🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃
🌺خــاطــراتـــی از شــــهـــدا❗️
💢غـروب ماه رمضـــ🌙ـــــان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــڪ قابلمه از من گرفت! بعد داخل #ڪله_پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون ڪله پاچه براي #افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست! يك دست ڪامل #ڪله_پاچه و چند تا #نان_ســنگڪ گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي ڪرد.
🔰با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينڪه به من تعارف هم نڪرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز ڪجا رفتيد!؟ گفت: پشت پارڪ چهل تن، انتهاي ڪوچه، منزل ڪوچڪي بود ڪه در زديم و ڪله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي ڪه دم در آمدند خيلي تشڪر ڪردند. ابراهيم را ڪامل ميشناختند. آنها خانوادهاي بسيار #مستحق بودند! بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان!
📚سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، ص۱۸۶
❣ @arefeen
🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃