eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷نوکر بسیجی ها 🌿دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشد و از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخرِ سر کفری شدم. با تندی گفتم: «اصلاً تو کی هستی این قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد: «نوکر شما بسیجی ها.»💗 🌸✨ فرمانده نابغه ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 فرمانده ی خاکی و متواضع 🌿 یک رور قبل از اذان رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی های مقر را می شست. گاهی هم، دور از چشم همه، حیاط را آب و جارو می زد. 🌸✨ فرمانده نابغه ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 فرمانده‌‌ی ناشناس 🌿 نمی شناختمش. گفت: «نوبتی نگهبانی بدین. یکی بره بالای دکل، یکی پایین، پشت تیر بار. یکی هم استراحت کنه». بهش گفتم: «نمی ریم. اصلاً تو چه کاره‌‌ای؟»‌‌‌‌ می‌‌خواست بحث کند، محلش نگذاشتم. رفتیم. تا دیدمش، یاد قضیه‌‌ی نگهبانی افتادم. معرفی که‌‌‌‌ می‌‌کردند بیشتر خجالت‌‌‌‌ می‌‌کشیدم. بعدها هر وقت از آن روز‌‌‌‌ می‌‌گفتم، انگار نه انگار. حرف دیگری‌‌‌‌ می‌‌زد. 🌸✨ فرمانده نابغه‌ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید 🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش‌‌‌‌ می‌‌خواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرف‌‌‌‌ها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند. گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما‌‌‌‌ می‌‌خواییم با هم باشیم.‌‌‌‌می‌‌آی». - باشه. این طوری بیشتر باهمیم. - آقا جون مگه چی میشه؟ - ما‌‌‌‌ می‌‌خواییم با هم باشیم. - با کی؟ - با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه» - چرا؟ - پسر جون! اونی که تو‌‌‌‌ می‌‌گی، فرمانده‌‌س. حسن باقریه. من که‌‌‌‌ نمی‌‌تونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور‌‌‌‌ می‌‌فرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه. 🌸✨ فرمانده نابغه‌ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید 🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش‌‌‌‌ می‌‌خواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرف‌‌‌‌ها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند. گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما‌‌‌‌ می‌‌خواییم با هم باشیم.‌‌‌‌می‌‌آی». - باشه. این طوری بیشتر باهمیم. - آقا جون مگه چی میشه؟ - ما‌‌‌‌ می‌‌خواییم با هم باشیم. - با کی؟ - با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه» - چرا؟ - پسر جون! اونی که تو‌‌‌‌ می‌‌گی، فرمانده‌‌س. حسن باقریه. من که‌‌‌‌ نمی‌‌تونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور‌‌‌‌ می‌‌فرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه. 🌸✨ فرمانده نابغه‌ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 سعه‌‌ی صدر، ابزار ریاست 🌿 از سنگرش خوب‌‌‌‌ می‌‌شد عراقی‌‌‌‌ها را شناسایی کرد. ولی دوپاش را کرده بود توی یک کفش که: «نه،‌‌‌‌ نمی‌‌شه.» جوشی شدم. داشتم‌‌‌‌ می‌‌گفتم: «بابا! این فرماندهته، حسن...»،که آستینم را کشید و گفت: «ولش کن!‌‌‌‌می‌‌ریم یه جا دیگه. بذار راحت باشه.» 🌸✨ فرمانده نابغه‌ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔@ShamimeOfoq
🌷 مرفهین بی‌‌درد نخوانند 🌿 موقع عملیات خواب و خوراک نداشت. گرسنه که‌‌‌‌ می‌‌شد، هر چه دم دست بود‌‌‌‌ می‌‌خورد؛ برنج سرد یا نصف کنسروی که یک گوشه مانده، یا نان خشک و مربا. 🌸✨ فرمانده نابغه‌ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 به یاد همسنگران 🌿 ابراهیم برای مرخصی به شهرضا آمد. مادرش برای ناهار نان و کباب برایش فراهم کرد. چند لقمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیشتر نخورد و کشید کنار. به او تعارف و اصرار کردم که غذایش را بخورد. ولی در حالی که اشک در چشمانش داشت، در پاسخم گفت: «پدر! من چگونه‌‌‌‌می‌‌توانم در این سفره‌‌ی پر محبت و گرم، نان تازه و کباب صرف کنم، در حالی که‌‌‌‌نمی‌‌دانم یارانم، همسنگرانم بسیجیان عزیز چه غذایی‌‌‌‌می‌‌خورند!» 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq