🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#قسمت_دوم
🔴ادامه داستان دستگیری حاج میرزا خلیل تهرانى به خانمی فقیر و ادامه ماجرا و مقام والای ایشان در برزخ❗️
طولى نكشید كه دیدم آن دو نفر به مدرسه آمده و وجه قابلى به من دادند و گفتند: از بركت دعاى شما مریض ما شفا یافت و این وجه را او براى شما فرستاده، من از آن روز در فكر تحصیل علم طب افتادم و پس از گذراندن دورهاى از علوم طب، مطبى در شهر قم باز كردم و از آن راه ثروت قابل ملاحظهاى نصیبم شد، تا این كه براى زیارت عتبات به عراق رفتم، جاذبه و معنویّت حضرت مولا مرا وادار به اقامت در نجف كرد.
در آنجا هم به تحصیل علوم دینیه مشغول شدم و هم با بازكردن مطبّى منظم به مداواى بیماران پرداختم .
روزى زنى علویه به مطب آمد و از كسالت خود سخن گفت، من پس از معاینه وى اعلام كردم علاج بیمارى تو از اختیار من خارج است، به ناگاه به این حقیقت متوجه شدم كه دانش طبّ من و ثروت دنیائى و مادّىام نتیجه رهانیدن یك زن و فرزندان سرمازدهاش در قم بود، چرا این زن علویه را ناامید كنم، با تكیه بر فضل حقّ او را معالجه مىكنم، دنبالش دویدم و وى را به مطب بازگردانده به او گفتم: گرچه علاج بیمارى شما براى من خیلى سخت است، ولى امیدوارم بتوانم شما را معالجه كنم و مخارج علاج شما از طرف خودم پرداخت می شود، پس از مدتى با خریدن داروهاى گران قیمت از پول خودم او را معالجه كردم، چون از بیمارى سختش به بهبودى رسید به من گفت: من از جبران خدمات تو عاجزم، اكنون به حرم جدّم على -علیهالسلام- مشرّف مىشوم و از وى تقاضاى عوض دنیا و آخرت براى شما مىكنم!
حاج میرزا خلیل مىفرماید: خود من هرگاه به مرض سخت و درد صعب العلاجى دچار مىشدم دنبال آن علویه مىفرستادم و پیغام مىدادم امروز وقت تلافى است، او به حرم مىرفت و در حقّ من دعا مىكرد و من به شفا مىرسیدم .
پس از فوت حاج میرزا خلیل، آن زن علویه بر سر مزارش مىآمد و پس از دعا و طلب مغفرت عرضه مىداشت: خدایا مقام او را به من بنمایان!
پس از مدّتى خواب دید وارد وادى السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت، همراه با قصرهاى عالى است، چشمش به قصرى زیبا افتاد، پرسید این قصر از كیست؟ گفتند: از آن حاج میرزا خلیل، نزدیك قصر آمدم جوانى را با صورتى بسیار زیبا مشاهده كرد، از او سراغ حاجى را گرفت، آن جوان خوش سیما گفت: حقّ دارى مرا نشناسى من حاج میرزا خلیلم كه بر اثر دعاى تو و كارهاى خیرم به این مقام رسیدم و به تو اعلام مىكنم كه حقّاً خدمت مرا تلاقى كردى!!
📙منبع: عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)؛ جلد 12
↶☆💟{ به ما بپیوندید }💟☆↷
🌺🍃✨کانال معرفتی #عارفین✨🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/57344004C7961b6a51a
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔴شفاعت حضرت علی ع از یک "سنی" در قبر❗️
✅ #قسمت_دوم
🔰همان شب در عالم رؤيا ديدم دری است و از آن وارد دالان طويلی شدم که در يكطرف دالان دو نفر بر روی نیمکتی نشستهاند و آن پيرمرد سنّی نيز در مقابل آنهاست. و در انتهای دالان دری است شيشهای و از پشت آن باغی بزرگ ديده ميشد.
🍃از پيرمرد پرسيدم: اينجا كجاست؟
گفت: اينجا عالم برزخ من و آن باغ متعلّق به من است. ولی زمانیکه توسط این دو نفر ولايتم كامل شد به آن باغ ميرسم؛ اما سيّد جواد! گفتی و نگفتی گفتی كه شيخ ما شيخ علیست امّا نگفتی عليّ ابن أبیطالب است.
🍃گفتم: داستان چيست؟
گفت: چون مرا در قبر گذاشتند و نكير و منكر از من سؤال كردند: مَنْ رَبُّكَ وَ مَنْ نَبيُّكَ وَ مَنْ إمامُكَ؟
دچار وحشت و اضطراب شدم و هر چه میخواستم پاسخ دهم به زبانم چيزی نمیآمد، نكير و منكر آمدند كه مرا عذاب كنند، ديدم هيچ راهی ندارم و گرفتار شدم.
🍃ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتی: ما يك شيخی داريم كه اگر كسی گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق يا مغرب عالم باشد، فوراً حاضر ميشود و رفع گرفتاری از او ميكند. من صدا زدم: ای شيخ عليّ به فريادم رس!
🍃فوراً عليّ بن أبیطالب أميرالمؤمنين(ع) حاضر شدند و به آن دو نكير و منكر گفتند: دست از اين مرد برداريد، او از دشمنان ما نيست و عقائدش كامل نيست. حضرت دستور دادند دو فرشتۀ ديگر بيايند و عقائد مرا كامل كنند، وقتی عقائد من صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طيّ كنم و از آن وارد آن باغ گردم.
💠پس ای محب و شیعه آقا امیرالمومنین؛
به دوستدار و شیعه بودنت افتخار کن❗️
📕معادشناسی؛ ج ۳، ص ۱۰۸ - ۱۱۳
↶💟☆《 به ما بپیوندید 》☆💟↷
🌺🍃✨کانال معرفتی #عارفین✨🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/57344004C7961b6a51a
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا