شمیم افق
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
9️⃣1️⃣ستارگان بصیرت
💠اشراق عشق
رزمگاه کربلا داغ و خون رنگ بود. آیه های ارغوانی بر خاک نازل شده بودند. شهید در کنار شهید خفته بود. عطر و عطش در دشت می وزید. امام در ساحل مواج خون یاران را نگریست. جز اندکی نمانده بود. چند تن نزدیک ترین یاران، آخرین اندوخته های حسین بودند.
***
نوبت به عبیدالله رسیده بود. به پیشگاه امام و مولایش رسید. اذن میدان طلبید و به سان ماهی در کام موج نیزه و تیغ و سنان فرو رفت. از کنار دو برادر شهید گذشت. سلامشان داد و شمشیر درخشان خود را چرخاند. در برگ ریز عصر عاشورا عبيد الله نیز پس از رزمی شجاعانه و کشتن جمعی از دشمنان در محاصره افتاد و سرانجام با تنی همه زخم قطره قطره بر خاک داغ عاشورا چکید. قاتل او را بشر بن حويط قانصی نوشته اند.
تا آخرین نفس شعار «یا محمد یا حسین» او در کربلا پیچیده بود و لبخند دلنشين آخرين، گواه وصال پرشکوهی بود که تنها شهیدان عارف و عاشق ادراک می کنند.
▪️عبیدالله بن عبدالله بن جعفر
فرزند عبدالله بن جعفر، نام مادرش را خوصا دختر حفصه نگاشته اند.
سن: ۲۰ سال
ویژگی ها و فضایل: شجاع، بصیرتمند در دین، قرآن شناس، شیفته ی اباعبدالله، صبور، جسور و بی پروا در نبرد، بخشنده و سخاوتمند بود.
🆔 @ShamimeOfoq
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#حدیث
💠 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🌿 «آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
🆔 @ShamimeOfoq
مداحی ویژه .mp3
13.42M
#بصیرت_عاشورایی
#کربلا
#عاشورا
#مداحی
🎵مداحی ویژه عاشورا🏴
🎶الرحیل الرحیل🥀
🔘مداح: حاج #مهدی_رسولی☘️
🆔 @ShamimeOfoq
شمیم افق
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
0️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠گلبرگی در طوفان(1)
میدانی قاسم، عمو چه گفت و گویی با یاران دارد؟
پسر پیامبر چه می خواهد بگوید؟ ای مردم، ای گروه آمده به کربلا، فردا روز کشته شدن است. من کشته خواهم شد و هر کس با من است کشته خواهد شد و هیچ کس نخواهد ماند. عمو بی هیچ مقدمه در نهایت صراحت فردا را ترسیم کرد؛ تا هر کس می خواهد برود؛ تا هر کس از شب درون خویش هجرت نکرده است، شب را بهانه ی رفتن کند؛ تا هر کس سلامت و عافیت را بر خطر عاشقانه ترجیح می دهد، از مدار عشق بگریزد؛ از موج خیز جنون و خون به کناره های زیستنی زبون پناه ببرد. امام دیگربار تکرار می کند: فردا کشته شدن است.
هر کس بماند تیغ می بیند و تیر، زخم و خون و شمشیر. بروید. گریه ی یاران خیمه را پر می کند. زبان گریه این است که چگونه برویم، کجا برویم. بی تو زیستن همرنگ مرگ است و ذلت. نه، نمی رویم. پرسشی در تو می جوشد. می پرسی: عمو آیا من نیز کشته خواهم شد؟ شاید می خواهی از لبان امام تایید شهادت خویش بشنوی. اگر امام بگوید تو نیز شهید می شوی، هر چه بال و پر در عالم است به تو بخشیده اند؛ هر چه شادی در آدم به قلبت هدیه داده اند. امام قامت رشید و زیبایت را مرور می کند. اندوه را به لبخندی می آراید و می پرسد: فرزند عزیزم، مرگ در نگاه تو چگونه است؟ بی هیچ درنگی می گویی: مرگ و شهادت برای من از عسل شیرین تر و گواراتر است!
منتظر مانده ای که عمو چه بگوید. سیمایش روشن و متبسم است؛ اما آن سوی آن حزنی پیداست. آرام می گوید: عمویت فدایت، عبدالله کوچک من نیز شهید خواهد شد. میدانی وقتی به شیر خوار رحم نمی کنند، وقتی کودکی را که هنوز جز لبخندی و اشکی نمی شناسد، قساوتمندانه می کشند، با تو چه خواهند کرد؟
▪️قاسم بن حسن بن على بن ابی طالب
مادرش ام ولدی به نام رمله یا نفیله یا نجمه بوده که همراه قاسم در کربلا بوده است. قاسم در حدود سه سالگی پدرش امام حسن را از دست داد.
سن: حدود ۱۴ سال
ویژگی ها و فضایل: شیفته ی شهادت بود و جمله ى أحلى من العسل او مشهور است. وفادار به اباعبدالله، عارف بالله، شجاع و رشید، زیبا و جذاب، خوش سیرت، صبور و بصير و سربلند آزمون کربلا بود.
🆔 @ShamimeOfoq
پیوند اساس دین و حادثه کربلا.mp3
627.5K
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#سخنرانی_کوتاه
🌹 گزیده ای از سخنرانی امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری درباره پیوند و ماندگاری اساس دین با حادثه عاشورا
🆔 @ShamimeOfoq
شمیم افق
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
1️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠گلبرگی در طوفان(2)
نه، نباید به میدان برود. مگر رسم همه ی یاران وداع و اذن و رخصت از حسین نیست؟
تازه این قاسم است؛ محبوب حسین؛ حسین که محبوب همه ی دلهاست خیمه شیون می کند. حتی سنگدلان سپاه دشمن رو بر می گردانند. هر دو بیهوش می شوند. حسین در آغوش قاسم و قاسم در آغوش عمو.
عزیز عمو، نور چشم و آرامش قلبم به میدان می روی؟ بعد از اکبر شاخسار زندگیم از تو تری و طراوت می گرفت. بعد از اکبر قوت قلبم تویی. روشنای چشمم تویی. عموجان، بگذار بروم. چگونه نروم که تو را بی یاور و تنها می بینم. می بینم همدل و همراهی نیست. می روم تا تنهایی و غربت تو را نبینم. بمیرد قاسم و نبیند که تو در محاصره ای روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسك الوفاء
جانم فدایت عمو ... همه مبهوت و حیرت زده می نگرند. رجز آغاز می شود. اگر مرا نمی شناسید، من فرزند حسن مجتبی هستم؛ نواده ی پیامبر برگزیده و امین پروردگار.
آذرخش شمشير قاسم جان های تار را خاکستر می کند. گردباد و تندر خشم نوجوان حسن سی و پنج ساقه ی سیاه را در هم می پیچد. روبهکان می گریزند و تیغ جان شکار در تعقیب آنان پیش می تازد. چهارده زخم بر قامتش نقش میبندد. عمرسعد فریاد می زند: محاصره اش کنید. حلقه ی شمشیرها تنگ تر می شود؛ ضربه ای بر سر، نیزه ی شيبة بن سعد بر پشت، نیزه ی سعید بن عمر بر سینه و نیزه ی یحیی بن وهب بر شانه.
صدایی شکسته تا ساحل میدان رسید.
يا عمّاه ادرک. یا عمّاه ادرکنی. عمو چون فرود عقابی از آسمان خود را به میدان رساند. عمو ماند و قاسم. گرد و غبار آهسته فرو می نشست. امام در آغوشش گرفت. دست و پا میزد. عمو بر سینه اش فشرد. پیشانی خونین را بوسید. صدای بلند گریه ی امام در میدان پیچید. می بوسید و می بویید. می بویید و می بوسید و می گفت: به خدا سوگند، بر عمویت سخت و ناگوار است که به یاری بخوانیش و نتواند پاسخت گوید، یا پاسخ دهد و نتواند یاریت کند؛ یا تو را یاری کند اما سودمند نباشد. از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کشتند. امام برخاست. قاسم را بر سینه گرفته بود. خطی از نعلین بند گسسته ی قاسم بر زمین مانده بود؛ خطی که به سمت خیمه ی شهیدان کشیده می شد.
🆔 @ShamimeOfoq