شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت249 - حالشون چط
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت250 معجزه... امداد غیبی... چیزی که در آن غرق بودهام و با این وجود، باز هم تشنهاش هستم... من میمانم و راهروی خالی آیسییو. من میمانم و تشنگی شدید برای یک معجزه... به دو متهم نگاه میکنم. خوابیدهاند روی تختها؛ به زور مسکن. بدیِ رایسین به این است که معمولا علائمش را سریع نشان نمیدهد؛ حتی گاه تا بیست و چهار ساعت طول میکشد تا قربانی بفهمد مسموم شده؛ وقتی که دیگر کار از کار گذشته است. آن وقت فاصلهاش با مرگ، تنها چند روزِ دردآور و پر از تهوع و تب و سرفههای خونی ست. نمیدانم چندنفر در طول تاریخ با رایسین مسموم شدهاند و چندنفر جان سالم به در بردهاند؛ اما این را مطمئنم که رایسین هرچقدر خطرناک باشد، برای خدا چیزی فراتر از یک مخلوق نیست و اثری جز آنچه خدا اراده کند ندارد. بدن انسان هم همینطور است؛ مخلوقی ست که مطابق اراده خدا کار میکند و به اراده خدا زندگی میکند و به اراده خدا میمیرد. با این حساب، این که یک نفر از سمِ مرگباری مثل رایسین جان سالم به در ببرد هم، معجزه نیست بلکه عادیترین اتفاق عالم است؛ این که ما اسمش را گذاشتهایم معجزه، شاید علتش این باشد که علم بشری مقابلش عاجز است. - تو کی فیلسوف شدی عباس؟ کمیل این را میگوید و میخندد. میگویم: - هر آدم عاقلی اینا رو میفهمه. یک نگاه به ساعت مچی میاندازم و یک نگاه به دو بیماری که حتما سم دارد بدنشان را از درون متلاشی میکند. رسیدهام به بنبست؛ بنبستی که با جسم خاکی نمیشود از آن گذشت. نیاز به کسی دارم که دستش باز باشد، دعایش گیرا باشد، آزاد باشد... دست به دامان کمیل میشوم: - کمیل، تو یه دعایی بکن.😔 کمیل ابرو بالا میاندازد و با بدجنسی لبخند میزند: - آخ آخ آخ... کارت گیر شد نه؟😉 حرص میخورم: - من خیلی وقته کارم پیش تو گیره. خودتم خوب میدونی چی میگم. دو انگشت شصت و سبابهاش را دوطرف لبش میگذارد و سرش را پایین میاندازد. آخرین تیری که در کمان دارم را رها میکنم: - کمیل! تو رو به امام حسین یه فکری بکن. تو مگه قول ندادی تنهام نذاری؟ الان به کمکت نیاز دارم. سرش را بالا میآورد و با یک حالت خاصی نگاهم میکند، مثل همان وقتهایی که از مجلس روضه بیرون میآمدیم و چشم هردومان سرخ بود. سکوت میکند و با سکوت و همان نگاه خاصش، دلم قرص میشود. اگر سم را از طریق غذا بهشان ندادهاند، و اگر رایسین برای نشان دادن علائم یکی دو روز زمان میخواهد، یعنی قبل از آن سم را به خوردشان دادهاند... یعنی هرکس اینها را فرستاده، احتمال میداده دستگیر بشوند و باید کلکشان کنده شود. ساعت را نگاه میکنم؛ دوازده و نیم شب. میروم دنبال دکتر. تا کسی نیست و آیسییو خلوت است، باید فکرم را عملی کنم. سراغ دکتر را از سرپرستار میگیرم و در پاویون پیدایش میکنم. با چشمان خوابآلوده و سرخ، طوری نگاهم میکند که با زبان بیزبانی بگوید: خودت خواب نداری به جهنم، بگذار منِ بیچاره یک ساعت سرم را زمین بگذارم! میگویم: - ببینم، این دونفر میتونن صحبت کنن؟ چشمان سرخش گرد میشوند: - این وقت شب؟ - بله این وقت شب. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول