eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 تقدیم به جانبازان شیمیایی تو فدایی خدایی مست عطر کربلایی جانباز شیمیایی مداحی: ... 💕 @aah3noghte💕
همسنگرےها یاعلےع بگین یه هُل بدین😅✋ بیفتیم تو شیب 1K چند روزه هی میریم ۹۵۰ برمیگردیم ۹۴۵🙃 عید غدیر ۳روز هست ادامه بدین به جشنتون و البته اطعام دادنتون😋
💔 موجودی به اسم فریبرز!😈 میگویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آن‌ها به اژدها پناه میبرند! و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم.😫 آن هم از دست یک جغلهٔ تخس ورپریده که نام باشکوه را بر خود یدک میکشید😖... یک نوجوان 15 سالهٔ دراز بی نور که به قول معروف به نردبان دزدها میماند. یادش به خیر... در حوزه که بودیم یک طلبه بود که انگار از طرف شیطان مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بی تنش آنجا را به جنجال بکشاند و او هم اسمش فریبرز بود که به پیشنهاد استادمان شد: ابوالفضل!😇 قربان آقا ابوالفضل بروم، آن بزرگوار کجا و این ابوالفضل جعلی کجا!؟😣 کاری نبود که نکند... از راه انداختن مسابقهٔ گل کوچک تا اذان گفتن در نیمه های شب و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت... بعد هم خودش میرفت در حجره اش تخت میخوابید و ما تازه شصتمان خبردار میشد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است! کاری نماند که نکند. از ریختن مورچه های آتشی در عمامه مان تا انداختن عقرب و رتیل در سجادهٔ نمازمان... در شیشهٔ گلاب جوهر میریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت میپاشید.... اما ابوالفضل جعلی در برابر کارهای این فریبرزخان یک طفل معصوم و بی دست و پا حساب میشد!😩 کاری نبود که فریبرز نکند... مورچه جنگ می انداخت، به پای بچه های نماز شب خوان زلم زیمبو می بست تا نصف هشب که میخواهند بی سر و صدا از چادر بروند بیرون وضو بگیرند سر و صدا راه بیفتد... پتو را به آستر و دامن پیراهن بچه ها میدوخت، توی نمکدان تاید میریخت و هزار شیطنت دیگر که به عقل جن هم نمیرسید!😧 از آن بدتر مثل کنه به من چسبیده بود😰... خیر سرمان بنده هم روحانی و پیشنماز گردان بودم و دیگران روی ما خیلی حساب میکردند. اما مگر فریبرز میگذاشت؟!😫😩 اوایل سعی کردم با بی اعتنایی او را از سر باز کنم... اما خودم کم آوردم و او از رو نرفت. بعد سعی کردم با ترش رویی و قیافهٔ عصبانی گرفتن دورش کنم؛ اما کودکی را میماند که هر بی اعتنایی و تنبیه که از پدر و مادر میبیند، به حساب مهر و محبت میگذارد!😐 در آخر در تنهایی افتادم به خواهش و تمنا که تو را به مقدسات قسم ما را بیخیال شو و بگذار در دنیای خودمان باشیم.😢 اما با پررویی در آمد که: حاج آقا، مگر امام نگفته پشتیبان روحانیت باشید تا آسیبی نبینید؟ خب من هم هواتونو دارم که آسیبی نبینید!😃✋ با خندهای که ترجمهٔ نوعی از گریه بود، گفتم: برادرجان، امام فرموده اند پشتیبان ولایت فقیه باشید نه من مادر مرده! تو رو جدت بگذار این چند صباح مانده تا شهادت را مثل آدمیزاد سر کنم. اما نرود میخ آهنین در سنگ! در گردان یک بندهٔ خدایی بود که صدایی داشت جهنمی! به نام مصطفی! انگار که صد تا شیپور زنگ زده را درسته قورت داده باشد. آرام و آهسته که حرف میزد پردهٔ گوشمان پاره میشد، بس که صدایش کلفت و زمخت بود و فریبرز مصطفی را تشویق کرد که الا و بالله باید اذان مغرب را تو بگویی!✌️ مصطفی هم نه گذاشت و نه برداشت و چنان اذانی گفت که مسلمانی نشنود کافر نبیند!😣 از الف الله اکبر تا آخر اذان بند بند تن نمازگزاران مقیم سنگری که حسینیه شده بود لرزید! آن شب تا صبح دسته جمعی کابوسی دیدیم وحشتناک و مخوف! تنها دو نفر این وسط کیف کردند. آقا مصطفای اذان گوی شیپور قورت داده و فریبرزخان!😒 از آن به بعد هرکس که به فریبرز میخواست توپ و تشر بزند، فریبرز دست به کمر تهدیدش میکرد که: اگر یک بار دیگر به پر و پایم بپیچی به مصطفی میگویم اذان بگوید!☝️و طرف جانش را برمیداشت و الفرار! مدتی بعد صبح و ظهر و غروب صدای رعب آور اذان آقای شیپور قورت داده قطع نشد! پس از پرس وجو و بررسی های مخفیانه فهمیدم که فریبرز به او گفته که حاج آقا از اذان گفتنت خیلی خوشش آمده و به من سپرده به شما بگویم که باید مؤذن همیشگی گردان باشید!😳 و این یکی از برکات فریبرز بود که دامن ما را گرفت. مدتی نگذشته بود که.... 😂 📚 ... 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 سپرده است به دست شما مرا گفته فقط شما ببری مرا....😭 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 اینکه یکی بره یکی بسوزه🕯 شاید خیلی سخت باشه اما... وقتی سخت تر میشه که اونی که مونده از بعضی خاطره ها یه تصویر مات، به یاد داره یه تصویر مبهم... محبوبه خانوم هم شاید مثل بقیه همسرا شھدا مےدونست محمدش، یه روزی شهید میشه اما نمےدونست اینقدر زود...🥀 هنوز بعدِ این همه سال خاطرات زیادی، از زندگی مشترک با محمدش به خاطر داره اما... کاش همه خاطرات، یادش مےموند... همسر جاویدالاثر به مناسبت روز ازدواج حضرت علی و زهرا سلام الله علیها ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدحبیب_الله_مهمانچی:  در مرداد 13
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدمهدی_نصیری_لاری:  در سال 1312 در سیرجان متولد شد. با  از دست دادن پدر تحصیلات را به سختی دنبال کرد و از دانشسرای عالی تربیت معلم فارغ التحصیل شد. با پایان تحصیلات به تعلم و تدریس در مساجد و مدارس پرداخت و مبارزاتش را از همان زمان آغاز کرد. رژیم او را به اصفهان تبعید و عاقبت بازنشسته‌اش کرد. پس از پیروزی انقلاب، #فرماندار سیرجان شد و اندکی بعد در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به #نمایندگی از مردم لارستان انتخاب شد و سرانجام در هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #گفتن_حق_تاوان_دارد‼️ استاد عباسی: تئوریسین خاتمی، سروش بود. از تئوریسین روحانی، "جواد طباطبا
💔 کنایه جالب مغازه دار با بصیرت به زندانی شدن استاد عباسی! دستنوشته های پشت شیشه این فروشنده لوازم یدکی موتور، بارها مورد توجه عموم قرار گرفته است.. ۱۴۰۰_میلیاردی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی تازه از سربازی برگشته بود حدود ۲۰سالش بود که اومدن خواستگاریم...💕 هنوز کاری ه
💔 ۲۸ مرداد ۵۹ صدیقه خسته از مداوای مجروحین، با دوستانش نشسته بود که نفوذی منافقین، با شلیک گلوله او را از پا درآورد... محمود، نامزد صدیقه بود و بعد از شنیدن خبر شهادت او به دوستانش گفت: "بچه ها! منم دیگه عمری نخواهم داشت! شاید خواست خدا بود که ما در دنیای دیگری بسته شود💍" حدود ۲ ماه بعد، در ۱۴ مهر سال ۵۹ ، فرمانده اطلاعات سپاه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند، ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت. او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد.... و به این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از ۲ ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر و در آسمانها بسته شود... ... 💕 @aah3noghte💕 مطالب خاص مذهبی_شھدایی را اینجا بخوانید
💔 صـد شکـر خـدا را کـه دریـن عالـم بےتاب! داریـم ازیـن تـاب؛ کـه بـےتـاب ِ ... 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 صحبتی که باهم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعدازظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقاجواد چند ساعت بعدازآن؛ یعنی قبل از به شھادت رسید. من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره و متفاوت. همان روز در تلفنی هم از دلشوره و نگرانےام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست. اینجا همه چیز است. اصلادلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من راآرام کند اما این بیشترشد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت تا دیر وقت هم ماندم. بالاخره ظهر روزچهارشنبه ازطرف دایی ام خبردار شدم که مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و را قبول کنم. گفتم: نه!جواد در شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد، شـک من درباره جــواد را به یقین تبدیل کرد ✍قلبت اگر نگیرد شک کن به زنده بودنت این که قصه وداع و شھادت را مےخوانی و در وجودت، هیچ تکانی احساس نمےکنی... جواد،یکی از هزاران جوان رشید این مرز و بوم است که رفت برای اینکه اسلام بماند تو اگر ادامه دهنده راهشانی، بسم الله این و ... @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا