eitaa logo
احکام شرعی کاربردی
1.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
پاسخگویی به سؤالات شرعی👇 مقلدین مقام معظم رهبری و آیت الله سیستانی @Chnani313 مقلدین آیت الله مکارم و دیگر مراجع @h_babazadeh لینک کانال: @Sharia313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 👌 پسربچه‌ای برای سفر به شهر بغداد آماده می شد تا در آنجا درس بخواند و علم بیاموزد... مادرش به او چهل دینار سپرد تا آن را خرج کند، سپس به او گفت: فرزندم با من عهد کن که هیچگاه و در هیچ کاری دروغ نگویی⛔ پسرک به او قول داد که چنین کند، آنگاه همراه قافله خارج شد و رفت... هنگامی که در صحرا راه می‌سپردند، گروهی از دزدان به آنها یورش بردند و پول و اموال آنها را غارت کردند، سپس یکی از مزدوران گروه به پسرک نگاهی کرد و از او پرسید: آیا تو هم چیزی به همراه داری؟ پسر پاسخ داد: چهل دینار!! دزد خندید و گمان کرد که پسر قصد شوخی دارد و یا دیوانه است از این رو او را گرفت و نزد رهبرشان برد و او را از آنچه پیش آمده بود با خبر ساخت رهبر دزدان گفت: پسرم چه چیزی تو را به راستگویی واداشت؟! پسر گفت: من با مادرم پیمان بستم که راستگو باشم، حال بیم آن دارم که به عهدم خیانت کنم رهبر سارقان از گفته پسر سخت متاثر شد و گفت: دارائیت را آشکار کردی تا مبادا به عهد خود با مادرت خیانت کنی و من بیم دارم که به عهدم با خداوند خیانت ورزم😔 آنگاه به دزدان دستور داد هر آنچه را که از قافله ستانده بودند بازگردانند، سپس رو به پسرک کرد و گفت: من با دست کوچک تو به آغوش خداوند بزرگ بازمی‌گردم و توبه می کنم..😔 دیگر دزدان نیز به رهبرشان گفتند: تو بزرگ ما در راهزنی بودی امروز بزرگ ما، در بازگشت به سوی پروردگار هستی آنگاه همگی توبه کردند... @arefeen
شهیدی که نماز نمی خواند ! تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه 🤔 گفتن تو که رفیقش هستی بهش تذکر بده ... باور نکردم گفتم لابد می خواد ریا نشه ... پنهانی می خونه! وقتی دو نفری سنگر کمین جزیره مجنون ۲۴ ساعت نگهبان شدیم ، با چشم خودم دیدم که نماز نمی خونه 🤔 توی سنگر در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم ... گفتم تو که برای خدا می جنگی حیف نیست نماز نمی خونی ؟!... لبخندی زد 😊و گفت :نماز خوندن رو یادم می دی ؟ گفتم بلد نیستی ؟! گفت تا حالا نخوندم ،نماز خوندن رو زیر آتش و توپ دشمن یادش دادم ... اولین نماز صبحش را خواند ،دو نفر نگهبان بعدی آمدند و جای ما رو گرفتند ما هم سوار قایق شدیم که بر گردیم ،هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره نشست توی آب هور ،پارو از دستش افتاد 😔💔آرام کف قایق خواباندمش ،لبخند کم رنگی زد ،با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان با لبخند به شهادت🕊 رسید ... آری ،مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید @arefeen
امام على عليه السلام (در توصيف پرهيزگاران) : شب هنگام به پا مى‌خيزند و آيات قرآن را با تأمّل و شمرده مى‌خوانند... و داروى درد خود را در آن مى‌جويند..✨️ نهج البلاغه ، از خطبه ۱۹۳ . @arefeen
🔴راه رسیدن به حاجت های مهم و بزرگ! 🌹توصیه‌ی حضرت آیت‌الله بهجت ره: باید بدانند کسانی که حاجت مهمی دارند در یکی از همین نمازها، از این عبادت‌هایی که برای حاجت ذکر شده.. گر بخواهند برسند به حاجت خودشان بدون شک،پس بعد از طلب حاجت و دعاها و نمازها بروند به سجده. در سجود سعی کنند اندازه بال مگسی تر بشود چشم (یعنی به مقدار اندک هم شده اشک بریزند) (این آمدن اشک)علامت این است که مطلب تمام شد (بدین معنا که این دعا و مناجات مورد قبول قرار گرفته است). بله، چیزی که هست عینک ما درست و صاف نیست(کنایه از گناه و تاریکی قلب)، ما نمی‌فهمیم... ما از خدا فرض کنید خانه می‌خواهیم، خدا مصلحت نمی‌داند برای ما خانه‌ای را که ما می‌خواهیم، چکار می‌کند؟! باطل می‌کند دعای این را؟! نخیر! بالاتر از خانه به آن می‌دهد! [مثلا] به ملک می‌فرماید چندسال بر عمر این بیفزا ! [اما] این بیچاره فکر می‌کند این همه زحمت کشیده آخر اثری (نتیجه‌ای) از خانه و از دعای خودش ندید!! و دعایش مستجاب نشد؛ نمی‌فهمد بالاتر از استجابت این دعا را به او داده‌اند. . حین اجابت، حسن‌ظن به خدا باید داشته باشید عینکت باید واسع باشد، صاف باشد، کدورت نداشته باشد. 📕مؤسسه نشر آثار حضرت آیت‌الله بهجت(ره) آیت ۹@arefeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣ای کاش زودتر مرده بودم ... 🎙 هرکسی وفات میکند، چه مومن باشد چه کافر باشید می گوید ای کاش جلوتر آمده بودم ...! آیت @arefeen
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای عالمی که از و برزخ بازگشت، از زبان حاج آقا قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @arefeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جایگاه بی نظیر حضرت زهرا(س)از منظر قرآن 🎙استاد قرائتی ┅┅┄ @arefeen
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای نجات جان استاد قرائتی با یک الله اکبر ┅┅┄ @arefeen
📚 توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت : - بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. 👤 دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران @arefeen
📚داستان واقعی پندآموز در شهری حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد @arefeen