شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ... و ما ادراک حاج مسلم... تازه با هم آشنا شده بودیم. هر روز که می
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
اسمش عبدالله بود؛ همیشه سرش پایین بود و خیلی باحیا بود. هیچ وقت با آدم چش تو چش نمی کرد. یه لبخند ریز هم همیشه رو لباش بود!
رفته بود مرخصی، خوشتیپ کرده بود و موهاش رو هم کوتاه کرده بود و سر و صورتش رو صفا داده بود. قرار بود عقد کنه💝 و سر و سامون بگیره
زنگ زدن بهش گفتن بیا! منطقه شلوغ شده و بهت احتیاج داریم. خیلی شجاع و نترس؛ توی سختی ها مثل شیر بود و چقر!
یادش بخیر! درگیر که شدیم از هم جدا افتادیم، یه کوچه بینمون فاصله بود! عبدالله بود و فرماندهش! البته فرمانده که چه عرض کنم؟! بگم داداش بزرگترش، بهتره.
فرمانده که تیر خورد، عبدالله اومد بیاد سمتش که از پشت زدن توی قلبش و افتاد.دیگه نمی تونست تکون بخوره.
فرمانده که سرش رو روی پاش گذاشت بهش می گفت ترکم نکن! دوتایی بغض کرده بودند. دست هم رو گرفتند و فشار می دادند.
فرمانده گفت: شهادتین بگو... گفت
بعد با یه صدای نسبتا آروم و یه دست مشت شده، این جمله رو گفت و علمدار شد: #لبیک_یازینب
دیدم فرمانده داره میاد و گریه می کنه و هی صدا میزنه: عبدالله، عبدالله! شهید شد روی پاهای خودم
پیکر مطهرش جا موند و نتونستیم بکشیم عقب! نامردا رسیدن بهش و چند تا تیر توی سینهش خالی کردند
خون بچه های شهیدمون خیلی زود اثر کرد و مسلحین نتونستن بمونند، با کلی کشته و زخمی کشیدند عقب.
عبدالله رو هم بچه ها شب آوردند عقب، اما...
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت..
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!
از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند