یک بار پدر همسرم بهش گفت : شما درس خوندی قراره چیکاره بشی ؟
گفت : قراره شهید بشم .
.
همسرش که باردار شده بود به او زنگ زد تا اطلاع بدهد .
از زبانِ همسر شهید :
وسط صحبت تماس قطع شد ، فکر کردم آنتن رفته یا شارژ گوشی اش تمام شده . دوباره زنگ زد . گفت که قطع کردم بروم نماز شکر بخوانم !
.
در ایامِ غدیر هرکس دم دست محمد حسین بوده ، باهاش عقد اخوت خوانده است . زمانی که شهید شد ، توی گروه های فضای مجازی همه میگفتند : داداشِ محمد حسین هستیم :)
.
حاج قاسم در دیدار آخر گریه میکرد و میگفت : من عمارم رو از دست دادم . هیچکس برای من عمار نمیشه . وقتی اون رو توی منطقه دیدم یک لحظه فکر کردم همت مقابلم ایستاده ..
.
بعد از شهادتش درد شدیدی در ناحیه کمرم احساس کردم . وسط خیابان روی پاهایم نشستم . سعی کردم سریع بلند شوم . نباید جا میماندم. تازه میفهمیدم چرا میگویند داغ برادر سخت است ...
.