقع تو داری فقط گریه و فریاد و مستاسل و دیگر هیچ و تو میبینی میبینی میبینی و فقط میبینی و هیچ کاری از دستت بر نمیاد
تو سربار، نه! سرباز مردم و کشور خودت باش و نه حتی یک سرباز ساده که یک "کماندو" و تکاور باشی برای سیانت و حفاظت از ملت و کشور و اعتقادات ناب و با عزت مردمت
#کماندو_دینی_ملی_فرهنگی_اقتصادی_سیاسی_و...
استاد رائفی پور
#شهیداحمدوکیلی
#اندڪےبصیرت
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی از ڪنار | تُ | گدا..، با دست خالے رد نشد! نیست عاقل هرڪسے دیوانہ ے مشهد نشد...🤞🏻 #
.
بهشت یعنے؛
یڪ نفسِ عمیق در هواے تو!♥️
💔
گر بگویم
که #تُ در جان منی
بهتان نیست..!!!
یه اتفاقاتی تو زندگیت میفته
که دست هیچکسی تو کار نیست
فقط کارخدا و عنایت شهداست
یه اتفاقاتی هست
نگفتنیه
باید بچشی
آرزو میکنم عنایت شهدا رو با تموم وجود، بچشید...
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک