برای خاطر لبنان، فلسطین، سوریه .
برای لرزیدن دستِ دخترکی دو ساله که از شدت سرما دندانهایش به هم میخورد. برای خاطر تپش قلب مردی چهل ساله که پس از هربار شنیدن صدای انفجار، باید پناهی باشد برای خانوادهاش. برای مادرانی که در زمانی کوتاه، پدر را، همسر را، برادر را و فرزند را از دست میدهند؛ اما وطن را نه!
من اندوهگینم، برای تمام تحولات این جهان که چه ناعادلانه ظلم را، تاریکی را، شقاوت را به مردم تحمیل میکند. مردمی که همگی فطرتی آسمانی دارند و به جبر در دامِ شیاطین افتاده اند ...
هرچه زمان میگذرد، جهان بیدارتر میشود. عده ای حق را ندیده اند و نشنیده اند اما عجیب برخواسته و در قلب جهانِ غرب، ندای آزادی و حق و حقیقت سر میدهند. گویا که سالها پای درس علمای ایرانی الاصل نشسته اند.
عده دیگری اما سخت بر اندوه قلبم میافزایند. دسته ای از آنها، آدمهایی هستند که سد میکنند راه جهاد را. قفل میکنند درهای خیر رسانی را. میکشند روحیهی رزم و ایستادگی را در جوانانی که جان فدای اسلاماند.
دسته دوم، آدمیزادان تحصیل کردهی بیسواد اند؛ که دل داده اند به غرب. با اسلام قد کشیده اند و بر علیه آن کار میکنند. نه حجاب را ارزش میدانند و نه با قوانین زیبای اسلام، توافقی دارند.
من کوچکم ..
بسیار کوچک .
دستم به آن بالاها نمیرسد. و اِلا ماشه میکشیدم روی تفکرات غرب. همان تفکراتی که هزار و چهارصد سالِ قبل، مادران زهرا س را به شهادت رسانید.
دستم به آن بالا ها نمیرسد که بر دهان عده ای مشت بکوبم و از عرصه سیاست خارجشان کنم.
برای برطرف کردن برخی از شبهات هنوز نادانم، هنوز صدایم به جایی نمیرسد که اگر میرسید درهم میکشیدم خیالات شوم دشمن را ...
اما... من بزرگ میشوم روزی !
بزرگتر از بزرگ و عالم تر از عالم. من نه فقط شخص من، که تمام جوانان حزب اللهی غیور این مرز و بوماند. ما درهم میکشیم نقشههای شوم شیاطین زمینی را.
به حق حضرت زهرا س