#بصیرت_عاشورایی
#عترت
#نوحه
#مرثیه
#حضرت_رقیه_س
🔸رقیّه وای رقیّه وای رقیّه
رقیّه وای رقیّه وای رقیّه
رقیّه جان رقیّه جان رقیّه
دل عمّه دگر مشکن عزیزم
به حالت از دو دیده اشک ریزم
همی دانم دلت عمّه شکسته
لبت از تشنگی تبخال بسته
گل سرخ و سفیدم لایی لایی
عزیزم یادگار کربلایی
تویی دلتنگ بابا ای بهارم
مکن گریه مسوزان قلب زارم
بگو عمّه چرا بابا نیامد
چرا بابا کنار ما نیامد
مگر ما دُخت پیغمبر نبودیم
مگر ما دختر حیدر نبودیم
مگر زهرا نباشد مادر ما
چرا پس خشت خاکی شد سر ما
مکن زاری دگر ای دختر من
فدای تو شود اکنون سر من
بهشت از ما و ما اهل بهشتیم
که ما تسلیم و عبد سرنوشتیم
ألا ای عمّه بنگر دل غمینم
دلم خواهد که بابا را ببینم
دلم خواهد که بوسم مه جبینم
به روی زانوی بابا نشینم
بیا عمّه دعایت شد اجابت
به قربان تو و قلب کبابت
رسیده از سفر بابای خوبت
بیا با او بگو راز مگویت
بیا ای دخترم مهمان رسیده
برایت آمده رأس بریده
ألا ای عمّه جان مهمان خوش آمد
میان خانه ی ویران خوش آمد
ألا ای عمّه جان دلبر رسیده
بدون تن برایم سر رسیده
ألا بابا کجا بودی تو اکنون
چرا پس صورتت گردیده پر خون
چرا مویت خم مجنون گرفته
چرا ریشت خضاب خون گرفته
که دیده بر سری خاکستر افتد
سر بابا به پای دختر افتد
کدامین بی حیا کرده یتیمم
در این طفلی نموده بی نصیبم
کدامین نانجیب سر را بریده
رخ زیبای تو در خون کشیده
کدامین کافر بی دین چنین کرد
مرا در کودکی ام دل غمین کرد
دگر طاقت ندارم جان بابا
مرو پیش خدا اکنون تو تنها
به جان مادرت زهرا حسین جان
ببر طفل یتیمت نزد جانان
مرا هم همره خود همسفر کن
پدر رحمی تو بر این بی پدر کن
ألا ای گوهر دردانه من
ألا ای روضه خوان خانه من
تمام دل خوشی عمّه بودی
چرا شعر رهایی را سرودی
چرا رفتی دل من را شکستی
به آغوش پدر اکنون نشستی
من و این خانه ی ویران بمانم
سرود غم برای خود بخوانم
امانت بودی و رفتی ز دستم
ز هجرت من به خاک غم نشستم
شبیه مادرم بودی گل من
نمی آید صدایت بلبل من
سلام من به بابایت عطا کن
مرا هم پیش بابایت دعا کن
چو سبزی روضه ات را می سراید
رقیّه جان عطا کن هر چه خواهد
🌷 شاعر : ابوالفضل سبزی
🆔 @ShamimeOfoq
#بصیرت_عاشورایی
#عترت
#نوحه
#مرثیه
#حضرت_رقیه_س
🔸رقیّه وای رقیّه وای رقیّه
رقیّه وای رقیّه وای رقیّه
رقیّه جان رقیّه جان رقیّه
دل عمّه دگر مشکن عزیزم
به حالت از دو دیده اشک ریزم
همی دانم دلت عمّه شکسته
لبت از تشنگی تبخال بسته
گل سرخ و سفیدم لایی لایی
عزیزم یادگار کربلایی
تویی دلتنگ بابا ای بهارم
مکن گریه مسوزان قلب زارم
بگو عمّه چرا بابا نیامد
چرا بابا کنار ما نیامد
مگر ما دُخت پیغمبر نبودیم
مگر ما دختر حیدر نبودیم
مگر زهرا نباشد مادر ما
چرا پس خشت خاکی شد سر ما
مکن زاری دگر ای دختر من
فدای تو شود اکنون سر من
بهشت از ما و ما اهل بهشتیم
که ما تسلیم و عبد سرنوشتیم
ألا ای عمّه بنگر دل غمینم
دلم خواهد که بابا را ببینم
دلم خواهد که بوسم مه جبینم
به روی زانوی بابا نشینم
بیا عمّه دعایت شد اجابت
به قربان تو و قلب کبابت
رسیده از سفر بابای خوبت
بیا با او بگو راز مگویت
بیا ای دخترم مهمان رسیده
برایت آمده رأس بریده
ألا ای عمّه جان مهمان خوش آمد
میان خانه ی ویران خوش آمد
ألا ای عمّه جان دلبر رسیده
بدون تن برایم سر رسیده
ألا بابا کجا بودی تو اکنون
چرا پس صورتت گردیده پر خون
چرا مویت خم مجنون گرفته
چرا ریشت خضاب خون گرفته
که دیده بر سری خاکستر افتد
سر بابا به پای دختر افتد
کدامین بی حیا کرده یتیمم
در این طفلی نموده بی نصیبم
کدامین نانجیب سر را بریده
رخ زیبای تو در خون کشیده
کدامین کافر بی دین چنین کرد
مرا در کودکی ام دل غمین کرد
دگر طاقت ندارم جان بابا
مرو پیش خدا اکنون تو تنها
به جان مادرت زهرا حسین جان
ببر طفل یتیمت نزد جانان
مرا هم همره خود همسفر کن
پدر رحمی تو بر این بی پدر کن
ألا ای گوهر دردانه من
ألا ای روضه خوان خانه من
تمام دل خوشی عمّه بودی
چرا شعر رهایی را سرودی
چرا رفتی دل من را شکستی
به آغوش پدر اکنون نشستی
من و این خانه ی ویران بمانم
سرود غم برای خود بخوانم
امانت بودی و رفتی ز دستم
ز هجرت من به خاک غم نشستم
شبیه مادرم بودی گل من
نمی آید صدایت بلبل من
سلام من به بابایت عطا کن
مرا هم پیش بابایت دعا کن
چو سبزی روضه ات را می سراید
رقیّه جان عطا کن هر چه خواهد
🌷 شاعر : ابوالفضل سبزی
🆔 @ShamimeOfoq