💔
#چله_ی_شھدایی
#مےخواےشھیدبشی⁉️
☝️ فرقے نمیکنه #کجا...
💻 صفحہ ے #مانیتور...
#خیابون...
یا #موبایل❗️
👀 مراقب #نگاهت باش❗️
🚫 #گناه، ارزش دیدن ندارد...
فراموش نڪن☝️ #خدا ناظر همہ ے چشمـ هاست...
❤️ و خدا برایت کافیست...
😍 چشمـ و دلت را واگذار ڪن بہ خدا❗️
🙂 تو خودت، انتخاب میکنے چشمت #پاڪ باشد یا #آلوده بہ گناه❗️
☝️اما دقت ڪن #حیا و عفت تو بہ انتخابت وابستہ است...
#اندکےتامل
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3nlghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_نهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاد
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد.
از جا برخاست.
از اتاق خارج شد.
زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند.
کشیش به انتهای سالن رفت.
کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود.
کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
***
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:
"سلام پدر، من ستوان استپان هستم.
ببخشید که کمی دیر رسیدیم."
پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت.
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:
"متأسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی #شرمی است...
آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟"
کشیش گفت:
"به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم #دو_هزار_دلار پول نقد بود که حالا نیست."
یکی از زن ها آه بلندی کشید.
ستوان رو به آنها گفت:
"خانم ها!
لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید."
سپس رو به کشیش گفت:
" #سارق یا سارقین از #کجا وارد کلیسا شده اند؟"
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد؛ در واقع چشم غره رفت.
زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند.
کشیش با دست در پشتی را نشان داد و گفت:
"قفل آن در شکسته شده است."
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:
"سرکار دنیس!
لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید. بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش."
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند.
کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند؛ #بیحرمتی بزرگی که نسبت به ساحت #مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:
"آیا شما همیشه در دفتر کارتان #مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 #آھ... ای آقام... #اربابمحسین #شب_جمعه #شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_ال
💔
#آھ...
بچه ها!
#شهدا راه رو نشون دادن☝️🏻
نوبت ماست که تو #راه بیاییم
این همه #بیراهه رفتیم، به #کجا رسیدیم؟
چی #عایدمون شد؟
وقتش نشده دست رفاقتی که با رفیق شهیدمون دادیم رو محکمتر فشار بدیم؟🤝
تصویر #شهید_عماد_مغنیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞