خب ...
نامه یکی از رزمنده های دوران جنگ رو میفرستم . با دقت بخونید . دلتون غنج میره بدون شک .. چقدر عاشقانه های دوران دفاع مقدس پر از درد و نگرانی و دوری بود .
براتون از این محبت های حقیقی آرزو میکنم ♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر رهبرم و سلام بر رزمندگان اسلام
خدمت همسر خوبم سلام عرض میکنم
حالا که این نامه را مینویسم، تازه از راه رسیده ام . امروز ، سه شنبه ۱۳۶۱/۱/۱۰ میباشد .
زهرا جان ، من تازه رسیده ام و نتوانستم طاقت بیاورم و خواستم یک نامه بی قابلی برای شما بنویسم .
دلم برایت خیلی تنگ شده است ؛ حتی برای فاطمه که من را نمیشناسد و خیلی ناراحت هستم که پدر خودش را نشناخت .
زهرایِ من ، هر دقیقه در اینجا برای من یک سال طول میکشد .
آن ژاکت قرمز تو را پوشیدم که همیشه به یادت باشم . وقتی پوشیدم اشک از چشمانم جاری شد آخر من هیچ طاقتی ندارم و نمیتوانم از تو جدا باشم .
همسرت هیچوقت تو را فراموش نمیکند ..
الله اکبر ، خمینی رهبر .
شِیخ .
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر رهبرم و سلام بر رزمندگان اسلام خدمت همسر خوبم سلام عرض میکنم حالا ک
از طرف سجاد به زهرا ....
مبدا: ارومیه مقصد: سمنان
.
وقتی مهدی علیهالسّلام وارد کوفه میشود ، بر فراز منبر قرار میگیرد و سخن آغاز میکند ، در حالی که مردم از شدت شوقِ دیدارش آنچنان میگریند که از شدت گریه نمیفهمند امام چه میفرماید .
- امام باقر علیه السلام
.
جرعت مبارزه داشته باش .
اگر اشتباه کردی ، فدای سرت -
از اول شروع کن . خدا راهو باز گذاشته ..
مجددا درس بخون ، مجددا توبه کن ، مجددا رفیق خوب پیدا کن . هزار راه نرفته و درست وجود داره که با یه بسم الله میتونی از اون ها عبور کنی و به قله موفقیت برسی .
.
تقریبا بعد از گذشت ۷ روز ، دوباره قرار بر این شد در رابطه با کتابی که مطالعه کردم یکم گفت و گو کنیم . عجیب به دلم نشست . . دورهیدرهایبسته . به روایت اسیر شماره ۳۸۷۸ | عبدالمجید رحمانیان .
.
یکی از بچه ها کم سن و سال بود . صورتش مویی نداشت . گفتند ریشت را نزده ای . یا یک تکه سیمان آنقدر کشیدند به صورتش که زخم شد .💔!
.
فرار در زمان اسارت ، خودخواهی بود .
به خاطر یک نفر ، کل آسایشگاه تنبیه میشدند .
.
یک سرباز آمد پشت پنجره اولی و صدایم کرد : عبدالمجید . جلو که رفتم گفت : عبدالمجید ، دیدی من تو رو نمیزدم ؟؟؟
خودش بود ، همان که نمیزد . شنیده بودم شیعه است . گفتم : بله ، دیدم ... گفت : مادرم گفته اگه شماهارو بزنم ، حلالم نمیکنه .
خندیدم و گفتم : این رو که گفتی یادم رفت کتک خوردم .
.
پرسید : اِشپیک ؟ یعنی چته ؟
گفتم : مااقدر اتَنَفس . یعنی نمیتوانم نفس بکشم .
او هم با حالت غرور و بیخیالی گفت : ما یُخالِفُ ، بالعراق تنفس المَمنوع . یعنی اشکالی ندارد . نفس کشیدن توی عراق ممنوعه !
.