eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اے دل بیا بہ رسم قدیمے سلام ڪن صبح سٺ مثل باد و نسیمے سلام ڪن برخیز نوڪرانہ وبا عشق خدمٺ ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مهربان بودی و در سفره ی من برکت عشق دل من داشت به لبخند تو عادت می کرد کاش این دل, دل تاریکتر از تنهایی با تو تا آن طرف آیینه حرکت می کرد.... ... 💞 @aah3noghte💞
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 راز انگشتر عقیق حاج قاسم سلیمانی از زبان خودشان، انگشتری که سردار ۶ سال برای آن صبر کرد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 فضاحت رونمائی از لباس فضایی را داشته باشید... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣1⃣ مکان یاب اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده ب
✨ بسم الله النور قسمت 1⃣1⃣ امتیاز به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ... - نگران نباش لوسی ... هر چی می دونی بهشون بگو ... مطمئن باش آقای مدیر از هیچی خبردار نمیشه ... دهن من قرصه ... این رو گفت و از ما جدا شد ... با رفتن آقای بولتر، معاون دبیرستان ... ظرف یک روز، دومین نظریه من هم تایید شد ... حالا می دونستم برای پیدا کردن سر این کلاف، باید از کدوم طرف حرکت کنم ... - بازم آب می خوای یا دیگه می تونی حرف بزنی؟ ... چشم هاش غصه دار بود ... اما با وجود اینکه ترس و نگرانی توی وجودش موج می زد ... برای حرف زدن تصمیم قطعی گرفته بود ... - در مورد کریس چی می خواید بدونید؟ ... - می دونم سابقا عضو یه گروه گنگ بوده ... می دونم رویه اش رو عوض کرده و توی دو ترم گذشته حسابی سعی کرده نمراتش رو بکشه بالا ... و برای ورود به دانشگاه تلاش کنه... می دونم تو بهش علاقه مند بودی ... که احتمال قوی همه چیز یه طرفه بوده ... و الان دیگه می دونم چرا هیچ کس در مورد کریس حرفی نمی زنه ... غیر از اینها هر چی که می دونی ... اما قبل از هر چیز دیگه ای می خوام یه چیز دیگه رو بدونم ... دفتر دبیرستان از کجا به این سرعت فهمید ما کجاییم ... و داریم با هم حرف می زنیم؟ ... و این رو هم می دونستم که حرف زدن تحت چنین شرایطی... و با این همه ترس و نگرانی ... برای یه بچه 16 ساله چقدر سخته ... - به خاطر امتیاز کالج و دانشگاهه ... غیر از گرفتن امتیاز درسی باید امتیاز، تاییده و معرفی نامه از طرف دبیرستان بگیری ... یعنی از طرف مدیر ... اگه آقای پرویاس تایید نکنه ... معلم ها امتیاز کافی رو بهت نمیدن و شانست برای ورود به یه دانشگاه خوب از بین میره ... مخصوصا معرفی نامه و بورسیه کالج ... نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوری هست یا نه ... یا اصلا این کار قانونی هست یا نه ... ولی دبیرستان ما اینطوریه ... یه عده از بچه ها واسه گرفتن امتیاز بیشتر ... خبرچینی می کنن ... و بعدش اتفاقات زیادی ممکنه بیوفته ... حتی اگر بگن توی دستشویی ها هم دوربین گذاشته ... من تعجب نمی کنم ... حالا حالت تدافعی مدیر، نسبت به مدرسه اش ... و ترس لوسی از حرف زدن با ما کاملا قابل درک بود ... هر چند تمام شجاعتش رو جمع کرده بود ... اما نمی خواستم بیشتر از این، توی چنین شرایطی قرارش بدم ... - آخرین سوال ... دختری رو با رژ بنفش تیره می شناسی؟... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 1⃣1⃣ امتیاز به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ... - نگر
✨ بسم الله النور قسمت 2⃣1⃣ واحدهای مشترک چند لحظه سکوت کرد ... - لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود ... بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم ... خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ... - می دونم تو دختری نیستی که به گنگ ها نزدیک بشی ... از کمکت واقعا متشکرم ... امیدوارم اگه چیز بیشتری به نظرت رسید بازم بهمون کمک کنی ... و مطمئنم می دونی کجا پیدام کنی ... دست کردم توی جیبم و کارتم رو بهش دادم ... هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که برگشت سمت ما ... - آقای ساندرز ... دبیر ریاضی مون ... کلاس ریاضی و شیمی من و کریس با هم بود ... یعنی من از روی برگه انتخاب واحد اون انتخاب کردم ... آقای ساندرز با بچه ها ارتباط خیلی خوبی داره ... علی الخصوص به کریس خیلی نزدیک بود ... زمانی که هم سن و سال اینها بودم ... محبوب ترین درسم، ریاضی و کامپیوتر بود ... کدنویسی هام حرف نداشت ... با شنیدن اسم دبیر ریاضی ... برای یک لحظه برگشتم به گذشته ... شاید درخشان ترین سال های عمرم ... لیست رو از دست اوبران گرفتم ... - فکر می کنم باید اسم مدیر رو توی لیست مظنونین اصلی قرار بدیم ... حرف هاش رو می شنیدم اما ذهنم جای دیگه بود ... - کجایی توماس؟ ... شنیدی چی گفتم؟ ... - اسم ساندرز توی لیست نیست ... لیست رو از دستم گرفت ... - یعنی ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانه بوده؟ ... ناحودآگاه نگاهم توی حیاط چرخید ... - بعید می دونم ... وقتی یه دانش آموز خبر داشته ... قطعا اونها هم می دونستن ... اونم با این مراقبت شدید ... - شاید به نظرشون موضوع خاصی نبوده که بخوان بهش توجه کنن ... شاید ... شاید هم نه ... به هر حال اینم یه سوال دیگه بود... سوالی که می تونست هیچ ربطی به قتل نداشته باشه ... اما قطعا دنیل ساندرز، سوژه ای بود که باید باهاش حرف می زدیم ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده :شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/aah3noghte/12555
💔 باید بنویسند به "فرهنگ عمید" : معنی حجاب= جنگ، جانباز، شهید... من عاشق چادرم، خدا میداند "تا کور شود هرآنکه نتواند دید" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 امام صادق ؏ فرمودند: تسبیحات فاطمه زهرا (س) در هر روز پس از هر نماز، نزد من محبوب تر از در هر روز است. 📚کافى، ج 3، ص 343 بریم نماز... ... 💞 @aah3noghte💞